• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 71
  • بازدیدها 1,246
  • کاربران تگ شده هیچ

تم رمان رو دوست دارین؟

  • بله

    رای 2 100.0%
  • خیر

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2

masoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
109
پسندها
666
امتیازها
3,653
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
او که خم شد و نگاهِ میثاق را به همراهی با خود طلبید، دستش را قدری دورِ گلویِ صحرا حلقه کرد و گردنِ او را که به اجبار به عقب کشاند، میثاق لب فشرده روی هم، با اینکه نگران بود از اویی که آن طور با دستانی بسته و بی دفاعِ زیر چنگالِ آن مرد گیره کرده بود، سعی کرد نگرانی‌اش را حتی ذره‌ای به چهره‌اش راه ندهد. آنجا جای مناسبی برای بروز نگرانی‌اش نبود، کافی بود قدری ضعف از خودش نشان دهد و عزت بفهمد درست قدم برداشته و جسورتر از قبل شود. عزتی که چون میثاق نگران بود، با این تفاوت که او برای خودش دل نگران بود نه فردی دیگر ولی او هم سعی داشت چهره‌ای متفاوت از احساس درونی‌اش به نمایش بگذارد تا به آن مردِ اسلحه به دست بفهماند حرکت بعدی‌اش حکمِ آخرینِ نفسِ صحراست.
هر ثانیه با استرس پیش می‌رفت، هم برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
109
پسندها
666
امتیازها
3,653
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
هنوز زخمی که رویِ گلویِ صحرا نشسته بود، ندیده بود که می‌گفت کافی‌ست مویی از سر او کم شود تا دنیا را رویِ سرِ عزت خراب کند، اگر آن زخم را دیده بود که پیشتر لب گشوده بود به گفتن آن جمله.
عزت که سرِ صحرا را برای چندمین بار سمت خودش کشید، صحرا دستانش را که حال آزاد بودند، دورِ مچِ دستِ او پیچاند و گوشه‌ی لبش را گزیده، تقلا کرد تا موهایی که حس می‌کرد دمی کوتاه تا کَنده شدن‌شان فاصله مانده، از دستِ آن مرد نجات دهد. از دست اویی که برخلاف نگرانی‌ که درونش پرسه می‌زد، پوزخندی نشانده روی لب‌هایش، همزمان با فشاری که به تنِ صحرا می‌داد تا جلوتر رود، گفت:
- از چیزی حرف بزن که از دستت بربیاد.
با سر اشاره‌ای به اسلحه‌ای که علارغم تلاشِ میثاق برای محکم فشردنش میان دستش، با لرزی خفیف ولی قابل دیدن همراه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا