- ارسالیها
- 191
- پسندها
- 1,302
- امتیازها
- 8,033
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #101
نمیتوانست کاری کند، میثاق به یکباره و بیهوا هلش داد و برخوردش به زمین و آن ضربهی هرچند آرامی که به سرش خورده بود و سپس مشتهایی که پی در پی نثارش میشدند، توانش برای هر کاری را گرفته بودند و ترسی که به جانش افتاده بود هم از سویی دیگر آن رمق را بیرمق تر کرده بود. نفس حبس سینهاش شد و چشمانش را لحظهای روی هم فشرد و منتظر ماند تا مشت بعدی نثار صورتش شود، میدانست میثاق به تلافی کردهاش آمده و تا آن لحظه تنها از صحرا گفته بود و احتمالا برای زخم دستش بدتر از آن را سرش میآورد. میثاق که علارغم گزگز انگشتانش و زخمی که روی بازویش داشت، دستش را بلند کرد تا مشت بعدی را بزند، دستگیرهیِ اتاق بالا و پایین شد و پشت بندش دستی کوبیده شده به شیشه، همان پسری که پیشتر گفته بود آنجا اتاق عزت است،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر