- ارسالیها
- 191
- پسندها
- 1,302
- امتیازها
- 8,033
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #71
او که خم شد و نگاهِ میثاق را به همراهی با خود طلبید، دستش را قدری دورِ گلویِ صحرا حلقه کرد و گردنِ او را که به اجبار به عقب کشاند، میثاق لب فشرده روی هم، با اینکه نگران بود از اویی که آن طور با دستانی بسته و بی دفاعِ زیر چنگالِ آن مرد گیره کرده بود، سعی کرد نگرانیاش را حتی ذرهای به چهرهاش راه ندهد. آنجا جای مناسبی برای بروز نگرانیاش نبود، کافی بود قدری ضعف از خودش نشان دهد و عزت بفهمد درست قدم برداشته و جسورتر از قبل شود. عزتی که چون میثاق نگران بود، با این تفاوت که او برای خودش دل نگران بود نه فردی دیگر ولی او هم سعی داشت چهرهای متفاوت از احساس درونیاش به نمایش بگذارد تا به آن مردِ اسلحه به دست بفهماند حرکت بعدیاش حکمِ آخرینِ نفسِ صحراست.
هر ثانیه با استرس پیش میرفت، هم برای...
هر ثانیه با استرس پیش میرفت، هم برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر