- ارسالیها
- 71
- پسندها
- 221
- امتیازها
- 1,048
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #21
نیدلا با تعجب گفت:
- چی؟ بابات بهت یاد داده؟
نمیدونم یاد داده یا نه ولی نمیتونم بهش بگم چطوری یاد گرفتم چون خودمم نمیدونم! برای همین گفتم:
- آره.
منتظر جواب نیدلا نموندم و رفتم طبقه بالا و روی صندلی کنار میز وسط اتاق نشستم و مشغول خوندن شدم، اولش نوشته بود؛ «قوانین سرزمین میدا دو دسته میباشد که شامل اشراف و رعیتها است و هر کدام قوانین مخصوص خود را دارند.» بعد از اینکه این جمله رو خوندم کتاب رو بستم چون لازم نبود بخونم، معلومه که اینجا همهی قوانین تو یه جمله خلاصه میشه؛ رعیتها هیچ حقی ندارن! از پلههای زیاد رستوران به پایین و به سمت آشپزخونه رفتم. بخارِ پخت و پز جلوی دیدم رو گرفته و نمیتونستم نیدلا رو بین آشپزهایی که همهشون پیشبند سفید با لباسهای بلند و قهوهای دارن، تشخیص بدم...
- چی؟ بابات بهت یاد داده؟
نمیدونم یاد داده یا نه ولی نمیتونم بهش بگم چطوری یاد گرفتم چون خودمم نمیدونم! برای همین گفتم:
- آره.
منتظر جواب نیدلا نموندم و رفتم طبقه بالا و روی صندلی کنار میز وسط اتاق نشستم و مشغول خوندن شدم، اولش نوشته بود؛ «قوانین سرزمین میدا دو دسته میباشد که شامل اشراف و رعیتها است و هر کدام قوانین مخصوص خود را دارند.» بعد از اینکه این جمله رو خوندم کتاب رو بستم چون لازم نبود بخونم، معلومه که اینجا همهی قوانین تو یه جمله خلاصه میشه؛ رعیتها هیچ حقی ندارن! از پلههای زیاد رستوران به پایین و به سمت آشپزخونه رفتم. بخارِ پخت و پز جلوی دیدم رو گرفته و نمیتونستم نیدلا رو بین آشپزهایی که همهشون پیشبند سفید با لباسهای بلند و قهوهای دارن، تشخیص بدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر