نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های پیچکی درون من| ماری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع maraly0_0r
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 130
  • کاربران تگ شده هیچ

maraly0_0r

گوینده انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
385
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #1
_به‌نام نگاه پروانه ها_
نام دلنوشته: پیچکی درون من
نویسنده: ماری

خلاصه:
دیدنت شروع یک حادثه بود...
که مرا در دریای وجودت قرق کرد...
و من را به آن نگاهت سنجاق...
حال که من در دستان تو اسیرم...!
به اسارت می‌بری دیگری را؟!...
و من چنان اسارتی تو را رسانم...
که به صدایش چو بوق کرناس...
 

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,122
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Tavan

maraly0_0r

گوینده انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
385
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #3
گفتم دیدنش شروع یک حادثه بود...
حادثه‌ای که چو چشمانش
تیری بود بر کمان
ومن به آن تیر بر کمان چنان دچارم
که مرا چاره نیست!
همگان را گویید
منی نیست؛
که خواهانش شوند... .
 
آخرین ویرایش

maraly0_0r

گوینده انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
385
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #4

گفتم؛ خواهنش شوند...
آری... منی نیست!
آن چشمان مرا به آتشی کشاند
که دیگر خاطرای ز من نماند
گفتم؛ چشمانش
مرا سوزاند...
آری چنان مرا چزاند
که صداش حی و حاظر است...!
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Tavan

maraly0_0r

گوینده انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
385
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #5
حال روز هایی است
...که میگذرد...
حال زمانی است
...که میگذرد...
حال منی است
...که تکانی، نمی‌خورد...
آری تکان نمی‌خورد
من همان زمان با دیدنش
چیزی درونم تکان خورد
که آن من، دیگر من نبود
و این من شد، آنی که در گذشته ماند...
و او شد کسی که می‌رود...!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Tavan

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا