- ارسالیها
- 208
- پسندها
- 1,334
- امتیازها
- 8,113
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #121
تیکتاکِ ساعت انقدر در گوشِ زمان کوفته شد تا روز رسید به ساعتی پیش از ظهر، به ساعتی که شادی نشسته پشتِ فرمان ماشینی که دمی کوتاه از خاموش کردنش میگذشت، سر سمتِ شیشهای که قدری پایین کشیده شده بود چرخانده، با یک دست موبایل را کنار گوشش که شالِ حریریِ عسلی رنگِ کنار رفته نمایانترش کرده بود نگهداشته و دست دیگرش را خم کرده و به آرنجِ دست حامل موبایلش تکیه داده بود. لب روی لب فشرد و صدایِ آن سویِ خط که خاموش شد، نفسی تازه کرد و گفت:
- امروز نمیرسم بیام دانشگاه.
دختری که شنوندهی گفتهی شادی بود، نشسته روی صندلیِ واقع در سالنی که محل رفت و آمد دانشجوها بود، دستی به تار موهایِ مشکی رنگ و فری که کج روی پیشانیش ریخته بود کشید و گفت:
- توام شدی راستین؟ یا نیا یا یکی در میون بیا!
مکث کوتاهی...
- امروز نمیرسم بیام دانشگاه.
دختری که شنوندهی گفتهی شادی بود، نشسته روی صندلیِ واقع در سالنی که محل رفت و آمد دانشجوها بود، دستی به تار موهایِ مشکی رنگ و فری که کج روی پیشانیش ریخته بود کشید و گفت:
- توام شدی راستین؟ یا نیا یا یکی در میون بیا!
مکث کوتاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر