• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کارناوال سرخ و سیاه | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 38
  • بازدیدها 1,002
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,652
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
***
نُه

هجوم آب سرد بر چهره‌اش منجر به نفس عمیق و بیدار شدن ناگهانی‌اش بر اثر شوک شد. چشمانش را چندبار برای بهتر شدن دیدش باز و بسته کرد که توانست اطرافش را ببیند، به یک صندلی فلزی با زنجیر بسته شده بود، در اتاقی قرار داشت که نور نارنجی منبع روشنایی‌اش بود اما چیزی که ترسناکش می‌کرد خون‌های روی زمین و دیوار و ابزارهای شکنجه‌ای بود که در کمد چوبی کنار دیوار قرار داشت.
- تئوی عزیزم، بالاخره بیدار شدی؟
صدای ظریف و دخترانه‌ای که از پشت سرش شنید، سبب شد به یاد بیاورد چه شد که در این مکان ترسناک قرار دارد. اعتماد نا به جایش جهت رها شدن از تنهایی پایش را به این اتاق باز کرد، حال آرزو می‌کرد کاش هیچوقت به آن قرار نمی‌رفت.
با صدایی که از عصبانیت دورگه شده بود خطاب به همان دختر گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,652
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
در آن سوی دوربین‌های مدار بسته دو نفر تازه با روی جدید رز آشنا شده بودند، حتی فکرش را هم نمی‌کردند دوستشان اینقدر بی‌رحم باشد که به راحتی بتواند انگشت یک نفر را بشکند.
سباستین درحالی‌که با تعجب به تلویزیون خیره شده بود پرسید:
- این رز خودمونه؟!
مایک هم که دست کمی از او نداشت پاسخ داد:
- باید بگم این رز خودمونه که داره طرف رو زجرکش می‌کنه.
آرتور که از قبل با رز واقعی آشنا شده بود از دیدن این صحنه‌ها متعجب نبود، بنابراین پوزخندی زد و گفت:
- تازه همین دختر مثلاً مهربون دوست پسر سابقش رو کشته و توی باغچه خونه‌ش خاکش کرده.
حال مایک و سباستین بیش از قبل شوک شدند و حس می‌کردند درحال دیدن کابوسی عجیب هستند. مایک درحالی‌که نگاهش را به آرتور دوخته بود به تلویزیون اشاره کرد و پرسید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,652
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
پوزخندی از این حجم حماقت بر روی لبان رز نقش بست و با لحن طعنه دارش پرسید:
- خوبه خودشون می‌دونستن کاراشون به کجا ختم می‌شه بازم از انجامش پشیمون نبودن؟
تکیه‌اش را روی صندلی فلزی‌ای که به آن بسته شده بود بیشتر کرد و پاسخ داد:
- بنیان‌گذار مدرسه تیزهوشان لندن چنین عقیده‌ای نداشت، مطمئن بود که بعد از اتمام پروژه توماس تک‌تکتون می‌میرید اما یه سری از افراد مثل بابای ملودی و سایر اشخاصی که هویتشون بهتون مربوط نمی‌شه می‌دونستن احتمالش زیاده که پروژه با مرگ همه تموم نشه، یا لو می‌ره یا فرار می‌کنن یا هرچیز دیگه‌ای برای همین تصمیم به گرفتن بچه‌هاشون رو شست و شوی مغزی بدن و از همون موقع قاتل بارشون بیارن تا در آینده بتونن جلوی شماها وایسن.
فارغ از کل حرف‌هایش یک بخش مورد توجه رز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,652
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
تک خنده‌ای به حرفش کرد و پرسید:
- پس چرا این کار رو نمی‌کنین نابغه‌های گمشده؟!
با نگاه عاقل اندر سفیه سرتاپایش را برانداز کرد و سوالش را با سوال جواب داد:
- تو واقعا احمقی یا داری ادا در میاری؟!
- منظورت چیه؟
نه، ظاهرا واقعا احمق بود، ادا در نمی‌آورد.
- بیا فرض کنیم مسائل رو دوباره حل کنیم و بریم پیش پروفسور و بگیم ماها تونستیم از پسش بر بیایم و اونم کل ثروتش رو داد بهمون، پدرای شماها که تا الان از هر راهی واسه گرفتن ثروت توماس استفاده کردن قصد کشتن ماها رو نمی‌کنن؟! اونم وقتی که هویت و محل زندگیمون رو کل دنیا فهمیدن، به نظر خودت کشتنمون راحت نمیشه؟!
دستانش که اسیر زنجیر بود ناخودآگاه مشت شد، حق با او بود. زلزله همیشه عامل فوران آتشفشان نیمه فعال است؛ زمانی که پروژه توماس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,652
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
***
ده
دو روز پس از ناپدید شدن تئو

برای بار هزارم ویدیو را از اول گذاشت تا شاید چیزی دستگیرش شود اما نشد، حتی یک آیینه یا شیشه که تصویر فیلم بردار را نشان دهد هم وجود نداشت.
- میشه بی‌خیال اون فیلم بشی؟!
نگاهش را از صفحه کامپیوتر جدا و به رابرت دوخت که کلافگی در چهره‌اش فریاد می‌زد. او هم مانند دیگران منتظر یک نقشه یا حرکت بود. اما ظاهرا ارنست هیچ ایده‌ای نداشت.
- نمی‌شه، شاید بتونم یه چیزی پیدا کنم.
پوزخندی به حرف پدرش زد و با لحن تمسخرآمیزی پرسید:
- از اون اتاق مخوف می‌خوای چیزی پیدا کنی یا از صدای دستکاری شده کلفتِ طرف؟!
نگاه خشمگینش را به چهره رابرت انداخت که باعث شد لرز ریزی بر تنش بیفتد.
- همینطوریشم به خاطر مرگ ملودی به تو مشکوکن باز می‌خوای بخاطر دزدیده شدن تئو هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,652
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
***
یازده

نگاهش را بین عکس اشخاصی می‌گرداند که مافیای پارادایس در هر دوره قدرتش را مدیون آنها بود.
دقیقا از سال 1900 پارادایس توسط لرد جیمزِ بزرگ که حال عکس سیاه و سفیدش در تابلوی طلایی چشم‌نوازی قرار داشت با هدف پولشویی و قاچاق انسان تأسیس شده بود. درست است که با این هدف شروع شد اما با اهداف مختلف توسط هر رییس ادامه پیدا کرد، اهدافشان هم تقریباً مشابه بود به جز لرد تد و سباستین؛ لرد تد فعالیتش را در سال 1947 با هدف به خاک و خون کشیدن و ورشکست کردن دو خانواده اشراف‌زاده شروع کرد که طی دوازده سال با موفقیت انجام شد و بعد به واسطه خودکشی به زندگی و وظیفه‌اش پایان داد.
- باز دوباره مخفیانه به اتاق تابلوها اومدی؟! کلی گشتم تا پیدات کنم.
صدای مایک از پشت سرش تعجبش را برانگیخت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,652
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #27
با این حال باز هم سرش را بالا گرفت و اندکی به شخص مقابلش نزدیک شد.
آرتور هم روی تپه‌ای که در آن نزدیکی بود زیر برگ و شاخه‌های خشک از دوربین تفنگ AS50[1] داخل کلبه‌ای را می‌نگریست که دورتا دورش پنجره بود. (کلبه به دلیل اینکه بتوانند راحت‌تر به شخص شلیک کنند اینگونه ساخته شده.)
با نگاهش سرتاپای شخص را آنالیز کرد و گفت:
- خب، می‌ریم سراغ کاری که براش به اینجا اومدی.
نگاه مشکوکش را حواله مایک کرد و پرسید:
- از کجا بدونم بدون سلاح اومدی؟!
نیشخندی زد و دستانش را از هم باز کرد تا بازرسی بدنی‌اش کند، مرد که هنوز بسیار مشکوک بود دستانش را روی بدن مایک کشید و وقتی از نبود سلاح گرم یا سرد مطمئن شد چند قدم فاصله گرفت اما مایک به واسطه کشیدن یقه کتش او را نزدیک خودش آورد. مرد که جا خورده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,652
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #28
***
دوازده

او شاید قاتل ترسناکی باشد که فکر و خیالش خواب شب را از چشمان کادر اردوگاه کار اجباری لیورپول گرفته اما دلیل نمی‌شود رویِ دیگرش معلم ریاضی‌ای نباشد که بچه‌ها برای حضورش در دو روز از هفته انتظارش را می‌کشند. به محض اینکه یکی از بچه‌ها او را از پنجره دید با هیجان به همکلاسی‌هایش خبر حضورش را داد و کلاس روی هوا رفت.
وقتی وارد سالن شد صدای خوشحالی شاگردانش مانند همیشه لبخند ریزی را روی لب‌هایش نشاند؛ هنوز هفت دقیقه به شروع کلاس مانده بود پس تصمیم گرفت سمت اتاق مدیر برود تا دعوای چند روز پیش مادر یکی از دانش آموزان با دبیر موسیقی را توضیح دهد تا با آن مادر نامحترم که بی‌دلیل دعوا به راه انداخته بود برخورد شود، به هر حال مدرسه مکان دعواهای کودکانه و فریاد کشیدن نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,652
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #29
کتابی که در دست داشت را به داخل قفسه هل داد و با حفظ لبخندش پاسخ داد:
- من از اتاقی پنجره نداشته باشه و منبع روشناییش صرفاً نور مصنوعی باشه متنفرم و از اونجایی که فقط اتاق طبقه سوم خالی بود آقای مدیر لطف کردن و با من عوضش کردن، حالا میشه بپرسم ما همدیگه رو کجا دیدیم؟
نیشخندی روی لب‌هایش نشاند و در را بست تا کسی متوجه صحبتشان نشود.
- توی کلابِ من وقتی اون مردک که به خودش لقب عقرب داده بود توی شرطبندی ازم باخت، بلافاصله به زور از اونجا بردینش و اجازه ندادین بدهیم رو ازش بگیرم.
استلا که حال جواب سؤالش را گرفته بود سری تکان داد و پرسید:
- شما معلمین؟!
- آره، دبیر ریاضیم... چطور؟!
پوزخندی زد و پرسید:
- آقای مدیر می‌دونن دبیر ریاضی مدرسه‌شون صاحب یک کلاب هم هست؟!
وقتی به خودش آمد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,652
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #30
لبخندی زد و گفت:
- منم همینطور مایک.
سری تکان داد و از اتاقی که حال به خانم مشاور تعلق داشت خارج شد و سمت کلاسش رفت، تصمیم گرفت در تایم کلاس نقاشی دانش آموزانش نزد مدیر برود... .
- باورم نمیشه! واقعا بخاطر چنین دلیل مسخره‌ای اون همه سر و صدا راه انداخته بود؟!
فنجانش را روی میز گذاشت و پاسخ داد:
- دقیقا همینقدر مزخرف، فقط بخاطر پاره شدن سیم گیتار بچه‌اش کل مدرسه رو گذاشته بود روی سرش... این روزا مردم دیگه واقعا به یه تیمارستان نیاز دارن.
خنده کوتاهی کرد و دیگر چیزی نگفت. حقیقتا آقای مدیر تنها شخص مسنی‌ست که از هم صحبتی با او لذت می‌برد زیرا مانند هم سن و سالانش که از پنجاه سالگی عبور کردند حرف نمی‌زد و نصیحتی هم نمی‌کرد.
- راستی بهت گفته بودم مشاور قبلی بازنسشت شده و یه مشاور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا