متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 132
  • بازدیدها 3,004
  • کاربران تگ شده هیچ

تم رمان رو دوست دارین؟

  • بله

    رای 5 83.3%
  • خیر

    رای 1 16.7%

  • مجموع رای دهندگان
    6

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
185
پسندها
1,287
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #131
شنیدن واژه‌ی مادر برای دومین بار از زبانِ میثاق که شد تپشی و قلبش را به بازی گرفت، صدایِ خنده‌اش شد طنین‌ اندازِ اطراف و گوش هر دویشان را نوازش کرد، بی‌آنکه نه شادی و نه میثاق باخبر باشند از دختری که کیلومترها دورتر و گذشته از مرزِ سرزمینش، در کشوریِ غریب، دست و پا میزد میانِ دلهره و وحشت. ترنمِ آشوب، پشت سر تکیه داده به دیواره‌ی کامیون که سفت بود و دردآور، نگاهش خیره به سقف بود و تنش، تنش شده بود میدانِ مبارزه‌ی احساسات دگرگونِ مختلفش. هنوز هم راهِ گلویش می‌سوخت، هنوز هم معده‌اش دست به یکی کرده با اضطرابش، به بازیش گرفته بود تا هرازگاهی، دمی را به پیچیدن و درهم کردنِ صورتِ او بگذراند.
چقدر زمان گذشته بود؟ پرسشی که در سرش شکل گرفته بود و پاسخی که فراری بود از روشن شدن! به چه دردش می‌خورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] Masoome.e

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
185
پسندها
1,287
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #132
شهاب، نگاهش قفل شده به نیم‌رخِ مشوشِ او و خیره‌گی نگاهش به جایی که نمی‌دانست کجاست، قدری روی زمین خودش را جلو کشید و سپس درست نشسته پیش رویِ او، طرحی که شد و جاخوش کرد رویِ مردمک‌هایِ لرزانِ ترنم، سرش را قدری کج کرد و دستش را پیش برده، انگشتانش که بوسه‌ای زدند رویِ داغیِ پوستِ صورتِ او، نگران از آشفتگیِ او که لحظه‌ای رهایش نکرده و گیرش انداخته بود در کلاف سردرگمی، سرش را قدری پیش برد و گفت:
- خوبی ترنم؟
دستش را بالاتر برد و نشانده رویِ پیشانیِ او، ادامه داد:
- چرا تب داری؟
تب نداشت، داغیِ وحشت بود که پوستش را به بازی گرفته و آن‌طور باعثِ سرخ شدنِ چهره‌اش و نم دار کردنِ شقیقه‌هایش شده بود. داغیِ وحشت بود که سعی داشت به چشم شهاب آمده و برای بار هزارم بگوید راه‌شان از خشت اول کج بود که حال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] Masoome.e

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
185
پسندها
1,287
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #133
زمان برایش ثابت مانده بود در آن لحظه که امضا زده شد پایِ حکمِ واقعی بودنِ دلشوره‌اش‌. زمان برایش نمی‌گذشت، نمی‌گذشت تا حداقل زودتر مواجه شود با بختِ سیاهش!
فقط قدم بود که مقابلش حرکت می‌کرد و صدایِ گریه‌ی دخترکی که وحشتِ از دست دادن پدر و مادرش را داشت‌. بقیه صداها برایش خاموش شده بودند و گویی فقط صدایِ گریه‌ی آن کودک برایش روشن مانده بود و آن هم عجیب خط می‌کشید روی تشویشِ اعصابش‌.
چه باید می‌کرد؟ چه از دستش بر‌می‌آمد؟ می‌توانست بگریزد؟ می‌شد زمان برای همه متوقف شود جز او؟ جز او و بتواند گذر کند از کنارشان و دور شود تا انتهایِ بی‌نهایت؟ نمی‌شد معجزه شود برایش؟‌نمی‌شد زمان، دلش به حالِ او سوخته و دست یاری به سویش دراز کند؟ توقف یا برگشت به عقب، فرقی برایش نداشت، او فقط می‌خواست نجات یابد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] Masoome.e

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا