- ارسالیها
- 191
- پسندها
- 1,302
- امتیازها
- 8,033
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #61
میثاق کششی داده به لبهایش، مرد که کارت را همراه با رسید به سمتش گرفت و صدایش کرد تا متوجه شود، چشم از شادی گرفت و پس از گرفتنِ کارت و برداشتنِ دو کیسهای که روی میز قرار داشتند، زیر لب تشکر کوتاهی کرده، کیسهها را با یک دست برداشت و دست دیگرش را گرفته سمتِ شادی، منتظر ماند تا او دستش را بگیرد. شادی نگاهی انداخته به دستِ منتظرِ او، دستش را گرفت و هم قدم با یکدیگر که از مغازه خارج شدند، میثاق جوابِ او را که از چندی پیش میخواست بگوید ولی از بابت خرید نتوانسته بود، به زبان آورد.
- خجالتِ چی؟ بلاخره مردی گفتن زنی گفتن.
تنِ صدایش را قدری پایین آورد و سرش را کشانده سمتِ شادی، آرام ادامه داد:
- شوهری گفتن.
واژهی شوهر که به گوشِ شادی رسید و باعثِ کش آمدن خجلِ لبهایش و پایین کشیده شدنِ سرش و...
- خجالتِ چی؟ بلاخره مردی گفتن زنی گفتن.
تنِ صدایش را قدری پایین آورد و سرش را کشانده سمتِ شادی، آرام ادامه داد:
- شوهری گفتن.
واژهی شوهر که به گوشِ شادی رسید و باعثِ کش آمدن خجلِ لبهایش و پایین کشیده شدنِ سرش و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر