نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کارناوال سرخ و سیاه | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 63
  • بازدیدها 1,487
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
استلا بالاخره سر رسید و خواست بلافاصله چیزی بگوید اما مایک دستش را به نشانه سکوت بالا برد و این اجازه را به او نداد‌.
- پیتر من می‌دونم دلیلت برای خودکشی چیه و از اون محدودیت‌هایی هم که جدیشون گرفتی خبر دارم؛ اما این رو بدون قبول نشدن توی دانشگاه آکسفورد اون‌قدرا که تو فکر می‌کنی پایان همه چیز نیست .حتی قبولیش هم نقطه اصلی شروع زندگی نیست!
با پلکی که زد چندین قطره اشک مجدد روی گونه‌اش چکید و بغض مانند بادکنک باد شد و کل گلویش را گرفت اما گویا این بادکنک حالاحالاها قصد ترکیدن نداشت.
- ا...اما اگه آزمون ورودی دانشگاه آکسفورد رو قبول نشم همون پسری میشم که بابام از‌‌‌...از به دنیا آوردنش پشیمونه.
آن‌قدر لحن پیتر مظلوم و پر از بغض و بیچارگی بود که صد برابر تلخی حرفش را افزایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
صدای آژیر ماشین آتش‌نشانی که بلند شد، لبخند دندانمایی زد و چندین قدم دیگر جلوتر رفت طوری که در فاصله شش قدمی‌اش قرار گرفته بود.
- دیگه حتی پریدنم فایده‌ای نداره، آتش‌نشانا اینجان پس قبل اینکه براشون کار بسازی خودت بیا پایین.
نگاهی به پایین انداخت که تمامی بچه‌ها در حیاط جمع شده بودند و او را نگاه می‌کردند و آقای مدیر داشت به آتش‌نشانان التماس می‌کرد زودتر نجاتش دهند. حال که آرام‌تر شده بود از لبه بام پایین آمد و سبب شد استلا نفس عمیقی از آسودگی بکشد‌. نگاهش را به چشمان مایک دوخت و پرسید:
- پس اگه درس واقعاً به درد نمی‌خوره چرا دانشگاه و مدارس ساخته شدن؟!
با شنیدن این حرف ابروهایش بالا پرید، انتظار شنیدن چنین حرفی را از او نداشت.
- دقیقاً از کدوم بخش حرفای من به این نتیجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
- بگی نگی آره، درسم خوب بود‌.
- علاوه بر دانشجوی خوب مشخص شد معلم خوبی‌ام هستی، واقعاً برعکس بقیه دبیرا به شاگردات خوب شناخت داری.
به جرئت می‌توانست اعتراف کند تاکنون کسی اینقدر از او تعریف نکرده بود. لبخندی به معنای تشکر زد و امیدوار بود استلا دیگر از تعریفاتش دست بکشد و خجالت زده‌اش نکند.
وقتی از درب خروجی بیرون رفتند استلا با حفظ همان لبخند روی صورتش گفت:
- خب دیگه باید برم، خدانگهدار.
- باشه، خدانگهدار.
دیگر چیزی نگفت و سمت خیابان رفت تا از آن رد شود؛ اما همان لحظه ماشینی که از فاصله چند متری روشن شد، توجه مایک را جلب کرد. دقیقاً در لحظه‌ای که استلا وسط خیابان بود او هم با سرعت سمتش رفت، مایک که قصد راننده را فهمید نام استلا را فریاد زد که سبب شد متوجه ماشین شود ولی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
همین حرف آرتور او را از رفتن به بیمارستان منصرف کرد. وارد خانه شد و پس از آن‌که روی کاناپه نشست با موبایل داخل دستش به سباستین زنگ زد اما درست در لحظه‌ای که موبایل را کنار گوشش برد، توسط اپراتور فهمید که موبایلش خاموش است و همین سبب افزایش عصبانیتش شد.
نفس عمیقی از سر عصبانیت کشید و موبایلش را روی میز مقابلش پرت کرد‌. با هردو دستش موهایش را چنگ زد و پای راستش را تند‌تند به زمین می‌کوبید تا شاید اندکی از حس بدی که در وجودش با آن دست و پنجه نرم می‌کرد کم شود.
مدام با سباستین تماس می‌گرفت اما اپراتور فقط خبر از خاموش بودن تلفنش می‌داد، طول و عرض خانه را درحالی‌که ناخن شستش را می‌جوید طی می‌کرد آن‌قدر این کارها را تکرار کرد که شب فرا رسید درست درهمان لحظه که کنار اپن ایستاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
سرش را به معنای تأیید تکان داد و گفت:
- شواهد کاملاً اشتباه نشون دادن چون من اون عمارت رو نخریدم، یک میراث از طرف پدربزرگم بود که بازسازیش کردم و وسایل نو براش گرفتم و از یه میراث قدیمی تبدیلش کردم به خونه جدیدمون.
آخرین بخش حرفش جای سردی را در چشمان کاترین به تعجب داد، باورش نمی‌شد...خانه جدید؟! آن هم یک عمارت بزرگ؟!
- خونه جدیدمون؟!
پیش از آن‌که او چیزی بگوید مجدد اخم‌هایش را در هم کشید و ادامه داد:
- احیاناً تو همونی نبودی که عاشق سادگی بود؟! الان یه عمارت رو برای زندگی انتخاب می‌کنی؟ تو یه لردی اما دیگه هیچ‌کدوم از اعضای مافیا حق ندارن تو رو لرد یا بارون واتسون خطاب کنن، مجبورشون کردی که بهت بگن رییس؛ تنها مهمونی‌ای که شرکت می‌کردی مهمون ادموند بود چون در عین اصالت ساده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
قطره اشکی که از گوشه چشمش چکید را با پشت دست پس زد. بغضش را قورت داد و با کشیده شدت دستش توسط سباستین نگاهش را از در چوبی خانه جدا کرد و دنبالش به راه افتاد. وقتی به درب خروجی رسید با دیدن لیموزین مرسدس بنز مشکی که راننده در عقبش را باز کرد فهمید سباستین بیش از آن چیزی که فکر می‌کرد در قدرت غرق شده که حتی توقع دارد درِ خودرو آن هم چنین خودرو چشم‌نوازی برایش باز شود.
روی صندلی کنار پنجره نشست و پس از چند ثانیه سباستین هم روی صندلی کناری او که سمت چپش یخچال کوچکی با قابلیت دیده شدن داخلش به ماشین متصل بود و داخلش انواع و اقسام نوشیدنی چیده شده بود جای گرفت. نگاه گذرایی به دو صندلی کرمی‌رنگی که مقابلشان بود انداخت و بینشان یخچال کوچکی یافت که مانند یخچال دیگر به ماشین متصل بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
سرش را به معنای تأیید تکان داد و وقتی نگاهش را سمت چشمان او برگرداند پرسید:
- اتاقمون کجاست؟
با دستش به در چوبی مشکی اشاره کرد. سمت همان در رفت و وقتی بازش کرد متوجه شد اتاق هم مشکی‌ست، کاغذ دیواری، درب کلوزت روم، تخت، کتابخانه‌ای که یک بخش از دیوار را به خود اختصاص داده بود تماما مشکی بودند به جز رو تختی پف‌دار طوسی، پارکت‌ها، دراور، پاتختی و آباژور قهوه‌ای.
فقط امیدوار بود لباس‌های جدیدش سلیقه سباستین نباشند وگرنه تمامشان مشکی‌ست.
***
چهارده

دو روزی از اقامتش در این عمارت می‌گذشت اما انگار هر ساعت عذاب خاصی همراه داشت و دکوراسیون مشکی هم در این حال بی‌تأثیر نبودند. تنها دل‌خوشی‌اش این روز‌ها رسیدگی به گل‌های پاسیو و داخل محوطه بود.
تا وارد پاسیو شد با اولین نفس عطر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #38
نگاهش به خط پایین عکس دختری که رویش ملحفه سفید کشیده شده بود افتاد و با خواندنش انگاری در آب‌شاری از جنس یخ فرو رفت.
«جسد کاملیا فاستر همسر لرد فاستر امروز صبح در یک سطل آشغال پیدا شد.»
نام مادرش بود، مادری که در دوران کودکی‌شان رفت و به جای خودش خبر مُردنش آمد، اما فاستر به آن‌ها گفته بود بر اثر تصادف مُرده.
روزنامه را روی میز رها کرد و بیرون آمد، دریچه را بست و گل‌دان را سر جایش برگرداند. مایک هم باید آن اتاق و روزنامه را می‌دید برای همین سریع با او تماس گرفت، اما پس از دو بوق تماس رد خورد و فهمید سر کلاس است؛ چون هیچ‌گاه موقع تدریس تماس کسی را پاسخ نمی‌دهد بنابراین برایش پیام فرستاد و گفت که زودتر خودش را به آن‌جا برساند، این‌بار هم برای جمله‌بندی از کلماتی استفاده کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #39
- تا حالا صدبار برام از اون پیامای فوری فرستادی و وقتی که اومدم دیدم هیچ اتفاقی نیفتاده دیگه با این ترفندت آشنام، حالا بی‌خیال! چه عمارت خفنی اون لعنتی ساده پسند گرفته!
دست به‌سینه با نگاه شاکی سرتاپایش را برانداز کرد و جواب تیکه و کنایه‌هایش را مانند خودش داد:
- سلام، ممنون من خوبم، تو چطوری؟ خوشحالم که تونستی بالاخره این اخلاق سلام و احوال پرسی نکردنت رو که از بچگی همراهت بود ترک کنی.
نگاهش را با حفظ همان نیشخند سمت خواهرش برگرداند.
- من رو از مدرسه کشوندی اینجا طلب‌کارم هستی؟! راستی زود کارت رو بگو توی تایم کلاس جغرافیای بچه‌ها اومدم، تایم بعد دوباره کلاس ریاضی دارن و چون قراره ازشون امتحان بگیرم حتماً باید خودم رو برسونم.
نفس عمیقی کشید، چشمانش را با کلافگی چرخاند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
440
پسندها
1,829
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #40
طوری از شنیدن حرف کاترین شوکه شد که انگار در دریایی از آب یخ فرو رفت. با صدایی که انگار از ته چاه درمی‌آمد، پرسید:
- چی داری میگی کاترین؟!
پایش را روی اولین پایه گذاشت و پیش از آن‌که پایین برود گفت:
- دنبالم بیا.
وقتی رسید دوباره نور موبایلش را روشن کرد و سبب نمایان شدن تمامی ابزار و اشیاء داخل اتاق شد.
- چه جالب! شبیه اتاق کارآگاه‌ها تو فیلمای هالیووده.
صدایی که از پشت سرش شنید مانند چند دقیقه پیش آمیخته با شوخ طبیعی نبود، حق هم داشت. پس از آن چیزی که کاترین گفت طبیعی بود حالش گرفته شود. وقتی که نزدیک میز رفتند کاترین همان تکه روزنامه را به مایک داد و گفت:
- با دقت بخونش تا متوجه اون باور دروغی که یک عمر باهاش زندگی کردیم بشی.
نگاهش بین خطوط می‌چرخید و با هر خط مانند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا