• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 121
  • بازدیدها 2,510
  • کاربران تگ شده هیچ

تم رمان رو دوست دارین؟

  • بله

    رای 5 83.3%
  • خیر

    رای 1 16.7%

  • مجموع رای دهندگان
    6

masoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
174
پسندها
1,182
امتیازها
6,363
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #121
تیک‌تاکِ ساعت انقدر در گوشِ زمان کوفته شد تا روز رسید به ساعتی پیش از ظهر، به ساعتی که شادی نشسته پشتِ فرمان ماشینی که دمی کوتاه از خاموش کردنش می‌گذشت، سر سمتِ شیشه‌ای که قدری پایین کشیده شده بود چرخانده، با یک دست موبایل را کنار گوشش که شالِ حریریِ عسلی رنگِ کنار رفته نمایان‌ترش کرده بود نگهداشته و دست دیگرش را خم کرده و به آرنجِ دست حامل موبایلش تکیه داده بود. لب روی لب فشرد و صدایِ آن سویِ خط که خاموش شد، نفسی تازه کرد و گفت:
- امروز نمیرسم بیام دانشگاه.
دختری که شنونده‌ی گفته‌ی شادی بود، نشسته روی صندلیِ واقع در سالنی که محل رفت و آمد دانشجو‌ها بود، دستی به تار موهایِ مشکی رنگ و فری که کج روی پیشانیش ریخته بود کشید و گفت:
- توام شدی راستین؟ یا نیا یا یکی در میون بیا!
مکث کوتاهی کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
174
پسندها
1,182
امتیازها
6,363
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #122
انگشتانش را لحظه‌ای به میز فشرد و سپس صندلی را قدری عقب کشیده، از پشت میز بیرون آمد تا با چند قدم، فاصله‌اش تا شادی را که درست وسط نمایشگاهی که سمت راست و چپش همراه با چند ماشین بودند ایستاده بود، تمام کند.ایستاده درست مقابلش، طوری که نوک کفش‌هایشان بی واسطه رو به روی هم باشند، لبخندش را وسعت بخشید و نگاهی انداخته به ساعت مچی‌اش، سر برآورد و خیره به چشمانِ او گفت:
- درست سر ساعت.
شادی هیچ نگفت تا لبخندش باشد که با آن برقِ دیده‌گانِ میثاق کش بیاید‌.شیرینی آن نگاه اجازه نمی‌داد پی ببرد به تلخیِ پنهان شده در پسش! به تقلبی بودن آن عشق و گیر افتادنش در تله‌ی بازی که میثاق شروعش کرده و با تمام دقت می‌گرداندش!
گرداننده‌ای که قدری سمتِ صورتِ شادی خم شد و چشم که بست، نفسی عمیق از عطرِ شیرینِ او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا