- ارسالیها
- 415
- پسندها
- 5,886
- امتیازها
- 21,413
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #131
فائزه پوفی کرد و چشماناش را بر هم کوبید، باز حرفی زد و بر مزاج سرد مادرش خوش نیامده بود و حالا چه چیز بهتر از حرفهای پر درد خانواده شوهرش، که داغ دل مادرش باشد. بلند شد و سینی استکانهای خالی را به سمت آشپزخانه برد و با دیدن ئاوان در کنار ستون در آشپزخانه لب گزید و از کنارش رد شد. سالها آسیه محرم دار خانه هیمن بود و سر جهاز خاتون. هر سال که بر عمرش میگذشت این تنگ زبانیش به فنا میرفت و نامحرم، داشته و نداشته آنها میشد و حالا هم کنار زندایی خاتون مجمع حرفو حدیث سالها خاک خورده را تاب میداد.
ئاوان با وجود اخطار خان بابا بر نشنیدن شنیدها و یک گوش در کردن و از دروازه گوش دیگر بیرون کشاندن، باز هم تاب نیاورد. گویی حرفها چون زالو بر تمام وجودش میچسبید و خونش را میمکید...
ئاوان با وجود اخطار خان بابا بر نشنیدن شنیدها و یک گوش در کردن و از دروازه گوش دیگر بیرون کشاندن، باز هم تاب نیاورد. گویی حرفها چون زالو بر تمام وجودش میچسبید و خونش را میمکید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.