متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 138
  • بازدیدها 3,136
  • کاربران تگ شده هیچ

تم رمان رو دوست دارین؟

  • بله

    رای 5 83.3%
  • خیر

    رای 1 16.7%

  • مجموع رای دهندگان
    6

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #71
او که خم شد و نگاهِ میثاق را به همراهی با خود طلبید، دستش را قدری دورِ گلویِ صحرا حلقه کرد و گردنِ او را که به اجبار به عقب کشاند، میثاق لب فشرده روی هم، با اینکه نگران بود از اویی که آن طور با دستانی بسته و بی دفاعِ زیر چنگالِ آن مرد گیره کرده بود، سعی کرد نگرانی‌اش را حتی ذره‌ای به چهره‌اش راه ندهد. آنجا جای مناسبی برای بروز نگرانی‌اش نبود، کافی بود قدری ضعف از خودش نشان دهد و عزت بفهمد درست قدم برداشته و جسورتر از قبل شود. عزتی که چون میثاق نگران بود، با این تفاوت که او برای خودش دل نگران بود نه فردی دیگر ولی او هم سعی داشت چهره‌ای متفاوت از احساس درونی‌اش به نمایش بگذارد تا به آن مردِ اسلحه به دست بفهماند حرکت بعدی‌اش حکمِ آخرینِ نفسِ صحراست.
هر ثانیه با استرس پیش می‌رفت، هم برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #72
هنوز زخمی که رویِ گلویِ صحرا نشسته بود، ندیده بود که می‌گفت کافی‌ست مویی از سر او کم شود تا دنیا را رویِ سرِ عزت خراب کند، اگر آن زخم را دیده بود که پیشتر لب گشوده بود به گفتن آن جمله.
عزت که سرِ صحرا را برای چندمین بار سمت خودش کشید، صحرا دستانش را که حال آزاد بودند، دورِ مچِ دستِ او پیچاند و گوشه‌ی لبش را گزیده، تقلا کرد تا موهایی که حس می‌کرد دمی کوتاه تا کَنده شدن‌شان فاصله مانده، از دستِ آن مرد نجات دهد. از دست اویی که برخلاف نگرانی‌ که درونش پرسه می‌زد، پوزخندی نشانده روی لب‌هایش، همزمان با فشاری که به تنِ صحرا می‌داد تا جلوتر رود، گفت:
- از چیزی حرف بزن که از دستت بربیاد.
با سر اشاره‌ای به اسلحه‌ای که علارغم تلاشِ میثاق برای محکم فشردنش میان دستش، با لرزی خفیف ولی قابل دیدن همراه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #73
ضربه‌اش که به مقصدِ پهلویِ عزت فرود آمد و چهره‌ی او را قدری درهم کرد از بابت دردی که در عرض ثانیه‌ای تمام شکمش را گرفته بود، دسته‌ی چاقو میان دستش شل شد و دستش را ناخواسته فاصله داده از گلویِ صحرا، نیم قدمی که رو به عقب رفت و صحرا خودش را آزاد شده از بندِ آن تیزی یافت، دستانش را حلقه کرده دورِ دستِ عزت، دستش را رو به جلو کشاند و فاصله‌ی او که تا گلویش که بیشتر از قبل شد، کمر خم کرد و همراه با خم کردنِ خودش، سرش را هم پایین کشید تا از زیرِ دستِ او خودش را جلو بکشد.
میثاق که متوقف شده سر جایش، عقب رفتنِ کوتاهِ عزت و درهم شدنِ صورت او را دیده بود، حینی که صحرا خودش را جلو می‌کشید تا از منطقه‌ی خطر فاصله بگیرد، دسته‌یِ اسلحه را محکم میان دستش فشرد و پایش را جلو کشید برای رساندنِ خودش به آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #74
گوشه‌یِ لبش را به دندان کشید و چشمانش را لحظه‌ایِ فشرده روی هم، سرش را به دیوار تکیه داد و قدری آن طرف‌تر عزت بود که نفس حبس سینه‌اش کرده و نایِ حرکت کردن نداشت ولی نمی‌شد همان‌طور بی‌حرکت مانده و بی‌دفاع خودش را به دستِ میثاقی که معلوم نبود کی دلش خنک شده و رهایش خواهد کرد بسپارد. سرش را قدری کج کرد و از گوشه‌ِی چشمش نگاهش را به چاقویی که کنار دستش روی زمین افتاده بود دوخت. تنها چیزی که در آن لحظه توانِ خلاصی دادنش را داشت همان چاقو بود. چاقویی که ردی از خونِ خشک شده‌یِ صحرا را هنوز به همراه داشت تا گواهی باشد بر رنجی که پیشتر عزت به جانِ او روان کرده بود.
لحظه‌ای نفسش را با صدا بیرون داد و سپس همزمان با میثاقی که مشتش را سمتِ صورتِ او می‌آورد، دستش را سمتِ چاقو کشاند و دسته‌اش را که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #75
میثاق که چشمانش را روی هم فشرد و زیر لب آخی ادا کرد، صحرا ایستاده روی درگاهِ در، یک دستش را به چهارچوب فشرد و نصف تنش را کشانده سمتِ کوچه، نگاهش را به ورودی کوچه داد و اثری که از عزت ندید و پی برد به گریختن او، کمرش را به چهارچوبِ پشت سرش تکیه داد و دمی بعد، همزمان با گریزِ نفسی از راه دهانش، سُر خورد و همان‌جا میانِ در نشست. سرش را به فلزِ سفتِ پشت سرش تکیه داد و قدری گردنش را رو به بالا گرفته، پیچشی به مژه‌هایش بخشید و تاریکی که قهوه‌ای دیده‌گانش را به آغوش کشید، با نفسی، طراوت را به قلبِ فشرده شده میان سینه‌اش بخشید. قلبش در آن دقایقِ پر آشوب، چنان فشاری را متحمل شده بود که هنوز هم گیر افتاده در تله‌ی اضطراب، کوبش‌های محکمش را ادامه می‌داد.
جانش دمی آرامش می‌طلبید پس از آن آشفتگی ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #76
بغض که قدمی رو به عقب برداشت، صحرا جمله‌ا‌ش را ادامه داد:
-باید زخمتو بخیه کنن.
دستِ او را بالا کشید تا سر پایش کند که میثاق، او را کشیده به پایین، خیره به نمِ چشمانِ او، گفت:
- پامون برسه بیمارستان... هزار... هزار جور سوال... جواب می‌شیم... به دردسرش... نمی‌ارزه.
راست می‌گفت، رفتن‌شان به بیمارستان حکم بمبی ساعتی را داشت. زخمی که حاصل چاقو خوردن بود پایِ پلیس را به میان می‌کشید و کشیده شدن پلیس به ماجرا به نفع هیچ کدام‌شان نبود. به نفع آن دویی که هر دو از پلیس گریزان بودند.
صحرا که گفته‌یِ او را منطقی می‌دید، ناچار سر جایش نشست و بازویِ او را رها کرد.کاری از دستش برنمی‌آمد برای آن زخمی که آن‌طور خونریزی داشت و رنگ از رخِ میثاق گریزان کرده بود. باید بخیه می‌شد ولی نه میثاق دکتر بود و نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #77
انگشت روی نامِ او کشید و ردی از خون که روی صفحه حک شد، موبایل را کنار گوشش گرفت. شنیدنِ اولینِ صدایِ بوق مساوی شد با پیچیدنِ زنگِ موبایلی درون ماشینی که ثانیه‌ای از توقفش مقابلِ درِ خانه‌ای می گذشت. صاحب موبایل که صدا را شنید، چشم از روبه‌رو گرفت و سر سمتِ صندلیِ شاگرد چرخاند. چشم دوخته به صفحه‌یِ روشنِ آن، در تاریکیِ فضایِ ماشین، سمتِ صندلی خم شد و موبایل را که برداشت و نگاهش نامِ میثاق را شکار کرد، پیش از پایان آمدنِ صبرِ میثاق و قطع شدنِ تماس، دکمه‌ی سبز رنگ را لمس کرد. موبایل را گرفته کنارِ گوشش، لبخندی روی لب‌هایش نشاند و گفت:
- باز کارت کجا گیره که یاد من افتادی؟
میثاق لحظه‌ای چینی داده به پیشانیش از بابت تیر کشیدنِ زخمش، دم عمیقی گرفت و با صدایی خش دار گفت:
- کارم گیرت نبود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #78
سومین بوق به اتمام نرسیده بود که صدایِ نازک و بشاش زنی درون گوشش پیچید.
- جانم یزدان؟
یزدان لحظه‌ای نگاهی به موبایل انداخت و سپس حینی که پشتِ چراغِ قرمز متوقف می‌شد جواب داد:
- یکم دیرتر میام، شما شام‌تونو بخوریم منتظر من نباشین.
زن چینی انداخته به پیشانیش، گردن صاف کرد و موبایل را که با شانه‌اش نگه داشته بود در دست گرفت و پرسید:
- چیزی شده؟
یزدان سری به نشانه منفی بالا انداخت و خیره به اعداد معکوسِ قرمز رنگی که حال به عدد ده رسیده بودند، جواب داد:
- نه چیزی نشده، یه کاری برام پیش اومده خواستم نگران نشین.
زن چشم دوخته به قابلمه‌ای که محتویاتش در حال جوشیدن بود، دست سمتِ ملاقه برد و گفت:
- برمی‌گردی بیمارستان؟
یزدان که عدد پنج را رویِ شمارشگر با نگاهش شکار کرد، پایش را از قدری از پدال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #79
نگاهش که به دستِ اویی که حال تکیه داده به بالشتی، سرش را به دیوار فشرد و چشم بسته بود، رسید، سری به طرفین تکان داد و گفت:
- چیکار کردی با خودت پسر؟
میثاق همان‌طور با چشمانی بسته، قدری سر جایش جابه‌جا شد و گفت:
- تو چیکار به این کارا داری؟ بخیه تو بزن.
یزدان که می‌دانست حرف زدن با میثاق راه به جایی نمی‌برد و بی‌فایده ترین کارِ ممکن است، پوفی کرد و قدری کج شده سمتِ کیسه، آن را که برداشت و روی پاهایش با آن شلوارِ خاکستری رنگ گذاشت، کیسه را باز کرد و همزمان رو چرخانده سمتِ صحرا که با قدمی فاصله کنارش ایستاده بود، گفت:
- پارچه‌ای که گفتم آوردی؟
صحرا روی زانوانش خم شد و کنارِ یزدان که نشست، پارچه‌یِ سیفد رنگ و تمیزی که در دست داشت سمتِ او گرفت. یزدان دست سمتِ قیچیِ فلزی و نقره‌ای برد و قیچی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #80
گفته‌اش تنها به قصدِ دور کردنِ صحرا از آنجا بود و قصد دیگری نداشت ولی صحرا بی خبر از نیتِ یزدان از گفته‌اش، به سرعت سر پا شد و سپس با دستمالِ خونی که میان دستش فشرده بود، قدم سمتِ آشپزخانه چرخاند. او که دور شد، یزدان دست سمتِ بخیه و سوزنِ نیم دایره شکلِ آن برد و با صدایی آرام که برای خودشان قابل شنیدن باشد گفت:
- صدات درنمیاد.
مکث کوتاهی کرد و میثاق که از لایِ چشمانش خیره‌ِیِ او شد، ادامه داد:
- می‌خوای پیش دختره خودتو محکم نشون بدی؟ اِی... .
پیش از اینکه جمله‌اش تکمیل شود، میثاق ابروانش را قدری کشانده سمتِ یکدیگر، با دست دیگرش مشتی آرام حواله‌ی بازوی او کرد و یزدان که ابرو در هم کشید از حرکتِ او، میثاق کمر از بالشت جدا کرد و خم شده سمتِ او، گفت:
- کارتو بکن یزدان.
یزدان چشم غره‌ای رفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا