فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ئاوان | مسیحه.چ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masihe.ch
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 154
  • بازدیدها 3,441
  • کاربران تگ شده هیچ

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #151
-اون راپرتمو داد و گفت من تارا رو بردم.
دستی بر روی پایش کشید. پای که همان روز زیر دست هیراد شلاق خورده‌بود. اسب مسابقه را تازاندن آن هم با سواری نا بلد برای هیراد گناه کبیره می‌نمود.
-اون شب تب کردم و کف پام از بودن توی آب عفونت کردو کارم به بیمارستان کشید.
پسرک خوب به یاد داشت خان بابا بعد از فهمیدن ماجرا خود را از تهران به سنندج رسانده بود و چه که بر سر هیرش نیاورد. انگشت به سمت فراز کشید.
-حتی یک لحظه هم به خودتون نگفتین یه دختر به خاطر خبط ما این بلا به سرش اومده!
مشت بر سینه فراز کوبید.
-من حتی تو قهر ها هم هوای شما رو داشتم اما شما چی؟
آن‌ها هم داشتند! هیراد را تنهایی در راه مدرسه گیر آوردند و تا غروب بر درخت گردو بر عکس آویزان نگه‌اش داشتند، تا دیگر راپرت کسی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #152
-راه بیوفت تا کل شهرو نفرستادن دنبالمون!
دخترک هرچه استارت زد ماشین جز کمی هن هن کردن کار دیگری از خود نشان نداد.
-همینو کم داشتیم!
فراز با روشن نشدن ماشین و تلاش بی نتیجه ئاوان دست بر روی دست سرد و لرزان ئاوان گذاشت که همچنان بی وقفه استارت میزد وصدای فراز را نمی‌شنید. با لمس دست ئاوان ترس درون دخترک را فهمید.
-بس کن پدر استارت و در اوردی...
ئاوان سر به سمت فراز چرخاند.
-چرا منو تو تو ماشن خراب به تور هم می‌خوریم آخه!
لبان ئاوان می‌لرزید از برق نگاه فراز، که خنده‌ای چاشنی حرف‌اش پاشید.
-شاید تمام کاینات می‌خوان منو تو تنهایی به کار‌های بدمون فکر کنیم!
لب جلو کشبد و چون پسران تخس صورت رنگ پریده و لبان کبود ئاوان را نگریست.
- بعد دوباره انجامشون بدیم... هان، نظر مثبتت چیه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #153
گویی شستش بر دهانش مزه کرده بود و با وجود آن حرف میزد. ئاوان بر دست‌اش کوبید و شست ورم کرده از گازهای بی‌شمارش را بیرون کشید.
-اَه ...چیِه کردی تو دهنت نمی‌فهمم چی میگی؟
فراز پوفی کرد و بی خیال شست و دهان خشک شده از اضطرابش شد. فردا عروسی‌شان بود و آن‌ها به جای حمام دامادی و خواب خوش، بین زمین و هوا مانده بودند.
-چطور مگه؟
ئاوان تیکه آویزان ناخن را با انگشت کشید.
-آخه دیروز گفت، چه بی خبر!
فراز پنجه میان موهایش کشید. باز شانس آورده بود موهایش را کوتاه کرد، برای فردا یک قدم جلو بود.
-قرار بود امروز عمو کریم بیاد هتل دنبالمون با اون ننه من غریبم بازی که تو در اوردی وقت نشد بهش خبر بدم ما داریم می‌آییم!
ئاوان آهانی گفت و دوباره ناخن نیمه جویده‌اش را در دهان چپاند.
-میگم به نظرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #154
پوز خند نشسته بر ته حرف فراز دلش را چاک چاک کرد و دنیایش را قربانی یک حس کودکانه. به سمتش چرخید تا شاید از آن شب بگوید، شاید حرف‌های دیروز ئارین که پشت تلفن میزد او را به این نقطه رسانده بود. اما صدای ماشین و چراغ‌های روشن پور نوری که از آینه جلوی درون شولت کج شده خان‌بابا را روشن می‌کرد، برای لحظه‌ای تمرکزش را ربود و فرصت هر گونه حرفی را از او گرفت.
-راستی یادم رفت بهت بگم ...امروز با عمو کریم رفتیم صیغه نامه رو فسخ کردیم...اگه با هیراد کنار رودخونه قرار داشتی عذاب وجدان نداشته باش...البته بعید میدونم داشته باشی!
چند باری هیراد را سمت پنجره اتاق ئاوان دیده بود آن هم زمان‌هایی که می‌دانست ئارین خانه نیست. چشمکی حواله حرف‌های نیش دارش کرد و از در قر شده ماشین بیرون رفت. شاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
436
پسندها
6,032
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #155
هیراد خونسرد و آرام دوباره بر روی صندلی نشست و آرنج بر روی لبه مبل گذاشت و انگشت اشاره به روی لب کشید.
-می‌دونم!
ئاوان به سمت قفسه داروها رفت و یک‌به‌یک را بالاو پایین کرد.
-وقتی بچه بودم کاک همت کار تزریق واکسن اسب‌ها رو به عهده داشت! همیشه با خودم می‌گفتم، چطوری دلش میاد یه سوزن به این بزرگی رو تو گردن یه اسب فرو کنه و عین خیال‌شم نباشه؟
سوزن بزرگی را در دست بالاو پایین کرد.
-فکر نمی‌کردم پسرش جاشو بگیره... تو دل‌و جراتت بیشتر از اون خدا بیامرزه.
به سمت هیراد چرخید شایدقدمی با او فاصله داشت و حالا آن‌چنان که قبلاً از او می‌ترسید، از او ترسی در دل نداشت. هیراد پوزخندی بر لب نهاد، مرد کار کشته و دوره دیده این چرب زبانی‌ها بود. از وقتی پایش در دانشگاه باز شد، روزی را بدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا