نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ئاوان | مسیحه.چ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masihe.ch
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 159
  • بازدیدها 3,611
  • کاربران تگ شده هیچ

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #141
-کجای کاری ....خانم درسشم خونده الان یه خانم معلم....خاله گلینم یه معلم نمونست ،خانوم.
شادی خوشبختی دیگران لحظه ایست که خود را با تمام بدبختی ها فراموش کنی و در دل خدا را شکر و بر لب خنده زیبایی بیآفرینی و حالا ئاوان در ان لحظه در اوج فراموشی بود.نگاهش دخترکی را میکاوید که پیراهن سرخش در مشت دختری نمکین فشرده میشود و با چشمانش برای ئاوان هزاران بار بوسه میفرستاد.
-خدایی از حق نگذریم بعضی جاها این فضولیات و مارپل بودنت بدردم میخوره...
اخ از ان اخرین مارپل بازیش ...به سمت ساحل چرخید چرا این دور رقص تمام نمیشود تا دست به دور گردن گلین اندازد و برای شادیش خوشحالی کند.
-عمو شیر زاد وقتی فهمید چیکار کرد؟
داستان خوشبختی گلین ان پسرک علاف مبهوت روبه رویش را هم مهو کرده بود.
-هیچی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #142
***
هوای سرد بر گرمای آفتاب می‌چربید و صورت خیس دخترک گل گون بود،گونه‌هایش از سرما سر بود ولب‌ها برای هیچ حرفی یاری نمی‌کرد، میانه‌های خیابان پر درخت خانه خان بابا بودند و فراز بر روی پایش همچنان چشم بسته روزگار می‌گذراند، برای بیداری‌اش دستان به لرزه افتاده‌اش را بر شانه پهن و عضلانی فرار بالا و پایین کشید و راننده با نگاه بر سر در خانه‌های پر درخت به دنبال خانه شبیر خان تاجر سر شناس سنندج می‌گشت و ئاوان تنها نظاره‌گر سر درگمی او.
-ابجی خودتون نمی‌دونین کدوم در؟
پلاک‌ها پشت برگ دختان چند صد ساله مخفی بود و در هر خانه برای صاحبانش بسته وایمن.
-من که یادم نمیاد کدوم در... پارسال یه آقایی که از تهران اومده بود رو اوردم اینجا اون موقعه شب بود... .
ئاوان گنگ و منگ به در قهوه ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #143
فراز لبش با دیدن زن گردو قلمبه روبه رویش به خنده نشست و دستانش برای به آغوش کشیدن پیرزن از هم باز شد.
-ای قربون اخم و تخم کردنات! غرغروی کی بودی تو!
قدمی جلو گذاشت وننه آسیه اِ وا گویان تک پله درون باغ که برای باز کردن در بالا آمده بود، پایین رفت.
-خجالت بکش ...من جای مادرتم...این چه کاریه؟
کف دست به ترک نشسته از رفت و روب این چند روزه را فرق سر گذاشت و روسری چارقد شده‌اش را به جلو کشید.
-آخر زمون شده والله...دیگه پیرو جون نمی‌شناسن!
صدای داد خاتون غرغرهای نیمه مانده ننه آسیه را چون ساطور برید.
-کیه آسیه؟
صدای کشیدن دمپایی‌های حصیری بر روی کف سیمانی باغ گوش‌های ئاوان را کر کرد و چشمان منتظر فراز را بیتاب.
-چمیدونم والله خاتون ...یه آدم از خدا بی‌خبر!
فراز در نیمه باز را هول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #144

***
گذشته
تمام شب چشم بر هم نگذاشته بود و از درون اتاق و پشت شیشه پنجره ، تمام نقطه نگاهش درخت توتی بود که هیراد طعمه‌اش کرده بود. چند باری در اتاق را باز کرد تا قدم به درون باغ گذارد اما ترسید و دوباره پناهنده پنجره اتاق شد و با سر برآوردن خورشید از پس تاریکی آسمان جرات گرفت و پله‌ها را یکی در میان پایین رفت. از بین درختان گذشت و به درخت چند صد ساله توت رسید که شاخی کنار پنجره اتاق سابق فراز داشت و وسیله آمد و شدهای شبانه. درون تنه توت دست چرخاند و پلاستیکی یافت که درونش چند عکس بود، عکس‌ها را یک به یک بیرون کشید عکس اول از او بود بدون لباس و پوشش. تمام بدنش با دیدن عکس لرزید اما عکس آخر تمام وجودش را از هم پاشاند فرازی که با چوب بر سر حسین شهسواری می‌کوبد و مردک شکم کنده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #145
***
فراز اورا از دو کف پایی که از زیر تخت بیرون آمده بود پیدا کرد. ئاوان با سر به زیر تخت رفته در تاریکی دنبال چیزی می‌کشت تخت زوار در رفته‌ای که ده سال پیش هم دم گریه‌های‌اش بود و صدای زنگ‌زده‌گیهایش موسیقی نوشته نشده زندگی‌اش. طاقت از کف داده بود و با نبود ئارین دل را به دریا زده پا به درون اتاق سابق‌اش گذاشته بود.
-اونجا چیکار می‌کنی؟
صدای فراز او را ترساند و سرش بر تخت خورد و آخ‌اش را در آورد. با دست خود را بیرون کشید و با خشم در حالی که با انگشت کف سرش را می‌مالید، به پسرک دست به کمر بین چهار چوب در نگریست. از دیروز که او به میان جوانان و پسرکان خزیده بود و ئاوان در میان زنان، همدیگر را ندیده بودند.
-چته،داد میزنی...؟ در زدن بهت یاد ندادن؟
به در باز پشت سر فراز اشاره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #146
فراز کلافه‌تر از ئاوان بابت نجواهای شنیده بیرون، دست به میله آهنین تخت گرفت، با شمارش کم جان ئاوان تخت به کناری کشیده شد و دخترک موکت طوسی نمدی را بالا زد و به تک تک موزاییک‌های کف دستی کشید و از ته دل آهی سر داد. تمام مدت فراز بالای سرش ایستاده بود و عشق بازی که با موزاییک‌های قدیمی طرح سنگ می‌کرد می‌نگریست.
- این تخت به این سنگینی رو تکون دادی که موزاییک های کف و وجب کنی؟
ئاوان سر بلند کرد و به پسرک ایستاده بالای سرش نگریست.
-تو چه دانی از قیمت نقل و نبات
فراز دست به کمر شد و به سمت ئاوان خم شد.
-منظورت همون خر دیگه!؟
ضرب المثلی که ئاوان گفته بود خرش کم بود و (تو) جایش نشسته بود. ئاوان بدون نگاه کردن به او در تایید سرش را بالا و پایین کرد و با ناخن بین موزاییک‌ها کشید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #147
فراز کلافه‌تر از ئاوان بابت نجواهای شنیده بیرون، دست به میله آهنین تخت گرفت، با شمارش کم جان ئاوان تخت به کناری کشیده شد و دخترک موکت طوسی نمدی را بالا زد و به تک تک موزاییک‌های کف دستی کشید و از ته دل آهی سر داد. تمام مدت فراز بالای سرش ایستاده بود و عشق بازی که با موزاییک‌های قدیمی طرح سنگ می‌کرد می‌نگریست.
- این تخت به این سنگینی رو تکون دادی که موزاییک های کف و وجب کنی؟
ئاوان سر بلند کرد و به پسرک ایستاده بالای سرش نگریست.
-تو چه دانی از قیمت نقل و نبات
فراز دست به کمر شد و به سمت ئاوان خم شد.
-منظورت همون خر دیگه!؟
ضرب المثلی که ئاوان گفته بود خرش کم بود و (تو) جایش نشسته بود. ئاوان بدون نگاه کردن به او در تایید سرش را بالا و پایین کرد و با ناخن بین موزاییک‌ها کشید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #148
دوزاری کج شده ئاوان افتاد و انگشت در گوش‌های فراز فرو برد تا نشنود از اتفاقات مخوفی که بین هیراد و ئارین افتاده و آن شب کذایی خودش. ملتمسانه به چشمان فراز نگاه کرد تا آرام گیرد. می‌ترسید از رگ غیرتی که شاید هنوز در وجود فراز نشانی داشت باشد و با شنیده‌هایش خانه را بر سر او و ئارین و هیراد خراب کند. ئارین با قطع تماس از اتاق خارج شد و ئاوان نفسی که مدت‌ها در سینه حبس کرده بود و انگشتانی‌که تا انتها در گوش‌های فراز فرو برده بود بیرون آورد.
-آخیش...نزدیک بودا!
فرازدسته سطل میان انگشتان‌اش مچاله شد و با غیض به ئاوان نگریست. چشمان وق زده فراز نشان می‌داد حرف‌های ئارین را شنیده البته کم بودن ارتفاع رگ بیرون زده گردن حکایت از کمی تا قسمتی اندک می‌داد!
-اون چی گفت؟
من منی کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #149
خم شد سطل خاطراتش را از روی زمین برداشت کمرش شکست با شنیده‌ها و دیده‌هایی که از خواهرش دانسته بود. از دیروز پیام‌های پی‌در‌پی بر خطی می‌آمد که تنها شماره‌اش را خانواده‌اش داشتند و حالا هیراد با آن تهدیدش می‌کرد و رازش را با ئارین تفسیر وار گفته بود، در حالی که خود ئاوان نگفته دیده بود و همان شب از درون خورد شده بود. چه تفاوتی بود بین دنیای ئارین و ئاوان. آخی گفت و بی‌توجه به صدای زنانی که از بیرون خانه می‌آمد و هر کدام در تدارک برنامه عروسی بودند، به سمت اتاق راه کج کرد، اتاقی غریبه که تنها پارسال مهمان چند شب‌اش بود و جز جاجیم دستباف ماه بانو و تخت و کمد تک در چوبی، هیچ نداشت، حتی آینه عقد ماه بانو هم از درون‌اش کوچ کرده بود. پنجره‌اش محل دیدن عاشقانه‌های تو خالی ئارین و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #150
تمام دانسته‌های این سال‌ها را برای زیبای‌اش به کار بسته بود. اولین بار آن را در تن رز دید و دیوانه قد و بالای‌ او شد. با به یادآوری آن خاطرات آهی کشید و سوار بر ماشین یک به یک کوچه‌ها را به زیر پا گذاشت، با توقف و رفتن بر روی سقف ماشین از بالای دیوار باغ‌ها درون‌شان را دید میزد. مایوس از پیدا کردن ئاوان، کنار جاده باغ خاکی ایستاد و پیشانی بر روی فرمان چسباند. در ذهن‌اش لولید و به یاد گذشت‌ها تک تک کوچه باغ‌ها را قدم زد تا به خلوتگاه همیشگی دخترک رسید. سویچ چرخاند و پا بر پدال گاز گذاشت. کیلومترها دورتر از روستا دخترک را زانو به بغل کنار رودخانه کم آب شده دید. در ماشین را نبستِ به سمت ئاوان پرواز کرد، دخترک بر روی تکه سنگی میان خشکی و آب نشسته بود و دامن چین دارش از گوشه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا