- ارسالیها
- 420
- پسندها
- 1,122
- امتیازها
- 7,283
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #21
او از اینکه آندرومدا چشمانش را بسته و زود قضاوتش کرده است، خشمگین میشود. در حینی که دستانش را بر روی یال بوسفال میکشد، متوجه زخمهایی که آغشته به خون شده است میشود. همانند شخصی که مار نیشش زده باشد، از جای برمیخیزد و نگاهش به سمت تن آغشته به خون بوسفال دقیقتر میشود. دستان آغشته به خونش را بر روی زخمهای بوسفال میکشد. ظاهراً متوجه میشود آن موجودات خطرناک، به بوسفال هم حمله کردهاند. از شدت عصبانیت ابروانش درهم گره میخورد و تا میآید افسار بوسفال را از میخ جدا کند، آندرومدا لنگانلنگان و به کمک دیوارهای قصر، خود را به ستورگاه میرساند و لب میگشاید:
- پرینستون، میشه حرف بزنیم؟
پرینستون بیآنکه سرش را برگرداند، متفکر و متحیر به بوسفال زل میزند و سکوت را به حرف زدن ترجیح میدهد...
- پرینستون، میشه حرف بزنیم؟
پرینستون بیآنکه سرش را برگرداند، متفکر و متحیر به بوسفال زل میزند و سکوت را به حرف زدن ترجیح میدهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش