متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 140
  • بازدیدها 3,182
  • کاربران تگ شده هیچ

تم رمان رو دوست دارین؟

  • بله

    رای 5 83.3%
  • خیر

    رای 1 16.7%

  • مجموع رای دهندگان
    6

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
193
پسندها
1,308
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #141
یگانه بی هیچ حرفی، عروسک را گذاشته کنارِ بشقابش، دست سمتِ قاشق برد‌‌. قاشق را کج گرفته میان دستش، خواست حرکتش داده و قدری از برنجش را بردار که دلدار، کفگیر را گذاشته رویِ میز، دست سمتِ قاشقِ او برد تا برای خوردن غذا کمکش کند ولی پیش از هر حرکتی، وحید بود که قاشق را از دستِ یگانه می‌گرفت‌. نگاهی کوتاه انداخته به دلدار، همزمان با پر کردن قاشق از برنج و قیمه و بردنش سمتِ دهانِ یگانه‌ای که حال رویِ صندلی به سمتش چرخیده بود گفت:
-تو غذاتو بخور من غذاشو میدم بهش.
دلدار بی‌هیچ حرفی سری کوتاه تکان داد و مشغول ناهارش شد تا وحید لبخندی زده و نگاهش را بدوزد به حرکتِ دهانِ یگانه‌‌ای که محتویاتِ دهانش را قورت می‌داد.
نگاهش رسید به ردی از برنج که گوشه‌یِ لبِ یگانه نشسته بود، دست سمتِ لب او برد و آرام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا