- ارسالیها
- 417
- پسندها
- 1,764
- امتیازها
- 10,413
- مدالها
- 13
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #21
***
نُه
هجوم آب سرد بر چهرهاش منجر به نفس عمیق و بیدار شدن ناگهانیاش بر اثر شوک شد. چشمانش را چندبار برای بهتر شدن دیدش باز و بسته کرد که توانست اطرافش را ببیند، به یک صندلی فلزی با زنجیر بسته شده بود، در اتاقی قرار داشت که نور نارنجی منبع روشناییاش بود اما چیزی که ترسناکش میکرد خونهای روی زمین و دیوار و ابزارهای شکنجهای بود که در کمد چوبی کنار دیوار قرار داشت.
- تئوی عزیزم، بالاخره بیدار شدی؟
صدای ظریف و دخترانهای که از پشت سرش شنید، سبب شد به یاد بیاورد چه شد که در این مکان ترسناک قرار دارد. اعتماد نا به جایش جهت رها شدن از تنهایی پایش را به این اتاق باز کرد، حال آرزو میکرد کاش هیچوقت به آن قرار نمیرفت.
با صدایی که از عصبانیت دورگه شده بود خطاب به همان دختر گفت...
نُه
هجوم آب سرد بر چهرهاش منجر به نفس عمیق و بیدار شدن ناگهانیاش بر اثر شوک شد. چشمانش را چندبار برای بهتر شدن دیدش باز و بسته کرد که توانست اطرافش را ببیند، به یک صندلی فلزی با زنجیر بسته شده بود، در اتاقی قرار داشت که نور نارنجی منبع روشناییاش بود اما چیزی که ترسناکش میکرد خونهای روی زمین و دیوار و ابزارهای شکنجهای بود که در کمد چوبی کنار دیوار قرار داشت.
- تئوی عزیزم، بالاخره بیدار شدی؟
صدای ظریف و دخترانهای که از پشت سرش شنید، سبب شد به یاد بیاورد چه شد که در این مکان ترسناک قرار دارد. اعتماد نا به جایش جهت رها شدن از تنهایی پایش را به این اتاق باز کرد، حال آرزو میکرد کاش هیچوقت به آن قرار نمیرفت.
با صدایی که از عصبانیت دورگه شده بود خطاب به همان دختر گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر