متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پرینستون | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع itszari
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 38
  • بازدیدها 429
  • کاربران تگ شده هیچ

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
420
پسندها
1,122
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #21
او از این‌که آندرومدا چشمانش را بسته و زود قضاوتش کرده است، خشمگین می‌شود. در حینی که دستانش را بر روی یال بوسفال می‌کشد، متوجه زخم‌هایی که آغشته به خون شده است می‌شود. همانند شخصی که مار نیشش زده باشد، از جای برمی‌خیزد و نگاهش به سمت تن آغشته به خون بوسفال دقیق‌تر می‌شود. دستان آغشته به خونش را بر روی زخم‌های بوسفال می‌کشد. ظاهراً متوجه می‌شود آن موجودات خطرناک، به بوسفال هم حمله کرده‌اند. از شدت عصبانیت ابروانش درهم گره می‌خورد و تا می‌آید افسار بوسفال را از میخ جدا کند، آندرومدا لنگان‌لنگان و به کمک دیوارهای قصر، خود را به ستورگاه می‌رساند و لب می‌گشاید:
- پرینستون، میشه حرف بزنیم؟
پرینستون بی‌آن‌که سرش را برگرداند، متفکر و متحیر به بوسفال زل می‌زند و سکوت را به حرف زدن ترجیح می‌دهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
420
پسندها
1,122
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #22
آندرومدا سری به نشانه‌ی تائید تکان می‌دهد و می‌گوید:
- آره، ما توی کوهستان زندگی می‌کردیم. اون زمان مار افعی نینازو به ما حمله کرد و ما رو زخمی کرد. پدرم به ما گفت برای این‌که از جونتون محافظت کنین، خودتون رو توی آب دریا بندازین. حتی پدرم با مار نینازو درگیر شد؛ اما اون‌قدر جثه‌اش بزرگ بود که پدرم به تنهایی از پسش بر نیومد و اون هم خودش رو توی دریا انداخت.
پرینستون در‌حالی‌که زبان بر لب می‌کشد، می‌گوید:
- توی کوهستان جز شما کی زندگی می‌کرد؟
آندرومدا لبش را گاز کوچکی می‌گیرد و می‌گوید:
- ما از بچگی اون‌جا بزرگ شدیم، مادرم به پدرم خ*یانت بزرگی کرد. پدرم برای ما هم مامان بود هم بابا. درواقع به همین خاطر پدرم گفت توی کوهستان زندگی کنیم. اوایل خیلی‌ها زندگی می‌کردن؛ اما رفته‌رفته ناپدید شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
420
پسندها
1,122
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #23
پرینستون دستی بر روی ریش بلند و بورش می‌کشد و سپس می‌گوید:
- می‌ریم جنگل رو می‌گردیم، امیدوارم اون‌جا باشن!
آندرومدا با چند گام خود را به پرینستون می‌رساند و نیم نگاهی گذرا به صورت او که خشمی بزرگ میان ابرو و چشمان زیبایش قرار گرفته است می‌کند سپس لب می‌گشاید:
- مار افعی نینازو قصد داره یکیمون رو از بین ببره. نمی‌دونم کدوممون، اما من می‌دونم قصدش از این کار چی بود!
حرکات پاهای پرینستون متوقف می‌شود. در حینی که دستانش را پایین می‌آورد به سمت آندرومدا می‌چرخد. می‌گوید:
- قصدش چیه؟
آندرومدا بینی‌اش را بالا می‌کشد و سرش را پایین می‌اندازد.
- قصدش اینه‌که متوجه بشه کدوممون جنگجو و مقاوم‌تریم، تا اون رو به عنوان اسیر توی زندون نگه داره!
یک تای ابروان پرینستون بالا می‌پرد و به جویبار که می‌رسد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
420
پسندها
1,122
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #24
آندرومدا کنار درخت چنار می‌نشیند و سپس به تنه‌ی درخت تکیه می‌دهد.
- خیلی‌خوب یادمه، حالا منظورت چیه؟
پرینستون دستش را زیر چانه‌اش قرار می‌دهد و می‌گوید:
- روز اول می‌تونستم جونتون رو نجات ندم، اما جونتون رو نجات دادم. یه‌جور حرف می‌زنی انگار که خطایی ازم سر زده!
آندرومدا نیشخندی می‌زند و بر زیر درخت چنار اندکی تکان می‌خورد و به تنه‌ی درخت تکیه می‌دهد و سپس می‌گوید:
- هنوز یادم نرفته زمانی که کشتی‌رانی می‌کردیم مار افعی نینازو بهم حمله کرد ولی تو کاری انجام ندادی! توی کوهستان اگر شخصی مرتکب همچین اشتباهی میشد. خ*یانت محسوب میشد و سرش رو از تنش جدا می‌کردن.
پرینستون نیشخندی می‌زند و با یک حرکت از روی سنگ مرمر بر می‌خیزد و می‌گوید:
- یعنی می‌خوای بگی سر من رو هم از تنم جدا می‌کردن، می‌دونی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
420
پسندها
1,122
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #25
آندرومدا دستانش را بر روی خاک می‌گذارد و در حینی که لباس‌های پاره‌اش را می‌تکاند. رو به پرینستون لب می‌گشاید:
- خوب نیستم، اما مهم نیست!
پرینستون از شدت عصبانیت ابروانش در هم گره می‌خورد و چینی به بینی قلمی‌اش می‌دهد و با یک حرکت از جای بر می‌خیزد و روبه او لب می‌زند:
- کولم شو، تو این‌طوری نمی‌تونی راه بیای!
آندرومدا لبخند مضحکی بر لب می‌نشاند.
- پس بوسفال رو برای چی آوردی؟
پرینستون آهی زیر لب می‌کشد و گوشه‌ی سرش را می‌خاراند.
- اون زخمیه و نمی‌تونه راه بره، مجبور شدم افسارش رو به درخت ببندم و مابقی راه رو پیاده بریم!
آندرومدا تا می‌آید گامی بردارد درد بدی در ناحیه‌ی مچ پاهایش احساس می‌کند و انگار که کشاله‌ی رانش را کشیده‌اند. در حینی که از شدت خشم، ابروانش در هم گره می‌خورد می‌گوید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
420
پسندها
1,122
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #26
همان‌طور که چند گام بر می‌دارد پاهایش به بوته‌ی درخت وحشی‌ای گیر می‌کند و همانند مار دور مچ پاهایش می‌پیچد و او را بر زمین می‌کوبد. حاصلش آخ کوچک و بی‌جانی می‌شود اما از شدت درد بر روی زمین سرخ‌فام فواره می‌زند. دست ظریفش را بر روی بوته‌ی درخت قرار می‌دهد و هر چه تلاش می‌کند بوته را از مچ پایش جدا کند تلاشش بی‌فایده است. هر دو دستانش را بر روی زمین خاکی می‌گذارد و سپس خود را می‌کشد اما بوته از پایش جدا نمی‌شود. شمشیر کوچکش را از گوشه‌ی لباسش بیرون می‌آورد این بوته‌ها توسط مار افعی نینازو این قسمت روئیده است که هر گاه آن‌ها از اینجا گذر کردنند نتوانند فرار کنند.
گرالت چشمانش که همانند کاسه‌ی خونی بدل شده است را به آرامی می‌گشاید آنقدر زخمی و آغشته به خون شده است که ابروانش از شدت خشم در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
420
پسندها
1,122
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #27
گرالت در حینی که با احتیاط از کنار بوته‌ها رد می‌شود اندکی فاصله‌اش را با بوته‌ی وحشی کمتر می‌کند. بوته‌ی وحشی صدای وحشتناکی می‌دهد سپس به طرز عجیبی خود را به طرف مچ پاهای گرالت نزدیک می‌کند اما گرالت از روی آن می‌پرد سپس لب می‌زند:
- خرافات بود؟ این‌ها حقیقتن. پرسیدی چرا زخمی شدم؟ مار افعی نینازو به من حمله کرد. من پنجه گرگ دو سرم اون دنبال منه که من رو ببره و اسیر خودش کنه!
دومینیکا عرق از سر و صورتش چکه می‌کند آرام پلک‌هایش را می‌‌گشاید درد در گوشتش پیچیده و به مغز استخوانش نفوذ می‌کند. سپس به سختی از جای بر می‌خیزد چون گرالت از دومینیکا محافظت کرده است زیاد تنش آغشته به خون نشده است با سر آستین لباسش که پاره شده است عرق پیشانی‌اش را پاک‌ می‌کند و به سختی چند گام بر می‌دارد.
سپس با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
420
پسندها
1,122
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #28
دومینیکا انگار که مار نیشش زده باشد با یک حرکت از روی تکه سنگ بر می‌خیزد و سی*ن*ه سپر می‌کند و لب می‌گشاید:
- چی؟ الان اون کجاست؟ پدر آخه من به تو چی بگم؟
دومینیکا چند گام بر می‌دارد گرالت با چند حرکت سخت از جای بر می‌خیزد و بطری کوچکی از کنار شلوارش بیرون می‌آورد و جرعه‌ای از آب را می‌نوشد سپس می‌گوید:
- وایستا ما هم بیایم!
آرنولد با یک حرکت از جای بر می‌خیزد سپس با حسی کنجکاوانه می‌پرسد:
- اون حیوون‌های وحشی چرا با تو مشکل دارن؟
گرالت به سختی گام بر می‌دارد و هر بار که گام بر می‌دارد از شدت درد ابروانش در هم گره می‌خورد.
- در واقع با من مشکل ندارن اما به وسیله‌ی من می‌تونن به اهدافشون برسن!
آرنولد دستی بر روی ریش‌های گرد و بلندش می‌کشد.
- چه اهدافی؟ چرا گنگ حرف می‌زنی؟
گرالت از شدت خشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
420
پسندها
1,122
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #29
شانه‌ای به نشانه‌ی نمی‌دانم بالا می‌اندازد و زمانی که سرش را بالا می‌آورد با دیدن آندرومدا که پایش اسیر بوته‌ی وحشی شده است پایش بی‌جان می‌شود و فریاد می‌زند:
- نه... نه... امکان... نداره!
دومینیکا همچنان در تلاش است تا پای آندرومدا را از چنگال بوته‌ی وحشی بیرون بکشد اما تلاشش بی‌فایده است گرالت بر روی زانویش می‌نشیند و شمشیرش را بر روی زمین می‌گذارد. رو به دومینیکا می‌گوید:
- تو و آرنولد پای آندرومدا رو بکشین من هم با شمشیر بوته‌ی وحشی رو از دل زمین بیرون می‌کشم!
آرنولد و دومینیکا سری به نشانه‌ی تائید تکان می‌دهند. آرنولد مچ پای آندرومدا، و دومینیکا هم زانوی او را می‌گیرد و با هر چه توانی که دارند پای او را می‌کشند. بوته‌ی‌ وحشی کش می‌آید و صدای وحشتناکی‌ می‌دهد اما از پای آندرومدا جدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
420
پسندها
1,122
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #30
صورت آندرومدا را غبار غمی بی‌پایان کدر می‌کند و سپس معترض رو به پدرش لب می‌گشاید:
- درسته که کوهستان خاک و سرزمین ما هست اما پدر... پدر مار افعی نینازو اون‌جا پرسه می‌زنه اگر ما رو ببره توی تونل و زندونی کنه چی؟ لطفاً بی‌گدار به آب نزن! من خودم خواستم بیام پیش شما پرینستون من رو اجبار نکرد!
لئو بالاخره به سختی خود را به آن‌ها می‌رساند و بر روی زمین خاکی می‌نشیند آن‌قدر عمیق نفس می‌کشد که به شش‌هایش فشار وارد شده است سعی می‌کند آرام‌تر نفس بکشد تا درد تنش را احساس نکند. سپس‌ رو به پرینستون می‌گوید:
- دیدی که حرف‌هام خرافات نبود؟ بالاخره اون صدا خودش رو نشون داد یه مار افعی بزرگ بود که وقتی دیدمش چشم‌هام از شدت تعجب‌ گرد شد و از شدت ترس بی‌هوش شدم!
پرینستون چشمانش در برابر چشمان زیبای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا