متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چشم‌های بسته | ویدا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع vida1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 66
  • بازدیدها 2,677
  • کاربران تگ شده هیچ

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #21
چند ساعتی گذشته است. تقریباً تمام کارها را انجام داده‌اند و حالا پشت میز غذاخوری جدید نشسته‌اند. آدا درِ فر را باز می‌کند و غذا را در می‌آورد. بوی مرغ فضا را پر می‌کند. آلیس متفکر سوال می‌کند:
- بچه‌ها، میگم... اگه ما بدونیم نفر بعدی کی می‌میره به نظرتون ریسکه که بخوایم تا صبح بیدار بمونیم؟
بیلی پاسخ می‌دهد:
- الان فکر می‌کنی کی قراره بمیره؟
- من گفتم اگه.
آدا دیس مرغ را وسط میز می‌گذارد و برای نشستن صندلی را عقب می‌کشد. هرکس برای خودش می‌کشد.
فضا در سکوت فرو رفته است. فیلیپ بشقاب را به سمت وسط میز هل می‌دهد و سکوت را می‌شکند:
- میگم... مگه ما آنتن داریم که تلویزیون سفارش دادید؟
کری چپ‌چپ نگاهش می‌کند.
- ببین... اگه غذات تموم شده نباید بی‌ادبی کنی.
فیلیپ چشم‌هایش را در حدقه می‌چرخاند.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #22
آدا از روی صندلی بلند می‌شود و چند بشقاب را مانند برج روی هم می‌گذارد و به آشپزخانه می‌رود.
دو ساعت دیگر همه داخل اتاق‌هایشان هستند فقط به‌خاطر این‌که فیلیپ چشم‌هایش گرم شده بود و به خواب بعدازظهری نیاز داشت.
صدای جیغ آبلارد همه را از جا می‌پراند. همه به‌سرعت وارد اتاق آبلارد و آدا می‌شوند.
- چی شده؟
آبلارد درحالی که یک دستش روی دهانش است با انگشت اشاره‌ی دست دیگرش تخت را نشان می‌دهد.
آدا مرده است.
قفسه‌ی سینه‌اش تکان نمی‌خورد. چشمانش باز مانده است و یک چشمش از حدقه در آمده است.
بیلی دستش را روی دهانش می‌گذارد و همراه با عوق زدن از اتاق خارج می‌شود.
فیلیپ که حالا کاملاً از حس و حال خواب بیرون پریده است، با چشمان درشت شده به صحنه‌ی روبه‌رویش چشم دوخته است. انگار که نمی‌داند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #23
اخم‌های فیلیپ درهم می‌رود. احساس سرگیجه می‌کند و روی زمین می‌افتد‌. اشک در چشم‌هایش حلقه می‌زند. دست راستش را روی گردنش می‌گذارد و ماساژ می‌دهد. آلیس کنارش روی زمین چمباتمه می‌زند.
- چی شده؟ هی فیلیپ؟ حالت خوبه؟
نفس‌نفس می‌زند. انگار نمی‌تواند اکسیژن را وارد ریه‌هایش کند. لب پایینش می‌لرزد. چشمانش را می‌بندد و در این این‌ هنگام چند قطره اشک از چشمانش بر روی گونه‌هایش می‌غلتد. فیلیپ گریه‌کنان می‌گوید:
- من می‌ترسم... من ترسیدم!
هردو دستش را روی صورتش می‌گذارد و با صدایی شبیه به جیغ گریه می‌کند. آلیس از شانه‌اش می‌گیرد و او را به آغوش می‌کشد. با شستش موهایش را نوازش می‌کند و رو به کری که وسط اتاق ایستاده است و هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد فریاد می‌زند:
- کری وضعیت رو نمی‌بینی؟ یه لیوان آب بیار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
«هامبورگ»
کارآگاه جسیکا روی کاناپه‌ی راحتی خود لم داده است و عینک ته‌استکانی خود را روی چشمانش زده است.
لپ‌تاپ سیاه رنگش را روبه‌رویش باز کرده است. در گوگل به‌دنبال اطلاعاتی درباره‌ی افرادی که توسط انزوا کشته شده‌اند است.
انزوا اولین چیزی که پس از این سرچ کوتاه بالا می‌آید. تصویر دختر جوانی است که فقط گزارش گم شدن او به پلیس اطلاع داده شده است. وقتی کمی صفحه‌ را پایین‌تر می‌رود، متوجه می‌شود و که آن دختر صرفاً اولین نفر و آخرین نفری نیست که اگرهم مرده باشد، جنازه‌اش چندین سال است که پیدا نشده است. وقتی کمی دیگر صفحه‌ی گوگل را زیر و رو می‌کند، با حرف‌های خانواده و التماس‌های آنان روبه‌رو می‌شود.
یکی از ویدیوها که متعلق به خانواده‌ی پسری به‌نام الکس را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #25
جسیکا روبه‌روی تلویزیون نشسته است و دارد اخبار می‌بیند. احساس می‌کند به خیلی چیزها احتیاج دارد؛ به‌خصوص خواب.
گوینده خبر می‌گوید:
- جنازه‌ی بی‌جان ده نفر دیگر نیز پیدا شده است که امضای قاتل انزوا روی آن قرار دارد.
صدای مادرش که دارد پدرش را با صدای بلند صدا می‌زند، در گوشش طنین می‌اندازد.
پس از چند بار صدا زدن، پدرش سلانه‌سلانه وارد پذیرایی می‌شود. با صدایش که بمب‌انرژی است فریاد می‌زند:
- مورچه داری چه‌کار می‌کنی؟
جسیکا دکمه‌ی خاموشی تلویزیون را می‌زند و به‌دروغ می‌گوید:
- هیچی، منتظر بودم خبر برسه به موادفروشی که پرونده‌اش به من داده شده!
او خوب می‌داند که اگر پدرش بفهمد پرونده‌ی فردی مثل انزوا به او واگذار شده است، صددرصد نگران می‌شود و این برای بیماری قلبی‌اش خوب نیست.
پدر دستش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #26
«رونوشت مصاحبه با خانم امری¹ شالر(خواهر هانا² شالر)
- خب، خیلی معذرت می‌خوام که بعد از سه‌سال، دوباره شما رو یاد اون روز تلخ می‌ندازم.
امری گلویش را صاف می‌کند:
- اشکالی نداره‌. فکر کنم گفته بودید که چندتا سوال درباره‌ی اون روز دارین.
جسیکا سرفه‌ای می‌کند و سپس سوالات آماده شده‌اش را از داخل کیف شانه‌ای‌اش در می‌آورد.
- بله. سوال اول این که... آیا چهره‌ی اون فرد رو دیدین؟
سری به‌نشانه‌ی نفی تکان می‌دهد:
- خیر، صورتش رو با یه نقاب سیاه بدون هیچ‌طرحی، پوشانده بود.
جسیکا دستی به‌لب‌هایش می‌کشد.
- بسیار خب، واقعاً متاسفم که این سوال رو ازتون می‌پرسم؛ اما... خواهرتون چطور کشته شد؟ شما چه واکنشی نشون دادین؟
اشک در چشمانش حلقه می‌زند:
- دوتا تیر به سینه‌اش زد. منم تنها کاری که تونستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #27
جسیکا خودکار را کمی در دهانش می‌جود و سپس بشکنی در هوا می‌زند. گوشی مخصوص به کارش را برمی‌دارد. تصمیم گرفته است که برای پلیس‌ها و رئیس اخبار، درخواست بفرستد که تعداد جنازه‌هایی که تا به‌حالا پیدا شده را به او بگویند.
«درخواست»
کارآگاه جسیکا هستم. پرونده‌ی قاتل انزوا به من واگذار شده است و چند وقتی است که دارم رویش کار می‌کنم. من برای سطح‌بندی خطرناک بودن پرونده، به تعداد قتل‌هایی که صورت گرفته است نیاز دارم.
ممنون.

جسیکا بارها و بارها متن درخواستش را می‌خواند و سپس با دستی لزران دکمه‌ی ارسال را می‌زند.
کمی تردید می‌کند؛ اما سوییچ را می‌چرخاند و ماشین را روشن می‌کند. دارد به‌طرف جنگل سیاه می‌رود. اگر هم نتواند به این زودی‌ها وارد آن خانه شود، احتمالاً بتواند آن دوروبر را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #28
کمی بعد مقابل درب خانه‌شان ایستاده است و در کیف دوشی‌اش به دنبال کلید می‌گردد. پس از کمی دیگر گشتن، قبول می‌کند که آن را در خانه جا گذاشته است و دستش را بالا می‌برد و در می‌زند‌.
پیتر از چشمی در نگاهی می‌اندازد و بعد در را باز می‌کند.
- سلام مورچه. زود اومدی.
جسیکا درحال وارد شدن از چهارچوب در می‌گوید:
- کارم زود تموم و این‌ که... خیلی کسلم.
کلمه‌ی آخرش با خمیازه همراه می‌شود. پیتر کمی شانه‌ی دخترش را ماساژ می‌دهد و پیشنهاد می‌کند:
- نظرت درباره‌ی یه خواب خوب چیه؟ تا وقتی شام آماده میشه برو بخواب.
جسیکا درحال رفتن به سمت اتاقش، با انگشت شستش، حرف پدرش را تائید می‌کند.
وارد اتاقش می‌شود و پس از بستن در، لامپ را خاموش می‌کند و با همان لباس بیرونی روی تخت ولو می‌شود. بدنش را کش‌وقوسی می‌دهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #29
احساس می‌کند خواب از سرش پریده است. چیزی که در پیام برایش ارسال کرده‌اند، با چیزی که او در قبرستان دیده بود به‌کل فرق می‌کند.
از روی تخت بلند می‌شود و از در اتاقش بیرون می‌رود. دوان‌دوان از پله‌ها پایین می‌رود و فریاد می‌زند:
- من رفتم!
و بعد با عجله کفش‌هایش را می‌پوشد و از خانه بیرون می‌زند‌. صدای مادرش که دارد نامش را صدا می‌زند، از پشت سر به‌گوش می‌رسد؛ اما اهمیتی نمی‌دهد. سوار ماشینش می‌شود و با نهایت سرعت به‌سمت محل‌کارش برمی‌گردد. حتی وقتی متوجه نبود هردو موبایلش می‌شود هم ماشین را نگه نمی‌دارد.
جلوی در شرکت نگه می‌دارد. دکمه‌های آسانسور را چندبار پشت‌سرهم می‌زند. وقتی می‌بیند آسانسور به این زودی‌ها پایین نمی‌آید، از پله‌ها دوان‌دوان بالا می‌رود.
وقتی به طبقه‌‌ای که آن‌جا کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #30
جسیکا روی کاناپه می‌افتد. با صدای لرزانش می‌گوید:
- اون... اون این‌جا بوده.
گرد کمی دیگر با چشمان قهوه‌ای‌اش به او چشم می‌دوزد و سپس روی کاناپه کنار او می‌نشیند. درحال ماساژ دادن کمر او می‌پرسد:
- کی این‌جا بوده؟ داره درباره‌ی چی حرف می‌زنی؟
جسیکا با صدای بریده‌بریده پاسخ می‌دهد:
- ان... انزوا!
گرد کمی مکث می‌کند:
- ولی ما کسی رو ندیدیم وارد اتاقت بشه.
جسیکا دستش را می‌گذارد روی گلویش و درحال نفس‌نفس زدن می‌گوید:
- برام... برام نامه‌ی تهدید گذاشته.
رنگ از رخ گرد می‌پرد:
- کجا؟ کجا برات نامه‌ی تهدید گذاشته؟
جسیکا چشمانش را می‌بندد و در این‌هنگام، چند قطره اشک روی گونه‌اش می‌غلتد.
- داشتم توی... توی گوگل‌کروم سرچ می‌کردم که... که چشمم خورد به آخرین سرچ... نوشته بود... نباید پیگیرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا