متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 138
  • بازدیدها 3,132
  • کاربران تگ شده هیچ

تم رمان رو دوست دارین؟

  • بله

    رای 5 83.3%
  • خیر

    رای 1 16.7%

  • مجموع رای دهندگان
    6

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #101
نمی‌توانست کاری کند، میثاق به یک‌باره و بی‌هوا هلش داد و برخوردش به زمین و آن ضربه‌ی هر‌چند آرامی که به سرش خورده بود و سپس مشت‌هایی که پی در پی نثارش می‌شدند، توانش برای هر کاری را گرفته بودند و ترسی که به جانش افتاده بود هم از سویی دیگر آن رمق را بی‌رمق تر کرده بود. نفس حبس سینه‌اش شد و چشمانش را لحظه‌ای روی هم فشرد و منتظر ماند تا مشت بعدی نثار صورتش شود، می‌دانست میثاق به تلافی کرده‌اش آمده و تا آن لحظه تنها از صحرا گفته بود و احتمالا برای زخم دستش بدتر از آن را سرش می‌آورد. میثاق که علارغم گزگز انگشتانش و زخمی که روی بازویش داشت، دستش را بلند کرد تا مشت بعدی را بزند، دستگیره‌یِ اتاق بالا و پایین شد و پشت بندش دستی کوبیده شده به شیشه، همان پسری که پیشتر گفته بود آنجا اتاق عزت است،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #102
نگاه از عزت گرفت و خیره شده به زمین با آن کاشی‌هایِ خاکی رنگ، زبان روی لبش کشید و گوش سپرده به آوای نفس‌های نامنظم او، دمی بعد گفت:
- بدهیش چقدره؟
عزت دست بلند کرد و گوشه‌ی لبش را که با پشت دستش پاک کرد، چینی انداخته به پیشانیش از بابت سوزشِ لبش، با صدایی گرفته که به سختی شنیده می‌شد گفت:
- هیجده‌تا.
میثاق سرش را سمتِ او گرفت و چشمانش را قدری ریز کرده، پرسید:
- پونزده‌تا؟
عزت کف دستش را به زمین فشرد و صاف که نشست، نفس عمیقی کشید و چون قبل گفت:
- هیجده‌تا.
میثاق دستش را گرفته پشتش گوشش، گویی صدایی از او نشنیده باشد، دوباره پرسید:
- ده‌تا؟
عزت سرش را به دیوار پشت سرش تکیه داد و چشم که بست، دوباره لب باز کرد تا بگوید بدهی صحرا هجده میلیون است ولی پیش از تکرارِ دوباره حرفش، پی برده به منظورِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #103
***​
خورشید آمد چون تکرارِ هر روزش، چون هر باری که سر برمی‌آورد و می‌شد روشنی بخشِ شهر، شهری که میانِ مردمش ترنمی را داشت که تکیه داده به دیوارِ خاکستری رنگِ پشتِ سرش، طرحِ چهره‌یِ خودش را که رویِ آینه‌یِ قدی وصل شده به دیوارِ روبه‌رو نقش بسته بود می‌نگریست. طرح چهره‌ای بغض آلود که به سختی حفظ ظاهر کرده و تا آن لحظه خودش را پشت نقابِ لبخند دروغین حبس کرده بود. از ساعتی پیش به اجبار و نه به خواست قلبی خودش، با مردی که او را همسر آینده‌اش صدا می‌زدند، همراه شده بود تا هر دو لباسی برای عقدشان بخرند. عقدی که برای ترنم حکم امضا کردن برگه‌ی مرگی خودخواسته را داشت، دلش پیِ دل دیگری بود که نمی‌توانست آن مردِ بی‌خبر از آن دلدادگیِ ممنوعه را حتی لحظه‌ای محرم خود تصور کند. مردی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #104
صفحه موبایل که مقابلِ چشمانش خاموش شد، موبایل را پایین آورد و میان دستش فشارش داد. درست از زمانی که شهاب گفته بود چه قصدی دارد نگرانی به جانش رسوخ کرده بود و ترنم نمی‌دانست نگران تصمیم شهاب باشد یا عقدی که تنها چند روز با آن فاصله داشت‌. نفس حبس سینه‌اش کرد و چنگی زده به گوشه‌ی مانتوا‌ش، چشمانش را لحظه‌ای روی هم فشرد تا در آن تاریکی افتاده مقابلِ نگاهش، صدایِ باز شدنِ در اتاق پرو و سپس صدایِ قدم‌های بیرون آمدن نامزدش، درون گوشش پیچیده و فرمان باز شدن چشمانش را صادر کند. تکیه از دیوار برداشت و نقابش را زده به صورتش، روی پاشنه سمت اویی که کت و شلوارش را به تن کرده و بیرون آمده بود تا نظرِ ترنم را جویا شود چرخید‌‌. موبایل را درون جیبش گذاشت و رامین ایستاده با نیم قدمی فاصله از او، حینی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #105
منتظر بود تا ترنم حداقل با لبخندی از گفته‌اش استقبال کند ولی جوابی که نگرفت، لبخند از لب‌هایش گریزان شد‌‌. می‌توانست علارغم تلاش او، پی ببرد به آشوبی که در عمق چشمانش پرسه می‌زد، می‌توانست بفهمد ترنم از چیزی ناراحت و یا نگران است ولی از چه را نمی‌دانست. چشم گرفته از او، رو سمتِ فروشنده چرخاند که پسر رو به او گفت:
- تا شما لباساتونو عوض کنین منم‌ کاور کت شلوارتونو آماده میکنم.
رامین سری تکان داد و نگاهش را لحظه‌ای دوخته به ترنم که سر به زیر انداخته و میان افکارش غوطه‌ور، دمی بعد رو به عقب چرخید و قدم‌هایش را سمت اتاق پرو کشاند تا از رفتنِ او و سپس خروج دو نفره‌شان از مغازه تنها چند دقیقه فاصله باشد.
چند قدم دور شده از مغازه، رامین سرش را قدری سمتِ صورتِ ترنم خم کرد و چشم دوخته به چشمانِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #106
چون راستینی که آخرین قدم را رویِ کاشیِ براق و سفید رنگ برداشته، چشم دوخته به چشمانِ بسته‌ی پدرش، دست سمتِ صندلی برد و آن را کشیده سمت خودش، دمی بعد روی صندلی نشست.نگاه قفل کرده به چهره‌ی مردِ خوابیده روی تخت، کشش تلخی به لب‌هایش داد و خم شده سمتش، ملافه را روی سینه‌ی او مرتب کرد.لاغرتر شده بود، این را می‌شد به وضوح از گودِ افتاده زیر چشمانش و سیاهی که طرح زده بود به آن گودی دانست.
عقب کشید و دستانش را تکیه داده به لبه‌یِ تخت، چانه‌اش را به دستانش فشرد و حتی دمی قفل نگاهش را نشکست‌‌. ظاهرا داشت پدرش را تماشا می‌کرد ولی افکارش جایی دیگر پرسه می‌زدند، جایی حوالیِ روزی که همکلام شده بود با یزدان. لحظه‌ای مژه درهم تنید و سپس چشم که باز کرد، طرح چهره‌ی یزدان بود که مقابل چشمانش شکل می‌گرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #107
کلافه از دوباره گیر افتادنش در تله‌ی افکارش که چیزی جز گیجی برایش نداشت، چنگی به موهایش زد و چانه به سینه‌اش چسباند. باز هم آن سوال بود که درون سرش شکل می‌گرفت باید چه ‌می‌کرد؟
زمان گذشت تا راستین همان‌طور غرق شده در افکارش بماند و رسید به عصر، به ساعتِ نارنجی شدنِ آسمان و خستگیِ روز از درخشیدن و آماده شدنِ ماه برای قامت صاف کردند
در آن عصرِ نزدیک به شب، صحرا لم روی صندلیِ فلزی، یک پایش را روی پایِ دیگرش انداخته، دستانش را مقابل سینه‌اش در هم قفل کرده و چشم بسته بود. سیگاری مابین دو لبش قرار داشت، البته خاموش و بی‌هیچ قصدی برای روشن کردنش و گوش‌هایش پر شده بود از صدایِ خش‌خش مانند بسته‌هایی که کمی آن‌سوتر، میثاق در حال بررسی کردن‌شان بود.
میثاق با چشمانی ریز، آخرین بسته را از رویِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #108
میثاق که دستش را سمت بینی‌اش برد و اخم ریزی روی پیشانیش نشاند، صحرا هم دستش را روی سرش، درست همان نقطه‌ای که با بینی میثاق برخورد کرده بود گذاشت. ابروانش را سمت یکدیگر کشاند و کامل چرخیده سمتِ او، دست دیگرش را بلند کرد و با نوک انگشتانش ضربه‌ای زده به پیشانیِ او، معترض و با صدایی که قدری بلند شده بود گفت:
- شکستی سرمو.
میثاق که شقیقه‌اش قدری تیر می‌کشید از بابتِ آن برخورد، سر سمتِ او چرخاند و کف دستش را گذاشته روی زمین، زخمِ هنوز بهبود نیافته‌اش که قدری درد گرفت، راحت روی زمین نشست و گفت:
- خوبه تو بی‌هوا پاشدی و دماغ بدبخت منو نشونه گرفتی.
نوک انگشت شصت و اشاره‌اش را آرام دو طرف بینی‌اش فشرد و انتهایِ چشمانش که قدری با سوزش همراه شد، آرام‌تر از قبل ادامه داد:
- سرِ یا سنگ؟
گفت و از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #109
رد روی رد می‌کاشت، حتی زخم روی زخم پیشین می‌نشاند و ذره‌ای توجه به آن سوزشی که عمیقا قلبِ آن کودک را نشانه رفته بود نداشت.مگر چند سال داشت که مستحق چنین تنبیهی بود؟ اصلا مگر چه کرده بود که باید آن‌طور تنبیه می‌شد؟جز شیطنت کودکانه؟ جز بازی کردن که گویی، رویِ اعصابِ آن مردِ معتاد بازی کرده بود.
هنوز هم قامتِ میثاق کودکی‌هایش مقابل دیده‌گانش بود، هنوز هم می‌توانست تلفیق صدایِ گریه‌های خودش و زنی رنجور که از اجبار، نشسته در اتاقی، از گوشه‌ی باز در، فرزندش و ظلمی که به او می‌شد را نگاه می‌کرد، بشنود.مادرش، زنی که در آن زندگی می‌سوخت و می‌ساخت تنها به خاطرِ پسرش و حتی روزی را با خوشی نگذرانده بود، زنی باردار که نمی‌دانست با کدام حماقت دست داد که پای فرزندی دیگر را ناخواسته به آن جهنمِ زندگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #110
هنوز هم‌ نگاهش به چشمانِ شب رنگ مادرش بود، به چشمانی که خودش یک جفت درست مثل آن را از همان زن به ارث برده بود، نوک انگشتانش به بهانه پاک کردن رد اشک‌هایش، نوازش وار روی گونه‌ی مادرش حرکت می‌کردند، کاری دیگر از دستش برنمی‌آمد جز همان.گلویش سنگین بود، هنوز هم قلبِ کوچکش خواهان اشک ریختن بود ولی نه برای خودش و نه حتی به خاطرِ سوزش زخم‌هایش، بلکه برای آن زن که مجبور بود در آن جهنم زندگی کند، زندگی که نه، گذرِ آلوده به اجبارِ روزهایش! دلش اشک می‌خواست، گریستن برای مادری که روز‌هایش را می‌سوزاند تا از فرزندش محافظت کند، حتی شده به قیمتِ جانش!
چشمانِ مادرش که با جوششی دیگر همراه شدند، سر کج کرد و بوسه‌ای نشانده کفِ دستِ میثاق، قدری به راست چرخید و خم شده سمتِ کمدی که کنارش بود، دستش را از زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا