• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ردپای ویرانی | هورزاد اسکندری کاربر انجمن یک رمان

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #51
البته پرواضح بود که این بار، مقصر این قضیه، خودش است!
نازخاتون هم با اشاره به این قضیه جواب داد.
- نمی‌گم همیشه همه‌ی رفتارهام درست و سرقائده است؛ ولی این دفعه، خودت بحث رو بی‌خودی کش دادی.
سپس دو مرتبه گفت:
- پاشو زنگ بزن ببین بابات کجاست، بعدم بیا یه چی دست و پا کنیم الان خسته و گشنه از راه می‌رسه، گناه داره.
از جا بلند شد و درحالی‌که سارافون بنفشش را که دون‌دون‌های سفیدرنگی روی یقه و دور آستین‌هایش طرح شده بودند، صاف می‌کرد به سمت اتاقش رفت و گوشی را از روی میز چنگ زد.
شماره پدرش را گرفت و بدون معطلی و خوردن بوق، تماس وصل شد.
- جون دلم بابا؟
خجالت زده شد و لب گزید. حسین که تقریباً همه حرکات و رفتارهای دخترش را از بر بود، گفت:
- مگه خجالت داره؟ طوری نیست که. دارم با یکی یه‌ دونم حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #52

امروز که نتوانسته بود حتی دود یک نخ وینستون را وارد ریه‌هایش کند، سردرد گریبانش را گرفته بود.
با بی‌رحمی تمام جمله‌اش را کامل کرد، و نسبت به این‌که دختر مقابلش قرار بود به یک باره ویران شود کاملاً بی تفاوت بود.
- منکر این نیستم که اگه بخوام و تلاش کنم می‌تونم آدم امنت بشم، کسی که مناسبته ولی، نمی‌خوام تلاش کنم. در جایگاه یه آدم، در جایگاه یه فامیل برات ارزش قائلم؛ اما در جایگاه عشق و کسی که می‌خوام زندگیم و بد و خوبم رو باهاش شریک بشم، برام ارزشی نداری، و نمی‌تونم خودم‌ رو مجبور کنم که برام، ارزشمند باشی.
حرف‌های عادل به سنگی می‌مانست که به سمت طاقچه‌ی دل نفیسه نشانه رفت، و آینه وجودش را ترک‌ترک کرد.
لب زیرینش را به چنگال دندان‌های یک دست و برفی‌اش سپرد و سؤالی که در پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #53
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #54
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #55
آدم‌ها برایش تاریخ انقضا داشتند.
خوب می‌دانست که به هیچ وجه این مسئله موضوعی شایسته و در خور تحسین نیست، اما تغییرات نه چندان مثبتش بعد از رفتن سونیا، او را به این نقطه کشانده بود.
صدای دینگ پیام در گوشش زنگ زد و دیدن نام وانیا، بر اعصابش خش انداخت اما، خود را به بی اعتنایی زد و در دلش، پر حرص و غضب‌وار واگویه کرد:
- اگه به کارت ادامه بدی و روی سگم رو بالا بیاری، هر حرفی که تا حالا جلوی خودم رو گرفتم که نگم، می‌گم.
به راستی چرا آدم‌ها گمان می‌کنند با پیگیری مداوم و اشک و آه می‌شود دلی که هم مقصدشان نیست را رام و همراه کنند؟ چه کسی بود که برای اولین بار در تاریخ، چنین حرکت بی‌ ثمر و تحقیر کننده‌ای را پایه ریزی کرد؟
از سمت دیگر آندیا همزمان که مشغول تکمیل گلدوزی پرنسس محبوبش بود، گوشی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #56
صدای مهلا که نامش را تکرار می‌کرد، چند بار در فضای مغزش پیچید و انگار روی حالت اسپیکر قرار گرفت.
پیام بعدی با فاصله یک دقیقه، بالای صفحه گوشی عرض اندام کرد.
- خط رو آزاد کن. بذار ما هم بتونیم صدات‌ رو بشنویم لیدی. چند روزه محروم کردیم خودمون رو از شنیدنش.
احساس کرد محتویات معده‌اش در شرف سعود به قله‌های گلویش هستند.
- آنی؟ صدام رو داری؟
بی‌توجه به سؤال مهلا و صدای نسبتاً نگرانش، و بی‌آنکه پاسخی بدهد، صفحه را لمس و به تماس خاتمه داد.
صدای زنگ گوشی‌اش دوباره اوج گرفت، اشعه‌های اضطراب با دیدن آن شماره به جزجز وجودش سرایت کردند و شمشیر ترس لبه‌ی خود را تیز می‌کرد تا او را شرحه‌شرحه کند.
صدای زنگ موبایل برایش مثل ناقوس مرگ بود و هرچه ادامه‌‌دار‌تر می‌شد جان او را تکه‌تکه از گلو بالا آورده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #57
- امیر.
فقط همین؟ خسته نباشی. این که از آیدی‌اش در روبیکا مشخص بود.
- بگو کجا و چطور آشنا شدیم. توقع داری با یه اسم یادم بیاد؟
پسر در‌حالی‌که در سوپر مارکت، روی صندلی پشت پیشخوان لم داده بود و تکه‌های چیپس لیمویی را در دهانش فرو می‌برد، با شنیدن این جمله شوکه شد و پرسید:
- یادت نمی‌آد واقعاً؟
عصبی شده بود؛ د اگر می‌شناخت چه دردی بود که با این سوالات وقت خودش و او را هدر دهد؟ دندان روی هم سایید و یک لحظه، خشم نسبت به خودش وجودش را فرا گرفت.
صدای ذهنش بر سرش فریاد کشید.
- معطلی خودش رو معرفی کنه؟ قطعش کن.
صدای پدرش باعث شد مثل اسپند روی آتش، روی صندلی از جا بپرد.
- کیه بابا؟
به سختی آب دهانش را که از دما، به آب جوش طعنه می‌زد فرو داد و سعی کرد بدون این‌که ردی از لرزش و ترس در صدایش باشد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #58
- چرا اون شب، وقتی که حرف‌هام رو شنیدی، هیچ حرکت خاصی نکردی؟ عکس‌العملی؟ حالت خاصی؟ یا حتی قبل‌ترش که متوجه یه چیز هایی شده بودی! با حساسیتی که من تو وجود خانوادمون احساس کردم، منتظر بودم تو دعوام کنی؛ سرزنش یا سیم جیم؟! ولی تو خیلی ریلکس برخورد کردی. کمتر خشونتی ازت ندیدم.
صدای قهقه بلند سه دختری که کمی آن طرف‌تر روی میز دیگری نشسته بودند، باعث شد از جا بپرم و جفت پاهایم محکم و پر صدا به سرامیک یک در یک مشکی سامیرو که کف کافه را زینت داده بودند، برخورد کرد.
- اُورایی.
جمله‌ای که دایی مهرداد برایم به کار می‌برد و پشت بندش، صدایش را در گلو می‌اندازد و می‌گوید:
- نترس.
حالا همان جمله را علناً برادرم استفاده می‌کند و طولی نمی‌کشد که محوریت صحبت‌مان برمی‌گردد به جای اصلی؛ و من چشم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #59
در دلم قند آب شد از این طرز رفتارش و بی‌اختیار لبخند زدم.
انگار که یک مرتبه چیزی یادش آمده باشد دهان باز کرد اما قبل بیرون زدن هر کلمه از دهانش، پیشخدمت همراه با تیرامیسو ژله‌ای بالای سر میز رسید.
تقریباً هم قد سورنا بود و موهای لخت و یک دست صافی داشت؛ لباسش سفید بود و پیشبندی هم روی آن بسته بود؛ فرصت وارسی چشم‌هایش اما پیش نیامد چون سورنا اهمی کرد تا به خودم بیایم و مردم را چهار چشمی وارسی نکنم.
بعد از این‌که به اندازه کافی دور شد سورنا با سؤالی که پرسید مهر تایید به افکارم زد.
- خب راستش... راجع به اون بسته سؤال داشتم ازت. همونی که چند وقت پیش برات... فرستاده شده بود.
کلماتش را مزه‌مزه و با احتیاط بیان می‌کرد، شاید او هم این بار مثل تمام اعضای خانواده از واکنش من در برابر حرفش واهمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
739
پسندها
5,684
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #60
نفهمیدم پشت خط چه می‌گذرد فقط لبخند سورنا را دیدم که عمقش بیشتر و بیشتر میشد و به خاکستری‌هایش سرایت می‌کرد.
- چشم. خوش بگذره.
گوشی را از کنار گوشش پایین آورد و به نگاه پرسشگر من رسید.
- فوضولی از نگاهت چکه می‌کنه فیلسوف من.
دست راستم را زیر چانه‌ام بردم و لحنم را تا جایی که می‌توانستم کاملاً بچگانه کردم.
- خب پس زودتل بگو چخبله ببعی، تا از فوضولی نمولدم.
چون تن صدایم به طرز غیر قابل کنترلی، حتی وقتی که سعی دارم با ولوم پایینی صحبت کنم بالاست، توجه همه‌ی افراد حاضر در کافه را به خودم جمع می کنم و پس از یک نگاه بهت زده طولانی قهقهه می‌زنند.
برادرم چشم غره‌ای به من می‌رود و پشت بندش اضافه می‌کند.
- این مدل حرف زدن مناسب تو نیست.
دلگیر می‌شوم. کارم درست نبوده با این حال مرض زود رنجی قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا