- تاریخ ثبتنام
- 11/3/23
- ارسالیها
- 1,010
- پسندها
- 5,658
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 12
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #71
یوریا درِ جعبهی چوبی را گشود. شیرینیهای کوچک مربایی درخشان، درون جعبه به زاویر چشمک میزدند. درواقع چشمکهایشان زیادی درخشان بود و به او حس خوبی در موردشان میداد. وولتار به شیرینیهای رنگارنگ نگاه کرد. هالهای از عنصر نور را در دور شیرینیها میدید. یوریا لبخندی کوچک زد:
- راستش وقتی دستت رو گرفتم، دیدم که دستت خیلی سرده و گفتم احتمالاً بابت کلاس یه مقدار اضطراب داشته باشی. یه کم از این شیرینیها بخور. حالت رو بهتر میکنه.
چشمانش را تنگ کرد:
- زاویر... این تلهایست که از ناآگاهی زاده شده. این شیرینیها، سرشار از نیروی نور، برای جان تو سمی کشندهان. تو، فرزند تاریکی، اگر جرعهای از این نور ببلعی، جز مسمومیت و ضعف نصیبی نخواهی برد. پس سادهلوح نباش؛ این دخترک، نیتش هرچه باشد، این...
- راستش وقتی دستت رو گرفتم، دیدم که دستت خیلی سرده و گفتم احتمالاً بابت کلاس یه مقدار اضطراب داشته باشی. یه کم از این شیرینیها بخور. حالت رو بهتر میکنه.
چشمانش را تنگ کرد:
- زاویر... این تلهایست که از ناآگاهی زاده شده. این شیرینیها، سرشار از نیروی نور، برای جان تو سمی کشندهان. تو، فرزند تاریکی، اگر جرعهای از این نور ببلعی، جز مسمومیت و ضعف نصیبی نخواهی برد. پس سادهلوح نباش؛ این دخترک، نیتش هرچه باشد، این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر