نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ئاوان | مسیحه.چ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masihe.ch
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 159
  • بازدیدها 3,611
  • کاربران تگ شده هیچ

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #131
فائزه پوفی کرد و چشمان‌اش را بر هم کوبید، باز حرفی زد و بر مزاج سرد مادرش خوش نیامده بود و حالا چه چیز بهتر از حرف‌های پر درد خانواده شوهرش، که داغ دل مادرش باشد. بلند شد و سینی استکان‌های خالی را به سمت آشپزخانه برد و با دیدن ئاوان در کنار ستون در آشپزخانه لب گزید و از کنارش رد شد. سال‌ها آسیه محرم دار خانه هیمن بود و سر جهاز خاتون. هر سال که بر عمرش می‌گذشت این تنگ زبانیش به فنا می‌رفت و نامحرم، داشته و نداشته آن‌ها می‌شد و حالا هم کنار زندایی خاتون مجمع حرف‌و حدیث‌ سال‌ها خاک خورده را تاب می‌داد.
ئاوان با وجود اخطار خان بابا بر نشنیدن شنیدها و یک گوش در کردن و از دروازه گوش دیگر بیرون کشاندن، باز هم تاب نیاورد. گویی حرف‌ها چون زالو بر تمام وجودش می‌چسبید و خونش را می‌مکید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #132
گفت و صورتش را بیشتر درون بالشت صورتی پشمی زیر سرش فرو کرد که از نم اشکان خود بوی بدی می‌دادو حالش را خراب‌تر می‌کرد. اگر چون گذشته بود جواب‌اش همین دو کلمه ساده در برابر حرف‌های ئارین نبود زور بازو نشان می‌داد و با کشیدن گیسوان تیره و در هم تنیده بیرون زده از لچک توری بنفش تک خواهرش، از خجالت خود در می‌آمد.
-نمیام نداریم...! بلند شو لباسا تو بپوش که مامان داره حرص می‌خوره...توی این چند سال هر جور خواستی گشتی و خوش گذروندی...
پوزخندی که زد داغ دلش بود و بهایی که خان بابا به ئاوان و فراز می‌داد و او بی نسیب مانده بود. آن‌ها در آن لنگه دنیا می‌چرخیدند و به قول خان بابا درس می‌خواندند. اما سرو وضع ئاوان و پیج های رنگ و وارنگ فراز چیز دیگری را نشان می‌داد.
-حداقل اینبار مثل یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #133
بی‌توجه به گز گز صورتش پوزخند کج بر صورت نشاند.
-برای من معلم اخلاق نباش...تو کهنه کار این راهی! پس بفهم به کی چی میگی، حالا هم زود لباس بپوش بیا تا چو نکردم و زوزه نکشیدم!
از حرص لباس‌های ساحل را به گوشه خانه انداخت وبه دری که ئارین با رفتن‌اش به چهارچوب کوبانده بود نگریست. بر روی زمین و جاجیم دستباف ماه بانو فرو ریخت و گذر عمرش را چون فیلمی آبکی نظاره کرد. به هر سوراخ و دالان خاطراتش سرک می‌کشید خبری از وجود ئارین نمی‌دید و دانسته‌هایش از آن دوران، ترسانده بودش.

دست بر روی کمد چوبی کنار اتاق گرفت و لباسی که سوغات برای بهار از بازار خریده بود، از آن بیرون کشید. جلوی آینه اتاق ایستاد، همان آینه‌ای که روزی ماه بانو بختش را سر سفره عقد با هیرش درونش نظاره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #134
سر به کنار گوش ئاوان کشاند.
-مجنون بوتم! هرچیزی رو که دوست داشته باشم، تا به دستش نیارم دست نمی‌کشم! چه به حق چه به ناحق.البت تو حقی!
سر عقب کشید، پوزخندی کج نثار چشمان ترسیده ئاوان کرد.
-دیگه حامی هم نداری...منظورمو که می‌فهمی؟
دست راست از جیب بیرون آورد و کت‌ به جای خود بازگشت. با گوشه شست و آن ناخن خوش تراش لب پایین که رد چند بخیه سوغات روزگار کودکی بود خاراند. آخ از آن چال چانه، این چاله‌های کوچک شد، چاه مخوف زندگی‌اش.
-مال خودمی...از اولم مال خودم بودی...فقط یکم چموش بازی در اوردی که اونم نمکشِ...البته زیادشم خوب نیست میدونی که!؟
هشدار گونه از نامردیش گفت و دخترک بغض کرد.
-خودت که بهتر میدونی نمک زیاد فشار بالا میبره، وقتیم فشارم بالا بره... .
کوتاه کرد حرف را، با جمله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #135
از ترس لکنت گرفته بود و لب‌هایش را موج وار بر هم می‌کوبید. از لرزی که بر تنش نشست و چشمان پر آب شده‌اش، فراز بر حال خراب دخترک پی برد و بازوی بی‎‌حس‌اش را کشید و بر روی اولین مبل کنار در خروجی لابی نشاند. به سرعت به سمت کافه ترایی که در سمت چپش بود و صدای لولای در کابویش بین موسیقی لایت سالن مخفی، گذشت و دخترک بی حس و حال بر تمام نورهای زرد سالن و لوستر های آویزان از سقفش چشم بست. عکس میان تنه کهنه و موریانه خورده درخت توت درون باغ، جلوی چشمان‌اش رقص می‌کرد، عکسی که با دوربین پولاروید فراز در حالتی زننده از او گرفته بودند.
-هی ...! ئاوان ...! دختر چشماتو باز کن!
دستان فراز چند باری شانه‌های ئاوان را تکان داد تا دخترک چشم باز کند و او را زانو زده کنارش ببیند.
-بیا یکم بخور ؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #136
سر چرخاند و بر روی بادکنکی که با طنابی بسته در دستان پسرک نو پای رو به رویش رقص می‌کرد و پدر مادر از حرکات و شیرین زبانی پسرک به خنده افتاده بودند، نگریست.
-گفت بعد عقد پول زمین مهریتو میزنه به حسابت تا بتونی کارای اقامت‌تو رو به راه کنی...
زمینی که مهر صیقه‌اش بود و او بدون اطلاع برای خرج سفر فروخت و با فهمیدن خان بابا چک‌ها در حساب شبیرخان وصولی گرفت.
-الانم که منو تو اینجا داریم مثل اسپند رو آتیش بالا و پایین می‌پریم اون طرف خوش‌خوشانِشون...!
ئاوان سر به پایین انداخت وچشمان‌اش همراه مورچه باربر روبه روی‌اش کش آمد. مگر امکان داشت آن پیرمرد کوتاه بیایید و این خواسته نیمه مانده‌اش را به امان خدا گذارد؟
-حالا هم که از صدقه سر جنابعالی باید صبر کنیم برای ماشین بعدی!
بی‌توجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #137
-آبجی اگه چیزی احتیاج دارین آخرین تفرجگاه بین راهیم... وایسم؟
ئاوان نه ای گفت و دوباره هم پای چرخ های ماشین در میان خاک سبزه زده زادگاهش چرخید. آخرین بار شبانه پا به فرار گذاشت شب عروسی ساحل بود، تلفن‌های خان بابا را بی‌پاسخ گذاشت تا آن تهدیدها را دور زند و زودتر از آن مکان سیاه و هفت رنگ نمایش دور ماند. تنها پاسخ‌اش بر نگرانی‌های پیرمرد نامه‌ای چند صفحه‌ای بود که به دست عمو کریم سپرد و سویچی که مخفیانه از پر شال آن پیرمرد برداشت. حرف‌های ساحل که بر تخت عروس کشانش نشسته بود و او را با لباس خوش نگار چین دارش به آغوش کشید در سرش بازی می‌کرد.

***
گذشته
بعد از آن دیدار هولناکش در حیاط خانه تنها ماندن را جایز ندانسته بود و به مجلس برگشته بود.
کنار ساحل دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #138
نور فلش چشمش را زد و دیدش را گرفت با ممنونم گفتن ساحل و رفتن دخترک او نیز نگاه‌اش را از خواهر همسانش که با اختلاف وزنی که پیدا کرده بود همسان بودن‌شان زیر سوال می‌رفت، گرفت.
-داره از حسادت می‌ترکه!
چشمان ئاوان به لبان ساحل خیره بود.
-ئارین و میگم...از بس غده ...
ئاوان سرش را پایین انداخت گویی میان آن دو دوست هم، چیزی تغییر کرده بود.
-قهرین؟
ساحل لب‌اش را غنچه وار تابی داد.
-قهر که نه! اما چشم دیدن همو نداریم...!
و خود بر آخر حرف‌اش قهقه‌ای نشاند. خاتون از پشت سرکی میان آن‌دو کشید. مادرانه برسر هر دو بوسه نشاند وآرام برای ساحل خط مش تایین کرد.
-ساحل مادر... فامیل‌هاشون می‌خوان برن بلند شو!
ساحل میان انگشتان استخوانی ئاوان پنجه کشید و او را هم پای خود به میان مجلس و زنانی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #139
ئاوان دهانش از تعجب بازمانده بود و دلش لرزان، پس ئارین چه میگفت از ابرو ریزی و تیپ و قیافه ای که در میان جماعت انگشت نمایش کرده بود. ساحل از تکاپو رقص به هن هن افتاد اما از حرفها و جملاتی که بین عمه بهمن و خاتون رد و بدل شده بود کم نگذاشت
-خاتون مثل اسپند بود...
ادای مادرش را همچون او در آورد که بر صورت کوبیده و گوشت لپ بینوایش را کشیده بود.
-وای خاک به سرم... عروسم و قر نزنین که ناموس پسرم... امانت دستمه.
ناموس فراز؟ در دلش بر جوگیر این داستان خندید چال کوچک کنار لپش خود نمایی کرد.ساحل با دیدن چال کم پیدای این چند روز قربان صدقه گویان ادامه داد.
-ای قربون اون خنده هات...دلم تنگ چالت بود...
ان چال چیزکمی نبود مایع حسرت ئارین و محل فشار تمام دلخوری های فراز و ساحل
-خلاصه کم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masihe.ch

masihe.ch

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
6,120
امتیازها
21,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #140
چشمانش را تنگ کرد و کنار مرد شکم گنده کنار خان بابا که قلیانش قلقل میکرد و زغالش پول شده پسرکی لاغر اندام با دماغی به سان منقار عقاب دید. سر پایین انداخت.حق داد بر ترس ئارین.
-خدایی ترسم داره...
ساحل از حرف ئارین پوز خندی زد.
-هرچی تو تو دلبرویو با خانومیت دلبری میکنی توی همین دوساعت کلی خاطر خواه پیدا کردی ...ناراحت نشیا...اون گوشت تلخ و زبون دراز....همین که یکی قدم جلو گذاشته و باب امیدی برای بردن ئارین شده خیلیه...البته اونم دست کمی از این پسره نداره برای چزوندن خان بابا اومده...اما یه تار موش شرف داره به این بی شرف...چشماش از مهربونی زیاد اخرش لوچ میوفته...
ئاوان شانه هایش از خنده بالا رفت و دیگران ان را بر پایه رقص دانستند.
-این پسره هیراد ...چه هیزم تری به تو فروخته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masihe.ch

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا