نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 155
  • بازدیدها 3,755
  • کاربران تگ شده هیچ

masoo

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
1,334
امتیازها
8,113
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #121
تیک‌تاکِ ساعت انقدر در گوشِ زمان کوفته شد تا روز رسید به ساعتی پیش از ظهر، به ساعتی که شادی نشسته پشتِ فرمان ماشینی که دمی کوتاه از خاموش کردنش می‌گذشت، سر سمتِ شیشه‌ای که قدری پایین کشیده شده بود چرخانده، با یک دست موبایل را کنار گوشش که شالِ حریریِ عسلی رنگِ کنار رفته نمایان‌ترش کرده بود نگه‌داشته و دست دیگرش را خم کرده و به آرنجِ دست حامل موبایلش تکیه داده بود. لب روی لب فشرد و صدایِ آن سویِ خط که خاموش شد، نفسی تازه کرد و گفت:
- امروز نمی‌رسم بیام دانشگاه.
دختری که شنونده‌ی گفته‌ی شادی بود، نشسته روی صندلیِ واقع در سالنی که محل رفت و آمد دانشجو‌ها بود، دستی به تار موهایِ مشکی رنگ و فری که کج روی پیشانیش ریخته بود کشید و گفت:
- توام شدی راستین؟ یا نیا یا یکی در میون بیا!
مکث کوتاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
1,334
امتیازها
8,113
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #122
انگشتانش را لحظه‌ای به میز فشرد و سپس صندلی را قدری عقب کشیده، از پشت میز بیرون آمد تا با چند قدم، فاصله‌اش تا شادی را که درست وسط نمایشگاهی که سمت راست و چپش همراه با چند ماشین بودند ایستاده بود، تمام کند. ایستاده درست مقابلش، طوری که نوک کفش‌های‌شان بی‌واسطه روبه‌روی هم باشند، لبخندش را وسعت بخشید و نگاهی انداخته به ساعت مچی‌اش، سر برآورد و خیره به چشمانِ او گفت:
- درست سر ساعت.
شادی هیچ نگفت تا لبخندش باشد که با آن برقِ دیده‌گانِ میثاق کش بیاید‌. شیرینی آن نگاه اجازه نمی‌داد پی ببرد به تلخیِ پنهان شده در پسش! به تقلبی بودن آن عشق و گیر افتادنش در تله‌ی بازی که میثاق شروعش کرده و با تمام دقت می‌گرداندش!
گرداننده‌ای که قدری سمتِ صورتِ شادی خم شد و چشم که بست، نفسی عمیق از عطرِ شیرینِ او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
1,334
امتیازها
8,113
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #123
دستش را از گردنِ اسب پایین کشید و رسیده به گلویش، ماریا که قدری سر خم کرد و پایِ راستش را فاصله داده از زمین، کج رو به بالا گرفت، میثاق نوازشش را رویِ گلویِ او ادامه داد و خطاب به شادی که خیره ماریا را می‌نگریست، جمله‌اش را پی گرفت.
- مادرش وقتی به دنیا آوردش مرد و از اون موقع ماریا شد اسبِ وفادار من که هیشکی جز خودم نمیتونه آرومش کنه.
بی‌آنکه نوازش ماریا را رها کند، سر سمتِ شادی چرخاند و نگاهی انداخته به فاصله‌ی او تا ماریا و خودش، لبخندی زد و گفت:
- بیا جلوتر.
شادی چشم از ماریا گرفت و رو چرخانده سمتِ میثاق که خواهان جلو آمدنش بود، نیم قدمی رو به عقب برداشت و گفت:
- همین‌جا راحتم.
عقب کشیدنش که میثاق را متوجه خود کرد و به او فهماند شادی احتمالا قدری از اسب ترسیده، ماریا را رها کرد و نیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
1,334
امتیازها
8,113
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #124
شادی باشه‌ای ادا کرد که میثاق به پهلو شد و از کنارش گذشت و همزمان با او شادی بود که عقب می‌رفت تا به دیوارِ تکیه دهد‌‌. دست به سینه شد و نگاهش را به ماریا که برخلاف روزهای پیشین آرام شده بود سپرد‌. چندی پیش نظاره‌گرِ میثاق بود که ماریا را نوازش می‌کرد و او هم با هر رفت و آمدِ دستِ میثاق روی موهایش، بیشتر از قبل خودش را لوس می‌کرد تا دقیقه‌ای بیشتر مهمان آن نوازش‌ها باشد و این لوس شدگی حسی شبیه به حسادت را در قلبِ شادی به قلقلک وا می‌داشت. آنقدر عاشق میثاق بود که حتی به اسبی حسادت می‌کرد و این اوج آن علاقه بود، اوج اینکه نمی‌خواهی کسی جز خودت مقصد آن نوازش‌ها و علاقه باشد‌. شادی نمی‌خواست میثاق جز او به احدی توجه نشان دهد، حتی اگر اسبی بی‌زبان باشد که پیشتر از او در زندگیِ میثاق بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
1,334
امتیازها
8,113
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #125
میثاقِ دراز کشیده درونِ اتاق که به تازگی گرمایِ خواب به چشمانش پیچیده و شده بود منبع آرامشی براش، صدایِ جیغ زنانه‌ای میانِ آن آرامشش دوید و خوابِ تازه شکل گرفته‌اش را با تپشی تند از سمتِ قلبش، از میدان به در کرد. لای چشمانش به سرعت باز شد و به موازاتش تنش بود که از روی فرش بلند می‌شد. سر سمتِ درِ بسته‌ی اتاقش کشید و صدایِ دومین جیغ که درون گوشش زنگ زد، کف دست به زمین فشرد و بی‌تعلل سر پا شد تا از اتاق خارج شود. در را سمت خودش کشید و ایستاده درست وسطِ درگاه، نگاهش با مادرش که افتاده روی زمین، کف دستانش را به زمین فشرده و سعی داشت خودش را عقب بکشد گره خورد و دوباره قلبش بود که سرعت می‌گرفت. قفل شده رویِ آن زنِ وحشت زده که می‌خواست خودش را عقب بکشد ولی دردِ پیچیده زیر شکمش اجازه نمی‌داد حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
1,334
امتیازها
8,113
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #126
گفت و گفته‌اش شد دلهره‌ای دیگر و روی ماهیچه‌ی تپنده‌ی سینه‌ی میثاق چنگ‌ زد، شد دلهره‌ای دیگر و قدم سمتِ زن برداشت، شد دلهره‌ای دیگر و هر دویشان را ترساند‌. زن ترسید، ترسید از گفته‌ی شوهرش، ترسید از اینکه او به راحتی گفته بود او را می‌کشد آن هم به جرمِ توهمی که زده بود و او را دوتا می‌دید. دروغ چرا، از‌ مرگ هیچ هراسی نداشت، می‌مرد، خلاص می‌شد از آن جهنم و عذابش تمام می‌شد، تمام ترسش برای پسرش بود. برای اویی که نمی‌دانست اگر مادرش نباشد تنهایی چه بر سرش می‌آمد. میثاق تنها مانعِ او برای مرگ بود.
ترس، وحشت، دلهره، سه کلمه‌ای که تمام زندگی آن دو نفر را معنی می‌کرد‌‌. میثاق از وقتی به یاد داشت داد و فریاد پدرش را شنیده بود، کتک زدن‌هایش را دیده بود، از وقتی به یاد داشت جایِ نوازش شدن، مزه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
1,334
امتیازها
8,113
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #127
او که مقابلِ کمد ایستاد و دست سمتِ درِ آن برد برای باز کردنش، میثاق، حینی که کلاه را روی سرش مرتب می‌کرد، به راست چرخید و قدم‌هایش را واردِ اسطبلی کرد که شادیِ کلافه و خسته شده از انتظار، دست به سینه، تکیه‌اش را به دیوارش داده بود. نگاهش را لحظه‌ای رویِ نیم رخِ رنگ گرفته از بی‌حوصلگی‌اش ثابت کرد و سپس نفس عمیقی کشیده، جلدِ میثاقِ عاشق را گرفت و قدم‌هایش را سمتِ او کشاند. ایستاده کنارش، کنار اویی که خیره‌گی نگاهش به ماریایی که گردنش را به درِ اتاقکش تکیه داده و پایش را آرام روی زمینِ پر از کاهِ زرد رنگ حرکت ‌می‌داد و پر شدنِ حواسش از او و حسادتی که نسبت به او داشت، باعث شده بود تا متوجه برگشتِ میثاق نشود، سرش را سمتِ شانه‌یِ او کشید و حینی که نگاهش ردِ اخمِ کم رنگ و سپس نگاهِ او را طی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
1,334
امتیازها
8,113
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #128
میثاق برقِ آلوده به دروغِ دیده‌گانش را رویِ چشمانِ قدری لرزانِ او چرخاند و سپس حلقه انگشتانش را باز کرده از دورِ مچِ او، دستش را آرام جلو کشید و دمی بعد دستش بود که دورِ کمرِ شادی حلقه می‌کشید. حلقه‌ای که دورِ قلبِ شادی پیچید و نفسش را باری دیگر محکوم به حبس درون سینه‌اش کرد. اولین بار، اولین بار در آن مدت بود که میثاق پا را فراتر گذاشته و شادی رو به آغوش کشیده بود، هر چند با یک دست و نصفه نیمه!
این آغوشِ نیمه آغوش هم، قدرتِ انداختن ولوله‌ای را به جانِ شادی داشت که نگاهش بی‌هیچ حرکتی خیره به میثاق مانده بود و قفسه‌ی سینه‌اش رینگ بوکسی شده بود برای مشت‌های قلبش.
قفل شدگی‌شان روی چشمان یکدیگر ادامه‌دار بود، ادامه‌دار از سمتِ میثاق برای تحتِ تاثیر قرار دادنِ بیشترِ شادی و ادامه‌دار از سمتِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
1,334
امتیازها
8,113
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #129
برای حضورشان در زمینِ اسب سواری تنها چند دقیقه فاصله نیاز بود. چند دقیقه‌ای که انتهایش رسید به تکیه دادنِ شادی به نرده‌هایِ چوبیِ کشیده شده دور تا دور زمین و سوارکاریِ میثاق که آرام و با حوصله ماریا را دورِ زمین می‌چرخاند. شادی آرنج تکیه داده به نرده، قدری تنش را کج کرده و نگاهش به حرکتِ ماریا و آرامشِ میثاق بود. نورِ خورشید رویِ صورتش افتاده و قهوه‌ای چشمانش را روشن‌تر از هر وقتی نشان می‌دادند. نوری که گرمایش به‌سانِ گرمایِ به آغوش کشیده‌یِ قلبِ او بود و درخشان چون چشمانی که خیره‌گی‌شان چفتِ میثاق شده بود.
میثاق که هر‌بار با گذرش از کنارِ شادی، نگاهش را به او می‌داد و لبخندش پذیرایِ چشمانِ او می‌شد، این بار جایِ گذشتن از کنارش، افسار ماریا را آرام کشید و توقف کردهِ درست کنارِ پایِ او،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
1,334
امتیازها
8,113
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #130
گفته‌اش که شد لبخندی پررنگ و چین پیشانیِ شادی را گشود، دوباره دستانش را پشت کمرش درهم قفل کرد و پایِ راستش را قدری جدا کرده از زمین، پاشنه‌اش را که به زمین فشرد و نوک پایش را فاصله داد از زمین، گفت:
- مامانش نمی‌خواد به‌خاطر دل باباشم که شده حداقل کنار ماریا وایسه؟
سرش را کج کرد و هومی گفت که لبخند شادی تبدیل شده به خنده‌ای کوتاه، دلش نرم شده در برابر او، نگاهش را سمتِ ماریا که سرش پایین بود کشاند. نمی‌توانست در برابر میثاق و آن‌طور خواهش کردنش بایستد، با اینکه از اسب می‌ترسید.
قدمی کوتاه سمتِ ماریا برداشت که میثاق خوشحال از موفق شدنش، پشتِ سرِ او قدم برداشت و ایستاده درستِ پشتِ سر اویی که حال مقابلِ ماریا متوقف می‌شد، دستش را سمتِ دستِ او برد و سپس آرام دستِ او را بالا برد تا رسید به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

موضوعات مشابه

عقب
بالا