متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

منتخب مجموعه اشعار قسم به خرمن گیسوانت | نازنین هاشمی نسب کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع _nazanin_
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 1,943
  • کاربران تگ شده هیچ

کدوم شعر به دلت نشست!؟

  • از ماه تا پروانگی

    رای 1 100.0%
  • سراب

    رای 0 0.0%
  • وصال

    رای 0 0.0%
  • شهر کبود

    رای 0 0.0%
  • مرا بنگر

    رای 0 0.0%
  • پالیز

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1

_nazanin_

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
99
پسندها
386
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #1
«بسم تعالی»

نام اشعار: قسم به خرمن گیسوانت
صاحب اثر: نازنین هاشمی نسب
سطح: منتخب

مجموعه-اشعار-قسم-به-خرمن-گیسوانت2.jpg
«مقدمه»
من آن نیلوفرِ تنهای مرداب
تو آن مرداب سهمگینِ داستان‌ها

من گلی سرزنده و شاد
تو آن هرزی که زد تیشه برجان

من بال و پر پروانه بودم
تو تیری کُشنده برجانِ آن بال

من آن جنگلِ پرمهر و لبالب زندگانی
تو آن آتش که سوزاند هستی‌اش را

من آن اَبر سپیدِ آسمان‌ها
توآن شب که رسید به‌سان غم‌ها
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : _nazanin_

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,214
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • #2
•| بسم رب العشق |•

1000008543.jpg

ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛ لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.

"قوانین بخش اشعار کاربران"
***
پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.

"تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار"
***
پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ دهید و از کیفیت اشعار خود آگاه شوید.
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

_nazanin_

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
99
پسندها
386
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #3
«از ماه تا پروانگی»

در شبِ سیه رنگ مژه‌گانت
دیدم درخشش ماه تابان را

در ظلمات آن مردمک سیاهت
دیدم پرواز پروانه‌ها را

درخرمن گیسوانِ تیره‌ات
دیدم سرخطِ اشعار شاعران را

در وجود آبی رنگ آسمانت
دیدم طلوع دلپذیر خورشید ناب را
 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
99
پسندها
386
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #4
«شهر کبود»

در سرازیریِ این شهر کبود
قلب دیوانه‌ی من شرّ حسود
در هلالِ قمر سردِ کمون
نور می‌رود از بهر عیون

در سراشیبی این کوچه‌‌ی درد
عابری می‌رود از قلب صبور
در حریرِ نرم و رقصان نگاه
اشک می‌تابد از زهر درون

سوز سرما می‌زند بر باغ گل
می‌شود پژمرده آن یاس رها
در خزان زرد این دنیای بُت
بت‌شکن می‌شود اسیرِ دریای سرب

 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
99
پسندها
386
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #5
«وصال»

آغازِ این وصال را تو به تصویر بکش
در من هوسی از سرِ دلتنگی بکش.

سرمای صبوری را تو به سبزی بکش
درمانی برای این دل سنگین بکش

احساسی از کُنج دلت بیرون بکش
بر رُخ بیچاره‌ی من، برف بکش.

در سرتاسر عمقِ دلم رنگ بکش
بر قلب دیوانه‌ی من شوق بکش

در من گوهری از جنس چشمانت بکش
میان قلبمان تو زنجیر بکش.

انتهای این وصال را تو به شادی بکش
درونم مَرهمی از سراجبار بکش.

 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
99
پسندها
386
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #6
«سراب»

روزی من

در مأمن‌گاه ژرف نگاهت
ستارگان را دیدم.

در پناهگاه امن آغوشت
آسمانِ آبی را دیدم.

در صوتِ محبوب کلامت
صدای بلبل‌ را شنیدم.

در خرمنِ گیسوان سیه رنگت
شاخسارهای بیدِ مجنون را دیدم.

چرخید و
چرخید

حالا در باتلاقِ این روزگار سفاک
عقرب شدنت را دیدم.

در سراب دروغینِ نگاهت
تشنگی را نوشیدم.

در زندانِ ستمگر آغوشت
سرما را به‌تن کردم.

در زهر سوزنده‌ی کلامت
بی‌رحمانه جان سپردم.

در خرمنِ گیسوان ظالمت
شاخسارهای خشکیده را دیدم.

با مثال برایت بگویم

پروانه در آغوش عقرب تاب نمی‌آورد
پروانه پروانگی می‌کند اما
عقرب می‌کشد تا زندگی کند.

 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
99
پسندها
386
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #7
«مرا بنگر»

خنده‌هایم بعدِتو بغض شد
مرا بنگر
برایت بگویم فرهاد، بی‌شیرین درد شد؟
بگویم از مجنون، بی‌لیلی مرگ شد؟
من فرهاد داستان‌هایت نبودم
من آن مجنون بی‌چاره نبودم
از خود بگویم!
من بعدِتو...
هنوز ریسمان پوسیده‌ی عشق را می‌بوسم
هنوز افسارِ لبخندهایم را می‌جویم.
هنوز از قصه‌ی شیرین و فرهاد برایت می‌گویم
هنوز موهای نرمت را در خیالم می‌بویم.
هنوز درخشش ماه تابان را در آسمانِ نگاهت می‌بینم.
مرا بنگر...
من آن شوریده‌حالِ محکوم
من آن شبگردِ کوچه‌های دلدادگی
در قصه‌ها نیستم.
همدمت نیستم اما
نام مرا نیز به یاد داشته باش.
 
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
99
پسندها
386
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #8
«پالیز»

اطراف قلبم را پرچین کشیدم.
نمی‌خاستم بیگانه‌ای...
دل و دینِ مرا به‌تاراج ببرد.

در مزرعه‌ی پربار درونم
مترسکی موحش به دار آویختم.
نمی‌خاستم کلاغی...
عظمتم را به غارت ببرد.

از خورشید مأیوس شده‌ام.
گل آفتابگردانم...
دیگر روی خورشید را نمی‌خواهد.

زرد شده‌ام اما
این رنگ را با سیاهی شب
تاخت نمی‌زنم.

نشد...

در این پالیز
شاخه و برگ‌هایم به چپاول رفت...
و
گل آفتابگردانم
دلبر ماه شد.


 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
99
پسندها
386
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #9
«اگر می‌ماندی»



کاش می‌ماندی
کاش می‌دیدی

هنوزهم در رویاهایم
عطر فرِ گیسوانت را می‌بوسم.

هنوزهم در خیالاتم
آن چشمان سیه رنگت را با قلمِ توهم
بر قلبم نقش می‌زنم.

هنوزهم در خواب‌هایم
دل‌تنگت می‌شوم و غدّه‌ی بغض را
در بیداری می‌ترکانم.

هنوزهم در تخیلاتم
آن عطرِ یاسِ آغشته به لباست را
می‌بوییم و می‌سوزم.

هنوزهم در این زندگانی
آن مژه‌های بلند و دلفریبت را
می‌پندارم و میمیرم.

هنوزهم در تصوراتم
دستانت را می‌گیرم و می‌گویم
ماه درخشان من تویی

من ملعبه‌ی دستان تو بودم
تو شاه‌نشین دنج قلبم...

کاش می‌ماندی
کاش می‌دیدی

مرا با خطبه‌ی درد
به عقدِ مرگ درآوردند...

مرگ من نبودِ توست.
دردِ من گذر بی‌رحم توست.

از قلبم گریختی و نمی‌دانستی
سازه‌ی مستحکم قلبم بعد از تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : _nazanin_

_nazanin_

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
99
پسندها
386
امتیازها
1,813
مدال‌ها
4
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #10
«آذرگون»

خنده‌هایت را که دیدم
مُهر عاشقی، بر قلبم نشست
مگر تصنیف لبخندت
این‌گونه می‌رُباید دل دلداده را؟

چشم‌هایت را که دیدم
قلبم برای تپیدن ناز کرد
مگر غزل دیده‌گانت
این‌گونه فریب می‌دهد دینِ آدمی را؟

صورتِ ماهت را که دیدم
مغزم از تخت سلطنت کنار رفت
مگر قصیده‌ی حضورت
این‌گونه مجنون می‌کند آدم عاقل را؟

در قلب آذرگونِ درونت
می‌شوم آن شاعر شوریدهِ‌حال
می‌سُرایم غزل و قصیده و شعرِ تورا...
 
آخرین ویرایش
امضا : _nazanin_

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا