- تاریخ ثبتنام
- 1/9/23
- ارسالیها
- 2,704
- پسندها
- 22,031
- امتیازها
- 48,373
- مدالها
- 35
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنونموج اگر کشتی برآرد تا به اوج آفتاب
یا به قعر اندربرد ما بر کران آسودهایم
اوبه مقصد ها رسید وما هنوز آواره ایم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنونموج اگر کشتی برآرد تا به اوج آفتاب
یا به قعر اندربرد ما بر کران آسودهایم
تو میپرسیدی و با چشم خون انکار میکردممن اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
مرا ببخش ولادت باشدتو میپرسیدی و با چشم خون انکار میکردم
در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
به پای مرگ میافتادم و اصرار میکردم
تو تنها دلیلم برای زنده بودنی ..مرا ببخش ولادت باشد
درمن جامانده خیالت
چونان ماه ، هرشب میهمان شب چشمان من است
مرا میهمان صبحی می نماییتو تنها دلیلم برای زنده بودنی ..
حال که نیستی چگونه زنده بمانم؟
تا کی تو میخواهی بمانی عاشقشمرا میهمان صبحی می نمایی
که باهر ثانیه اش با عشق
عجین است
شدی دور ازمن ، چرا؟تا کی تو میخواهی بمانی عاشقش
تا به کی خواهی که باشی باز سر بار دلش
عاشقی دیگر بس است ای دل بیا تا دور شیم
از دلی که تو نبودی هیچ گاهی مرهمش
از عشق همین نکته کفایت ما راشدی دور ازمن ، چرا؟
بیا پشت پنجره چشم هایم چادر بزن
وبا نور نگاهت چراغ کم سوی چشمانم را
روشن نما
مدام تورا به یاد من می آورداز عشق همین نکته کفایت ما را
وجدان و شرف به عهد نفروخته ایم