متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان شکار زاویر | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • ضعیف

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • یوریا

    رای 0 0.0%
  • گراوول

    رای 0 0.0%
  • وولتار

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #71
یوریا در جعبه‌ی چوبی گشود. شیرینی‌های کوچک مربایی درچشان درون جعبه به زاویر چشمک می‌زدند. درواقع چشمک‌هایشان زیادی درخشان بود و به او حس خوبی درموردشان می‌داد. وولتار به شیرینی‌های رنگارنگ نگاه کرد. هاله‌ای از عنصر نور را در دور شیرینی‌ها می‌دید. یوریا لبخندی کوچک زد:
- راستش وقتی دستت رو گرفتم دیدم که دستت خیلی سرده و گفتم احتمالاً بابت کلاس یه مقدار اضطراب داشته باشی. یکم از این شیرینی‌ها بخور. حالت رو بهتر می‌کنه.
چشمانش را تنگ کرد:
- "زاویر... این تله‌ای است که از ناآگاهی زاده شده. این شیرینی‌ها، سرشار از نیروی نور، برای جان تو سمی کشنده‌اند. تو، فرزند تاریکی، اگر جرعه‌ای از این نور ببلعی، جز مسمومیت و ضعف نصیبی نخواهی برد. پس ساده‌لوح نباش، این دخترک نیتش هرچه باشد، این هدیه چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #72
صورت سفید یوریا به صورت کامل سرخ شده بود و چشمان زمزدینش تنها زاویر را مانند یک قدیس حقیقی در هاله‌ای از نور عشق و روشنایی می‌دید. صدایی ترسناک و بم در گوشش زمزمه کرد:
- سنت یــوریــــا؟! داری چه کار می‌کنی؟
یوریا چشمان گشاده‌اش را در حدقه چرخاند. نگاهی آبی و هولناک از زیر سایبان موهای بلوند به او می‌نگریست. یوریا از ترس صورت الایجه جیغ کوتاهی کشید. دستان زاویر و یوریا از هم جدا شد. یوریا روی میز خم شده بود. دست روی قلب لرزانش گذاشته بود و سریع نفس می‌کشید. الایجه در کنار یوریا کمرش را راست کرد و نگاهی کینه‌توز به زاویر انداخت:
- عوضی خوش‌شانس!
دستش را به علامت بی‌اهمیت بودن تکان داد. او کسی نبود که به بقیه بابت چیزهایی که دارند، حسادت کند. تنها حرصش از آن می‌گرفت که زاویر زودتر از او با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #73
کم مانده بود که آن دو نفر با چاقوهای موجود در نگاهشان همدیگر را به سیخ بکشند. الایجه پوزخند کوچکی زد:
- حداقل من تونستم که از پدرم اجازه ورود به آکادمی رو برای پالادین شدن بگیرم، اما شما چی؟
یوریا لبخندی شرورانه زد:
- فکر می‌کردم مستقل شدی. حداقل من بر خلاف یه بچه کوچولو برای آینده‌ی خودم تصمیم گرفتم.
الایجه اخمی کرد و با ناباوری سرش را تکان داد:
- خودت؟ می‌خوای باور کنم که از تو کلیسا بیرون زدی؟
یوریا به تته پته افتاد. کمی گلویش را صاف کرد و سرشار از اعتماد به نفس گفت:
- البته که خودم تصمیم گرفتم بیام به این آکادمی.
در واقع یوریا از کلیسا گریخته بود و از سر ناچاری وارد این آکادمی شد، آن هم بخاطر آستارث لا گورنیو که یک آرک‌ماژ اولیه بود و کلیسا جرأت درگیر شدن با یک آرک‌ماژ دیوانه را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #74
یوریا هم زاویر را از این موضوع مستثنا نمی‌دانست. به نظر می‌رسید که زاویر در حال سعی برای ارتباط‌گیری لمسی است. برای همین دستان او را گرفت و سعی کرد که به گرمی بفشارد اما یوریا ترس درون آن لمس را حس کرد. یوریا کم و بیش درباره دانش پزشکی اطلاعاتی کسب کرده بود و دوست داشت که در آینده یک درمانگر حاذق بشود. شاید او می‌توانست اضطراب زاویر را درمان کند. البته تا هنگامی که آن مزاحم قدبلند عضله‌ای نرسیده بود. یوریا ابروان باریک بلوند تیره‌اش را در هم فرو برد:
- آقای گیفورد! حالا اگه کنجکاویتون ارضا شده لطفاً من و زاویر رو تنها بذارید!
الایجه کمی با بددلی بین یوریا و زاویر را نگاه کرد. در آخر آهی کشید و به زاویر هشدار داد:
- ببین رفیق! دور و بر این دختره نگرد. همش دردسره!
زاویر شانه‌هایش را بی‌حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #75
در سوی دیگر وولتار درون کلاس می‌پلکید و کنجکاوی‌هایش را برطرف می‌کرد. بیش از هزار سال بود که از قاره اطلاعی نداشت. اطلاعات اندک آن انسان‌های فانی فضای خالی ایجاد شده درون دانش او را پر نمی‌کرد. وولتار شناور در هوا سمت زاویر بازگشت. قبل از آنکه با زاویر سخن بگوید، نگاهی به الایجه انداخت. رگ‌های مانای موجود در بدن الایجه در دید وولتار می‌درخشیدند. هسته‌ی مانای پسرک فانی، خالص و تطهیر شده بود. گویی آن پسر یاد گرفته بود منبع جادو را با میل جادویش درهم بیامیزد.
وولتار دستش یه صورتش کشید. به نظرش آن پسر پتانسیل پرورش جادویش را داشت. بر خلاف زاویر، الایجه پایه و پتانسیل زیادی برای پیشرفت داشت. با توجه به اینکه قلب و جسم زاویر ضعیف بود و پایه‌ی مبارزاتش را تضعیف می‌کرد، پیشرفت زاویر هم حداکثر تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #76
الف‌های داخل کلاس با دیدن آن زن که گوش‌هایش کمی پایین افتاده بود، با هم پچ‌پچ کردند. از موهای سیاه و گوش‌های افتاده‌ی آن زن مشخص بود که یک دو رگه الف نقره‌ماه_سیاه است. نژاد نقره‌ماه به اندازه‌ی نژاد سلطنتی مغرور و نژادپرست نبود اما آنقدر هم حقیر نبودند که با نژاد نفرین‌شده‌ای مانند الف‌های سیاه وصلت کنند. پروفسور جدید کتابش را روی میز وسط سکو گذاشت و سرش را بالا آورد. گوشه‌های چشمانش به لبخندی کوچک چین خورد:
- صبح بخیر کارآموزای عزیز! من مایریا ریلِن هستم؛ استاد کنترل عناصر سال اول آکادمی. برای اونایی که به شایعات علاقه دارن، بله! من یه الف دو رگه نقره‌ماه و سیاه هستم. اما چیزی که امروز تو اینجا اهمیت داره، توانایی‌های شماست، نه پیش‌داوری‌های کهنه.
وولتار از معرفی آن زن پوزخند کوچکی زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #77
یوریا دستش را بالا برد. مایریا تنها سرش را تکان داد تا یوریا جواب در ذهنش را بگوید:
- بخاطر اینکه هرچی جادوگر پیشرفته‌تر بشه منبع جادو به ذات اون جادوگر بیشتر گرایش پیدا می‌کنه.
مایریا به آرامی برای دخترک انسان کف زد:
- درسته. عنصر درونی هر جادوگر و یا کاربر جادو بازتابی از روح و انرژی ذاتیشه. ارتباط عمیق با عنصر درونی، جادوهای شما رو قدرتمندتر و مؤثرتر می‌کنه. اما این قدرت تنها وقتی معلوم می‌شه که بتونید هماهنگی بین ذهن، بدن و روح خودتون ایجاد کنید.
مایریا دستش را بالا آورد. شعله‌ای از آتش سیاه میان دستش زوزه کشید و بالا رفت. وولتار با دیدن آتش سیاه اخمی غلیظ کرد. این جادویی نبود که یک الف سلطنتی بتواند از آن استفاده کند. با این حال چیزی به زاویر نگفت. شعله در کف دست مایریا از بین رفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #78
مایریا با دیدن الایجه و یوریا سری به تأیید تکان داد. گراوول کمی بالاتر یک حوض آب در برابر خودش درست کرده بود. آب مانند ژله می‌لرزید و گراوول به زحمت آن را نگه داشته بود. چند میز آن طرف تر طوفان شن کوچکی توسط یک پسر مو مشکی با پوست گندم‌گون به راه افتاده بود. کمی جلوتر یولان را دید که به راحتی باد را کنترل می‌کرد و پر را مانند اسباب‌بازی در هوا تکان می‌داد. مایریا با لبخندی به تمام کارآموزان خیره مانده بود:
- امسال کارآموزای نابغه و با استعداد زیادی داریم.
زاویر با حرص کریستال را در دستش گرفته بود. به سطوح تراشکاری شده روی آن خیره ماند. اعصابش از آن همه اضطراب در این همه مدت بهم ریخته بود. از همه بدتر آن دخترک احمق کنار دستش بود که با آن چهره‌ی زیبا و کودنش به او لبخند می‌زد و توقع تعریف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #79
مایریا نفسی کشید و چوبدستی‌اش را بالا آورد. در ذهن به یاد آورد که پنجره‌های کلاس در کدام سو قرار داشتند. چوبدستی‌اش را سمت پنجره‌ها برد و وردی خواند. پنچره‌ها باز شدند و مانای آزادشده‌ی زاویر به فضای آزاد بیرون ریخت. پنج دقیقه‌ای طول کشید تا کلاس کاملاً پاک شد. الایجه در پشت زاویر ابروهایش را بالا انداخت:
- پسر! ترکوندی که!
زاویر دندان‌قروچه‌ای کرد و زیر لب زمزمه کرد:
- خفه شو!
الایجه آن را شنید و پوزخند کوچکی زد. در واقع مقدار پوچ مانای زاویر به کنترل دقیقی نیاز داشت. اگر آن میزان مانا به درستی مدیریت نمی‌شد به مرور زمان به صاحبش آسیب می‌رساند. زاویر آرام سر جایش نشسته بود. مایریا برای زاویر سری تکان داد. آن پسر هنوز با حالی خوب سر جایش نشسته بود و نشانه‌ای از خشکی مانا نشان نمی‌داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
742
پسندها
3,933
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #80
بیشتر درس‌های کتاب در مورد طلسم‌های تهاجمی بود تا تدافعی. طلسم‌های تدافعی نیز بیشتر در رابطه با عنصر زمین بودند. زاویر می‌دانست که استفاده از عنصر زمین در ایجاد طلسم تدافعی باعث مسدود شدن دید او می‌گردد، برای همین دور یادگیری آن را خط کشید. در بی‌خانمانی‌اش یک جادوگر مزدور را دیده بود که به جای استفاده از عنصر زمین، از آب برای ایجاد سپر استفاده می‌کرد و در به کار بردن آن ماهر و خبره بود.
مسئله‌ی دیگر تفاوت داشتن ماهیت آب و خاک بود. آب سیال و سبک بود در حالی که خاک سنگین و سخت بود. مانند این بود که بخواهد به آب صفت سخت بودن را بدهد. اگر از عنصر یخ هم می‌خواست استفاده کند باز هم دیدش تا حدودی مسدود می‌شد. تنها گزینه‌های او عنصر آب و باد بودند. بهترین گزینه آب بود و بعد از آن باد و سپس یخ و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا