متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 138
  • بازدیدها 3,138
  • کاربران تگ شده هیچ

تم رمان رو دوست دارین؟

  • بله

    رای 5 83.3%
  • خیر

    رای 1 16.7%

  • مجموع رای دهندگان
    6

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #61
میثاق کششی داده به لب‌هایش، مرد که کارت را همراه با رسید به سمتش گرفت و صدایش کرد تا متوجه شود، چشم از شادی گرفت و پس از گرفتنِ کارت و برداشتنِ دو کیسه‌ای که روی میز قرار داشتند، زیر لب تشکر کوتاهی کرده، کیسه‌‌ها را با یک دست برداشت و دست دیگرش را گرفته سمتِ شادی، منتظر ماند تا او دستش را بگیرد. شادی نگاهی انداخته به دستِ منتظرِ او، دستش را گرفت و هم قدم با یکدیگر که از مغازه خارج شدند، میثاق جوابِ او را که از چندی پیش می‌خواست بگوید ولی از بابت خرید نتوانسته بود، به زبان آورد.
- خجالتِ چی؟ بلاخره مردی گفتن زنی گفتن.
تنِ صدایش را قدری پایین آورد و سرش را کشانده سمتِ شادی، آرام ادامه داد:
- شوهری گفتن.
واژه‌ی شوهر که به گوشِ شادی رسید و باعثِ کش آمدن خجلِ لب‌هایش و پایین کشیده شدنِ سرش و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #62
شادی که چون او کششی به لب‌های رژدارش داد، هر دو قدوم‌شان را سمتِ پله‌هایی که منتهی می‌شدند به طبقه‌ی پایین کشاندند ولی هنوز چند قدم برنداشته بودند که بلند شدن صدایِ موبایلِ شادی، مانع از حرکت‌شان شد.
شادی دستِ او را رها کرده، کیف را از شانه‌اش قدری پایین آورد و زیپ را که کنار کشید و موبایلش را برداشت، نگاهی انداخته به نامِ مادربزرگش که مامان گلین سیو شده بود، پیش از قطع شدن تماس، انگشتش را روی صفحه کشاند و موبایل را کنار گوشش گرفت.
لبخندی زد و گفت:
- جانم گلین بانو؟
گلین که نشسته رویِ مبلِ تک نفره، از بابت پایین آمدن پله‌های قدری نفس‌نفس می‌زد، نفس عمیقی کشید و صدایش که به گوشی شادی رسید، گفت:
- بی‌خبر کجا رفتی مادر؟
شادی نگاهی انداخته به میثاق، نیم قدمی از او فاصله گرفت و رو که به سمتیِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #63
شادی لبخندی نشانده روی چهره‌اش، خوشحال از اینکه میثاق تا این اندازه به او توجه می‌کرد، قدری نزدیک شده به او، یک دستش را روی جعبه‌ها گذاشت تا مبادا خم شدنِ جزئی‌اش باعثِ افتادن‌شان شود و دست دیگرش را تکیه داده به گوشه‌ی صندلی، همان‌طور که نگاهِ براقش روی چشمانِ میثاق زوم بود، بیشتر از قبل خودش را سمتِ او کشاند و دمی بعد این لب‌هایِ رژ خورده‌اش بودند که بوسه‌ای نشانده روی گونه‌ی میثاق، گرمای‌شان را رویِ پوستِ صورتِ او جا می‌گذاشتند.
بوسه‌اش که به مقصدِ صورتِ میثاق رسید، عقب کشیده، صاف نشست و نگاهش را به رو‌به‌رو داد. گونه‌هایش گل انداخته از بابت حرکتِ یکباره‌ای خودش، گوشه‌ی لبش را به دندان گرفت و هیچ نگفت. خودش هم نفهمید چه شد که در یک لحظه تصمیم به چنین حرکتی گرفت و حاصلش شد سرخ شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #64
نمی‌دانست اویی که قدم‌به‌قدم هم قدمش شده کیست و حتی نتوانسته بود ثانیه‌ای به عقب چرخیده، او را ببیند. می‌دانست همین که بچرخد، مرد متوجه خواهد شد که حضورش را دانسته هر چند که حال با پیچیدنِ صدای قدم‌هایش لا به لای قدم‌های آن دختر خودش هم فهمیده بود که صحرا تعقیب شدنش را متوجه شده.
دسته ها‌ی کیسه‌ای که در دست داشت محکم‌تر از قبل میان دستش فشرد و گوشه‌ی لبش را به دندان گرفته، کنار تیر برق که رسید، آن را بهانه‌ی مناسبی دیده برای حتی لحظه‌ای چرخیدنش به عقب، لحظه‌ای متوقف شد و چرخیده روی پاهایش سمتِ آن طوری که انگار پاهایش را روی زمین سُر می‌داد، سر بلند کرد و نیم قدمی که عقب رفت، ابرو در هم کشیده، پای راستش را بلند کرد و همزمان با کوبیدنِ لگدی به تیرِ برق، زیر لب غرید:
-توام که همیشه خدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #65
قدری فاصله گرفته از ورودی، شانه‌هایِ او را که رها کرد و گذر کردهِ از کنارِ او، در را آرام و با فشردن کف دستش به روی آن برای ایجاد نکردنِ کوچک‌ترین صدایی که احتمالا همسایه‌ای کنجکاو را برای رفع کنجکاوی‌اش به داخل کوچه می‌کشاند، بی توجه به کیسه‌ای که کنار در افتاده بود، بست. چرخیده روی پاشنه سمتِ صحرایی که بیهوش و بی‌خبر از آنچه رخ ‌می‌داد روی زمین دراز کشیده بود، دوباره پشت سرش ایستاد. خم شد و با گرفتنِ دوباره‌یِ شانه‌های او، روی زمین سمتِ ورودیِ خانه کشاندش تا وسطِ راه، پشتِ کفش صحرا گیر کرده به گوشه‌ی کاشی‌هایِ خاکی رنگِ کفِ حیاط، از پایش در بیاید. مرد که متوجه درآمدنِ کفشِ او نشد و همان‌طور تنِ او را روی زمین کشید، رسیده به در، یک دستش را از او جدا کرد و با قدری رو چرخاندن سمتِ در،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #66
چانه‌اش را با شدت رها کرد و سرِ صحرا که دوباره کج شد و گونه‌اش به شانه‌اش تکیه داد، عزت نیم قدمی عقب رفته، گوشه‌ی لبش را به دندان گرفت و رو به عقب چرخید. نمی‌دانست صحرا پول‌هایش را کجا گذاشته و باید هر جایی که می‌توانست را می‌گشت. خبر داشت صحرا کارش چیست، حتی اگر پولی نمی‌یافت و به جایش موادی که می‌فروخت پیدا می‌کرد، باز هم برایش سود داشت. از دست خالی برگشتن بهتر بود و همین هم تهدیدی میشد برای صحرا که باری دیگر هوسِ بالا کشیدنِ پولِ عزت به سرش نزند هر چند که صحرا نترس‌تر از آنچه که عزت تصورش را می‌کرد بود. نترس نبود هر روز با چند گرم مواد در جیبش شهر را نمی‌گشت تا چند معتادِ خمار را معتاد‌تر از پیش کند.
چشم که ریز کرد و قدم‌هایش را سمتِ آشپزخانه کشاند، ایستاده مقابلِ کابینت‌ها، دست جلو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #67
آب دهانش را قورت داد و قدم‌هایش را آرام ولی بلند سمتِ در کشاند تا جایی که رسیده کنارِ چهارچوب، دست راستش را بالا آورد و فشرده به چهارچوب، با پشت دستِ دیگرش، پیشانیِ خیس شده از عرقش را پاک کرد. چشم دوخته به در، دست از چهارچوب جدا کرد و قدمی برداشته رو به جلو، پشت به صحرا که ایستاد، صحرا بود که به سختی گردن صاف کرد.
چشمانش را روی هم فشرد و میثاق که برای دومین بار انگشت رویِ زنگ فشرد و صدایش پیچیده در خانه، نگرانیِ عزت را دوزی بالاتر برد و گوشِ صحرا از بابت شنیدن آن صدا سوت کشید، ابرو در هم کشیده از بابت آن دردی که چون نوک تیز چاقویی، درون گوشش می‌پیچید، باری دیگر مژه در هم تنید تا تاریکی پشت چشمانش قد علم کند.
سوت کشیدن که تمام شد و چون قبل سکوت گوشش را پر کرد، روشنایی جای تاریکیِ چند پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #68
شانه‌ای بالا انداخت و با فکر اینکه شاید برای خرید رفته، روی به سمتِ جلو چرخاند تا درون ماشین منتظرِ صحرا بماند ولی همان حین که اولین قدم را به قصد ترک کردنِ آنجا برمی‌داشت، نوک کفشش برخوردی هر چند کوتاه با کیسه‌ای که چندی پیش صحرا روی زمین انداخته بود داشت. صدایِ کیسه که سرش را ناخودآگاه به پایین کشاند، پایش را عقب کشید و سپس خم شده، زانوی راستش را که روی زمین گذاشت، کیسه را برداشت. آن را که باز کرد و نگاهش به ساندویچی درونش با نوشابه و سس و کارت رسید، ابرو در هم کشیده، دست سمتِ کارت برد.
کارت را که مقابلِ چشمانش گرفت و به نامِ صحرا رویِ آن رسید، گرهِ ابروانش را کورتر از قبل کرد. متعجب و گیج از اینکه آن کیسه برای چه آنجاست، سر سمتِ در که درست کنارش بود چرخاند. زبان روی لب پایینی‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #69
خنکایِ فلزِ چاقو که لرزی ریز انداخته به جانِ صحرا، سرش را قدری عقب برد و گردن به پشتی صندلی تکیه داد، چشمانش را پایین کشید و به دستِ عزت که چاقو را محکم گرفته بود خیره ماند. آب دهانش را آرام قورت داد ولی حرکتِ گلویش از بابت فرو رفتنِ آب دهانش که لحظه‌ای تیزیِ چاقو را به رخِ گلویش کشاند، چشمانش را روی هم فشرد و سپس همزمان با باز کردن‌شان، اخمی غلیظ نشانده روی پیشانیش، سرش را بیشتر از قبل به عقب کشید و چاقو که قدری از گلویش فاصله یافت، گفت:
- وجودشو داری دستامو وا کن تا نشونت بدم.
عزت که تمام حواسش پی این بود که فردِ پشتِ در رفته یا نه، ابرو در هم کشیده از بهرِ دقت، لحظه‌ای نگاهش را به در داد و سپس با صدایی آرام گفت:
- فعلا جیکت درنیاد.
از آخرین باری که صدای زنگ را شنیده بودند چند دقیقه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #70
نفسش را از راه دهانش خارج کرد و کف پایش را محکم فشرده به کاشی‌هایِ زیر پایش، چون قبل با قدومی محتاط جلو رفت. عزت بی‌خبر از اویی که هر ثانیه نزدیک‌تر می‌شد، عصبی‌تر شده از گفته‌ی صحرا که حتی در آن لحظه هم قصد نداشت جایِ پول‌هایش را گفته و خودش را از آن مصیبتی که زیر گلویش نشسته بود رها کند، کمر صاف کرد و لگدی زده به جعبه‌ِ‌ی چوبی و کوچکی که درست کنار پایش افتاده بود، جعبه که با غل خوردنی کوچک راه کج کرد و درست مقابلِ پاهای صحرا از حرکت ایستاد، صحرا آرام نگاه به پایین داد و چشم دوخت به آن جعبه. به جعبه‌ای که تخته‌ای اضافه‌تر به کفِ آن وصل شده بود و به خاطر افتادنش روی زمین لق شده و حال از بابت لگدِ عزت، بخشی از آن از جای اصلی‌اش جدا شده و گوشه‌ای از آنچه که زیرش مخفی شده بود را به نمایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا