نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 81
  • بازدیدها 1,392
  • کاربران تگ شده هیچ

تم رمان رو دوست دارین؟

  • بله

    رای 3 100.0%
  • خیر

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    3

masoo

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
119
پسندها
741
امتیازها
3,653
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #81
***​

سرما، همانی که سرخی شده و نشسته بود روی نوکِ انگشتانش، چنان در تنش رسوخ کرده بود که حتی سانتی از بدنش را نمیشناخت که با تازیانه‌اش آشنا نشده باشد.تنش از بیمِ آن سرما می‌لرزید، چنان که گویی روی گسلی ایستاده و اختیارِ لرز تنش دستش نباشد. نفس‌هایِ یکی در میان و سنگین شده‌اش تنها گرمایِ اطرافش بود، نفس‌هایی که بخار شده و در کسری از ثانیه وجود خود را از دست میدادند.
اطرافش به سانِ لباسِ عروسی سفید بود، آنقدر سفید که چیزی جز سفیدی روی چشمانش نقش نمی‌بست. آنقدر سفید که گویی زمین و آسمان بهم وصل شده بودند و حایلی میان‌شان نبود و حس می‌کرد درون توهمی اسیر شده که چیزی جز سفیدی برای تماشا ندارد. پاهایِ خسته‌اش به سختی رو به جلو برداشته می‌شدند، پاهایی که تا نزدیکی زانوانش با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
119
پسندها
741
امتیازها
3,653
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #82
نگاهِ لرزانش که روی پاهای او قفل شد، دمی کوتاه کافی بود تا نوک اسلحه‌ای که میان دستِ پوشیده شده با دستکش چرم و مشکی رنگ سمتِ پیشانیش گرفته شود. صاحبِ اسلحه، پوزخندی نشانده روی لب‌هایش، خیره به لرزِ فردِ مقابلش، با لحنی دستوری گفت:
- سرتو بیار بالا.
چنان دستور داد که او بی هیچ اراده‌ای، گویی در آن لحظه کنترل حرکات تنش به دست آن مرد باشد، گردن صاف کرد و نگاهِ وحشت زده‌اش را به چشمانِ مرد دوخت. وحشت دیده‌گانش که شد طرحِ لبخند روی لب‌هایِ مرد، نوک انگشتش را روی ماشه لرزاند و دمی بعد، پیش از اینکه نفس از سینه‌ِیِ او مجال خروج داشته باشد، گرمایِ خون بود که روی سرماِ برف جا خوش می‌کرد.
پیچیدن صدایِ شلیک گلوله درون سرش که چشمانش را به باز شدن وا داشت، به سرعت، صاف نشست و نگاهش را به دیوارِ پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 1, مهمان: 1)

عقب
بالا