متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 140
  • بازدیدها 3,178
  • کاربران تگ شده هیچ

تم رمان رو دوست دارین؟

  • بله

    رای 5 83.3%
  • خیر

    رای 1 16.7%

  • مجموع رای دهندگان
    6

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
193
پسندها
1,308
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #81
***​

سرما، همانی که سرخی شده و نشسته بود روی نوکِ انگشتانش، چنان در تنش رسوخ کرده بود که حتی سانتی از بدنش را نمی‌شناخت که با تازیانه‌اش آشنا نشده باشد. تنش از بیمِ آن سرما می‌لرزید، چنان که گویی روی گسلی ایستاده و اختیارِ لرز تنش دستش نباشد. نفس‌هایِ یکی در میان و سنگین شده‌اش تنها گرمایِ اطرافش بود، نفس‌هایی که بخار شده و در کسری از ثانیه وجود خود را از دست میدادند.
اطرافش به سانِ لباسِ عروسی سفید بود، آن‌قدر سفید که چیزی جز سفیدی روی چشمانش نقش نمی‌بست. آن‌قدر سفید که گویی زمین و آسمان بهم وصل شده بودند و حایلی میان‌شان نبود و حس می‌کرد درون توهمی اسیر شده که چیزی جز سفیدی برای تماشا ندارد. پاهایِ خسته‌اش به سختی رو به جلو برداشته می‌شدند، پاهایی که تا نزدیکی زانوانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
193
پسندها
1,308
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #82
نگاهِ لرزانش که روی پاهای او قفل شد، دمی کوتاه کافی بود تا نوک اسلحه‌ای که میان دستِ پوشیده شده با دستکش چرم و مشکی رنگ سمتِ پیشانیش گرفته شود. صاحبِ اسلحه، پوزخندی نشانده روی لب‌هایش، خیره به لرزِ فردِ مقابلش، با لحنی دستوری گفت:
- سرتو بیار بالا.
چنان دستور داد که او بی‌هیچ اراده‌ای، گویی در آن لحظه کنترل حرکات تنش به دست آن مرد باشد، گردن صاف کرد و نگاهِ وحشت زده‌اش را به چشمانِ مرد دوخت. وحشت دیده‌گانش که شد طرحِ لبخند روی لب‌هایِ مرد، نوک انگشتش را روی ماشه لرزاند و دمی بعد، پیش از اینکه نفس از سینه‌ِیِ او مجال خروج داشته باشد، گرمایِ خون بود که روی سرمای برف جا خوش می‌کرد.
پیچیدن صدایِ شلیک گلوله درون سرش که چشمانش را به باز شدن وا داشت، به سرعت، صاف نشست و نگاهش را به دیوارِ پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
193
پسندها
1,308
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #83
تنِ صدایش که ناخواسته بالا رفت و لرزِ چانه‌یِ ترنم را همراه شد، دستی زده به زانویش، سر پا شد و قدمی برداشته سمتِ راست، کف پایِ برهنه‌اش را فشرده روی فرشِ خاکستری رنگ، همزمان با ایستادنش پشت به پنجره، آرام‌تر از قبل گفت:
- نمی‌زارم کسی ازم بگیرتت، اینو بهت قول دادم و بازم قول میدم. نگران هیچی نباش، همه چی رو بسپر به من، باشه؟
ترنم که از ابتدای گفت و گوی‌شان بغضی جاخوش کرده میان گلویش، هراگازهی مجال حرف زدن را از زبانش ساقط می‌کرد، مژه‌های صاف و نسبتا بلندش را گره زده درهم، لحظه‌ای نفس را میان سینه‌اش گیر انداخت تا سنگینی سینه‌اش عقب رود و دمی بعد با لرزی مشهود در صدایش گفت:
- اگه نشه چی؟
نگاه به پایین کشاند و قفل شده روی حلقه‌ای که دور انگشتش آغوشی تنگ کشیده بود، با نوک انگشت شصتش چرخاندش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
193
پسندها
1,308
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #84
نگاهش را لحظه‌ای به بالایِ برگه دوخت و سپس دوباره چشم به حرکتِ نوکِ خودکار روی برگه سپرد و خطاب به اویی که کنارش صاف ایستاده و دیده‌یِ میشی رنگش را به حرکاتِ دستِ رئیسش داده بود گفت:
- همه چی مرتبه؟
مرد تکان ریزی سر جایش خورد و بی آنکه چشم از نوشته‌ها بگیرد جواب داد:
- نگران نباشین حواسم به همه چی هست.
رئیس دست کشیده از نوشتن، خودکار را روی برگه رها کرد و کمر صاف کرده، صندلی را سمتِ مرد چرخاند و تکیه‌اش را که به پشتیِ آن داد، دست راستش را بلند کرد و نگاهش را به آستینِ پیراهنِ سفید رنگش دوخته، با دست دیگرش مرتبش کرد و همزمان گفت:
- چند روز دیگه موعد تحویلِ، حتی ذره‌ای بی نظمی رو قبول نمی کنم.
تکیه از صندلی برداشت و صاف که نشست، نگاه جدیش را به چشمانِ مرد دوخت و ادامه داد:
-مثل هر بار دقیق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
193
پسندها
1,308
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #85
فواد که قدمی داخلِ کوچه گذاشت، راستین بود که میانِ درگاه متوقف میشد. خیره به اویی که دست سمتِ دستگیره می‌برد، شانه‌یِ راستش را به چهارچوبِ سفید رنگ در تکیه داد. فواد که سوار شد و کنارِ دختر بچه‌ای هم سن و سال خودش جای گرفت، رو سمتِ دایی‌اش چرخاند و کششی نمکین بخشیده به لب‌هایش، دستی برایش تکان داد تا راستین هم چون او برایش دست تکان دهد و دمی بعد، تصویرش از مقابلِ چشمانش کنار رود. ماشین که حرکت کرد و چند ثانیه بعد زیر بدرقه‌یِ نگاهِ راستین از کوچه خارج شد، راستین لبخند پر داده از لب‌هایش، نفسش را با صدا از سینه خارج کرد. تمام لبخند زدنش تنها برای این بود که خواهرزاده‌یِ کوچکش حتی لحظه‌ای از دل نگرانی او برای پدربزرگی که اسیر تختِ بیمارستان شده بود باخبر نشود. نمیخواست او را با آن قلبِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
193
پسندها
1,308
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #86
دسته گل را که تا آن روز به لطف آب چون روز اول شاداب نگهداشته بود پایین کشید و قدری سر خم کرده،نگاهش را به عکسی که گرفته بود داد. عکس را که با دقت دید و به نظرش خوب آمد، لب‌هایِ رژ خورده‌اش را به رنگ لبخند درآورد و زیر لب خطاب به خودش گفت:
-عالی شد، همینو میزارم برای پروفایلم.
لحظه‌ای سر به عقب چرخاند و فاصله‌اش تا تخت را از نظر گذرانده، سپس آرام و محتاط عقب‌عقب رفت تا چند ثانیه بعد، با برخورد آرام پشت پایش به لبه‌ی تخت، کمر خم کرده و روی تخت بنشیند. او که با برق رضایت روی چشمانش، مابقی عکس‌هایی که گرفته بود را به تماشا نشست، میثاق، تکیه برداشته از صندلیِ فلزی، صاف نشست و چشم دوخته به صحرا که با ابروانی کشیده شده سمتِ یکدیگر، حینی که با دقت ماده‌یِ سفید رنگ را درون کیسه می‌ریخت، هرازگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
193
پسندها
1,308
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #87
دستور لحنش که شد عقب کشیده شدنِ سرِ میثاق و افتادن فاصله‌ای بیشتر از قبل بین‌شان،صحرا چشم غره‌ای رفته برای اویی که بی هیچ حرفی خواسته‌ی او را اجابت کرده بود، دست عقب کشید و چرخیده سمتِ میز، گویی اصلا سوالی نشینده باشد، همان‌طور به کارش ادامه داد.
میثاق کلافه شده از اویی که هر بار تفره می‌رفت از جواب دادن، نفسش را با صدا بیرون داده، پایین نیامده از موضع خود، دوباره گفت:
- من که تا جوابمو نگیرم ول کن نیستم.
مکث کوتاهی کرد و همزمان با صحرایی که کیسه‌یِ پر شده را روی کیسه‌یِ قبلی می‌گذاشت، ادامه داد:
-کی بود؟ واسه چی اومده بود؟ برای چی چاقو گذاشت زیر گلوت؟ دنبال چی میگشت که خونه تو زیر رو رو کرده بود؟
میثاق بود که بی وقفه میپرسید و صحرا بود که سعی داشت بی توجه به او به کارش ادامه دهد ولی او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
193
پسندها
1,308
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #88
سکوتی انداخته بین گفته‌اش، علارغم خواسته‌ی قلبی‌اش، جمله‌اش را پی گرفت.
- بهش بدهکارم، راحت شدی؟
میثاق تار ابرویی بالا انداخته از گفته‌یِ او، دست به جیب شد و گفت:
- بدهکاری؟ چقدر؟
صحرا چشم دوخته به پرسشِ چشمانِ او که انتظار شنیدن پاسخی را می‌کشیدند، قفل دستانش را گشود و قدری آرام‌تر از قبل جواب داد:
- ده تومن، شایدم پونزده تومن.
مکث کوتاهی کرد و زودتر از میثاق که با تصور اتمام جواب او قصد پرسیدن سوال دیگری را داشت، ادامه داد:
- هر ماه یه چیزی میاد روش.
میثاق که لب‌هایش را قدری فاصله داده از یکدیگر، سوالی را می‌ساخت تا به زبان آورد، با شنیدن ادامه‌ی جمله‌ی او، تار ابرویی بالا انداخته، متعجب از اینکه او گفته بود هر ماه مبلغی علاوه بر بدهی اصلی‌اش باید پرداخت کند، ابروانش را قدری سمت یکدیگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
193
پسندها
1,308
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #89
آره‌یِ آخرش که علارغم تلاشش در پایین نگهداشتن صدایش بلند‌تر از مابقی کلمات ادا شد و حاصلش شد دوباره افتادنِ قاشق از دست مرد و ریخته شدن محتویاتش روی میز، مرد عصبی شده از آن دویی که نمی‌دانست برای چه به پر و پای هم پیچیده و هر بار با ترکشی از بحث‌شان او را مورد عنایت قرار می‌دهند، رو سمتِ آن دو که خیره‌ی یکدیگر مانده بودند چرخاند و دستش را بلند کرده به سوی‌شان با لحنی معترض و صدایی بلند گفت:
- چتونه شما دو تا؟
تن صدایش را قدری پایین‌تر آورد و حینی که صندلی را عقب می‌‌کشید تا سر پا شود ادامه داد:
- گیر دو تا روانی افتادیم.
گفته‌اش که به گوش آن دو رسید و نگاهِ صحرا و سرِ میثاق را به سمتش کشاند،میثاق نگاهی انداخته به او از کنارِ شانه‌اش،عصبی از حرفِ او و صد چندان عصبی‌تر از ندانم کاریِ صحرا،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
193
پسندها
1,308
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #90
پرسشش که شد قفل شدنِ قدم‌هایِ صحرا، متعجب از آنچه شنیده بود، راه نرفته را با چرخی کوتاه برگشت‌. چشم دوخته به اویی که هنوز سر به زیر، زمین را می‌نگریست، چین ریزی به پیشانیش بخشید و پرسید
- به چه کارت میاد؟
میثاق سر بلند کرد و چون او رو چرخانده به سمتش، لحظه‌ای چشم به نگاهِ او دوخت و سپس دیده سپرده به دیوار و نقطه‌ای نامعلوم گزیده برای تماشا، جواب داد:
- به همون کاری که باید. اگه داری بگو اگه هم نداری که... .
نیم قدمی کوتاه رو به جلو برداشت و نوک کفش‌هایش که مماس با کفش‌های مشکی رنگِ صحرا متوقف شدند، قفل شده در قهوه‌ای دیده‌گان او، مصمم و جدی ادامه داد:
- خودم می‌گردم پیداش می‌کنم.
چشم از او گرفت و رو هم‌، قدمی برداشته به راست، به پهلو شد و قصدِ گذر کرد که این بار صحرا دست پیش برد و بازویِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا