- ارسالیها
- 239
- پسندها
- 1,309
- امتیازها
- 8,213
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #21
چند ساعتی گذشته است. تقریباً تمام کارها را انجام دادهاند و حالا پشت میز غذاخوری جدید نشستهاند. آدا درِ فر را باز میکند و غذا را در میآورد. بوی مرغ فضا را پر میکند. آلیس متفکر سوال میکند:
- بچهها، میگم... اگه ما بدونیم نفر بعدی کی میمیره به نظرتون ریسکه که بخوایم تا صبح بیدار بمونیم؟
بیلی پاسخ میدهد:
- الان فکر میکنی کی قراره بمیره؟
- من گفتم اگه.
آدا دیس مرغ را وسط میز میگذارد و برای نشستن صندلی را عقب میکشد. هرکس برای خودش میکشد.
فضا در سکوت فرو رفته است. فیلیپ بشقاب را به سمت وسط میز هل میدهد و سکوت را میشکند:
- میگم... مگه ما آنتن داریم که تلویزیون سفارش دادید؟
کری چپچپ نگاهش میکند.
- ببین... اگه غذات تموم شده نباید بیادبی کنی.
فیلیپ چشمهایش را در حدقه میچرخاند.
-...
- بچهها، میگم... اگه ما بدونیم نفر بعدی کی میمیره به نظرتون ریسکه که بخوایم تا صبح بیدار بمونیم؟
بیلی پاسخ میدهد:
- الان فکر میکنی کی قراره بمیره؟
- من گفتم اگه.
آدا دیس مرغ را وسط میز میگذارد و برای نشستن صندلی را عقب میکشد. هرکس برای خودش میکشد.
فضا در سکوت فرو رفته است. فیلیپ بشقاب را به سمت وسط میز هل میدهد و سکوت را میشکند:
- میگم... مگه ما آنتن داریم که تلویزیون سفارش دادید؟
کری چپچپ نگاهش میکند.
- ببین... اگه غذات تموم شده نباید بیادبی کنی.
فیلیپ چشمهایش را در حدقه میچرخاند.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش