- تاریخ ثبتنام
- 24/3/24
- ارسالیها
- 39
- پسندها
- 227
- امتیازها
- 1,003
- مدالها
- 2
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #31
گلرخ آرام و ترسیده پرسید:
- میخوان بیان عقب ماهیخانوم بالای خاطر خونخواهی؟!
عباسعلی طرف دیگر حیاط، روی پلهی ورودی هشتی نشست.
- توی عمارت تفنگ هست؟
سلیمان پرسان نگاهش کرد و خانومجان گفت:
- رولوهٔ میرزا آقا خان هست.
سلیمان جلو آمد و آرام پرسید:
- خانومبالا، محض خاطر خدا به ما هم بگین چه پیشامد کرده؟ مگر قراره به عمارت شبیخون بزنن؟!
خانومجان اشاره کرد گلرخ مرا به اتاق ببرد. دیدم دو دست را به خیسی صورتش کشید و بلند شد، عباسعلی را هم صدا کرد. با قدمهای بیجان به اتاق رفتم و بیحال، تکیه دادم به مخده (پشتی). گلرخ با یک پارچ آب آمد و همانطور که هم میزد، یک لیوان ریخت و جلوی صورتم گرفت.
- بخورین بلکه آروم بگیرین، بیدمشک بدون زعفرانه.
میدانست زعفران دوست ندارم؟ پرسان نگاهش کردم.
- به...
- میخوان بیان عقب ماهیخانوم بالای خاطر خونخواهی؟!
عباسعلی طرف دیگر حیاط، روی پلهی ورودی هشتی نشست.
- توی عمارت تفنگ هست؟
سلیمان پرسان نگاهش کرد و خانومجان گفت:
- رولوهٔ میرزا آقا خان هست.
سلیمان جلو آمد و آرام پرسید:
- خانومبالا، محض خاطر خدا به ما هم بگین چه پیشامد کرده؟ مگر قراره به عمارت شبیخون بزنن؟!
خانومجان اشاره کرد گلرخ مرا به اتاق ببرد. دیدم دو دست را به خیسی صورتش کشید و بلند شد، عباسعلی را هم صدا کرد. با قدمهای بیجان به اتاق رفتم و بیحال، تکیه دادم به مخده (پشتی). گلرخ با یک پارچ آب آمد و همانطور که هم میزد، یک لیوان ریخت و جلوی صورتم گرفت.
- بخورین بلکه آروم بگیرین، بیدمشک بدون زعفرانه.
میدانست زعفران دوست ندارم؟ پرسان نگاهش کردم.
- به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.