- ارسالیها
- 185
- پسندها
- 1,287
- امتیازها
- 8,033
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #131
شنیدن واژهی مادر برای دومین بار از زبانِ میثاق که شد تپشی و قلبش را به بازی گرفت، صدایِ خندهاش شد طنین اندازِ اطراف و گوش هر دویشان را نوازش کرد، بیآنکه نه شادی و نه میثاق باخبر باشند از دختری که کیلومترها دورتر و گذشته از مرزِ سرزمینش، در کشوریِ غریب، دست و پا میزد میانِ دلهره و وحشت. ترنمِ آشوب، پشت سر تکیه داده به دیوارهی کامیون که سفت بود و دردآور، نگاهش خیره به سقف بود و تنش، تنش شده بود میدانِ مبارزهی احساسات دگرگونِ مختلفش. هنوز هم راهِ گلویش میسوخت، هنوز هم معدهاش دست به یکی کرده با اضطرابش، به بازیش گرفته بود تا هرازگاهی، دمی را به پیچیدن و درهم کردنِ صورتِ او بگذراند.
چقدر زمان گذشته بود؟ پرسشی که در سرش شکل گرفته بود و پاسخی که فراری بود از روشن شدن! به چه دردش میخورد...
چقدر زمان گذشته بود؟ پرسشی که در سرش شکل گرفته بود و پاسخی که فراری بود از روشن شدن! به چه دردش میخورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.