متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

طومار ضحاکی ادبیات: BDY مجموعه دلنوشته‌های ناله‌ی کُمِدین | فاطمه آماده نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Fateme Amade
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,031
  • کاربران تگ شده هیچ

Fateme Amade

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
16
 
ارسالی‌ها
2,817
پسندها
7,624
امتیازها
30,973
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
تاریخ را ورق می‌زنم، تیزی کاغذش سر انگشتم را می‌برد. از تاریخ و تصمیماتش خون و جنگش بر چهره‌ی ما پاشیده‌.
بازی می‌کنم... یک روز نقش رقاصه‌ای در میخانه و روزی دیگر پریشان حالی از دیار غربت.
هیچ کس را نمی‌شناسم جز آن جام سرخی که حرارت دستم گرمایش می‌دهد و منی که همانند کهنه سربازی بازگشته از جنگ بین لبخندِ خانه و درد بجامانده از میدان نبرد خود را سروگون نشان داده.
 
امضا : Fateme Amade

Fateme Amade

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
16
 
ارسالی‌ها
2,817
پسندها
7,624
امتیازها
30,973
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
در رگ‌هایم سرب تزریق کنید تا جریانِ آلوده به خونِ رنج دیده را سد کند. کلمات فیلمنامه را در ذهنم می‌کارم، امروز باید مادرم را شاداب و صدای تبسم پدرم را لمس کنم.
در مرکز گوی شیشه‌ای، مجسمه‌‌ای برنز با رخساری مسرور دست بلند کرده و می‌‌گردد. پشت شیشه‌ی شفاف، سیمای آمیخته به ریشخندم چشم‌ها را لبالب اشک شوق کرده. گرچه آواز مخوف خیالم سکوت گوی را می‌خراشید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme Amade

Fateme Amade

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
16
 
ارسالی‌ها
2,817
پسندها
7,624
امتیازها
30,973
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
پرستو‌ها زوزه‌ی حنجره‌ام را با خود به کوچ می‌برند.
چون ذره‌ای معلق در هوا با نسیمی ملایم طوفان‌وار به هر سو پرت می‌شوم. رنگ‌آوری ساده با باورِ پیچیده‌ی مغمون، قصه‌ی هزار و یک شب من است.
نقشِ پای ابهام را در کالبدم می‌بینی؟ نه، من نمایشش را ممنوع کرده‌‌ام.
دیدگان مه آلود کمدینی سرخوش اصلا عادی نیست.
توفان، مرا با خود ببر و نیست کن، ببر به همانجایی که از من تنها بانگ قهقهه‌‌ای مسرت‌آمیز بر نبض سرگذشت بجا بماند.​
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme Amade

Fateme Amade

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
16
 
ارسالی‌ها
2,817
پسندها
7,624
امتیازها
30,973
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
همین زمستان به سراغم بیا. همان روزی که آخرین برگ خشک پاییزی با شاخه‌ی خود وداع می‌کند.
لحظه‌ای که لبخند یخ زده‌ام بر رُخ بی‌روحم فاسد شده. قدم‌هایت را برای رسیدن به من پر شتاب‌تر کن. می‌خواهم سمبل عیشی که بوی پلاسیده شدنش از فرسنگ‌ها می‌آید روی لبم محو شده و هنگام بارش برف دی ماه حضورت روبند ساختگیم را بیندازد.​
 
امضا : Fateme Amade

Fateme Amade

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
16
 
ارسالی‌ها
2,817
پسندها
7,624
امتیازها
30,973
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
تیتراژ پایانِ مرا، قاصدک‌ها با خود می‌برند. سفره‌ی گشنگی احساسم به طنزی تلخ آغشته و سقف خمیده‌ی آرزوها را شعله سیاه می‌کند.
مرا رازیست پنهان با شب، که شوقِ سپیده‌‌دم رویش را با طلوع می‌پوشاند. نغمه‌ی جیرجیرک‌ها خاموشی شامگاه را مرور و در خفا شعر می‌سُرایند. این بیت آلوده به تظاهر تمام راز من است که به ماه گفته بودم.​
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme Amade

Fateme Amade

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
16
 
ارسالی‌ها
2,817
پسندها
7,624
امتیازها
30,973
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
صدای بحران در تبار عیش و نوش خیمه‌گاهی می‌زند. گل پامچال وحشی، قلب فانوس‌های خاموش را روشن می‌کند.
طبیعت برای گل تازه شکفته‌اش خلخال به پا کرده اما من زندگانی‌ را می‌بینم که به فرجام می‌رود. گلبرگ‌هایش می‌ریزد، می‌خشکد‌ و از آن ساقه‌ای بی‌‌جان بجا می‌ماند. من خشکیدم و لاشه‌ام را پوسته‌های تر‌کش خورده‌ی فکاهی، زیر نقابِ سبز آبی در چنگ می‌‌گرفتند.​
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme Amade

Fateme Amade

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
16
 
ارسالی‌ها
2,817
پسندها
7,624
امتیازها
30,973
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
آیینه دروغ می‌گفت، دلقکی که در آن با لب‌های سرخ و گلگون نقش بسته بود من نبود.
قلبم آیینه‌ی من بود. با هر تپش، کوبش دردی جنون‌آمیز را به تمام وجودم پمپاژ می‌کند.
تجسم چیزی که می‌خواستم باشم در آیینه رقم می‌خورد، شاید در بعد از ظهری خنک و شورانگیز همانی بودم که می‌‌گفت اما صحرای درونم را آیینه‌ها نمی‌جستند.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme Amade

Fateme Amade

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
16
 
ارسالی‌ها
2,817
پسندها
7,624
امتیازها
30,973
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
پاروهای قایقم شکسته، موج‌ها تن افسرده‌ام را به هر سو می‌برند. آواز خواندن زنی جزر و مد را به بازی گرفته و صدف‌ها دهان مروارید دوز خود را به چاقوی بُرنده‌ی حنجره‌ی او می‌سپارند.
می‌خندم چون دلفینی که صدایش امواج را بازیچه و روی تن خیس دریا شعاع می‌اندازند.
قایق پر از آب می شود، به سرچشمه‌ی چشم‌هایم که دست می‌کشم، آخرین شبنم روی نیلوفر گونه‌ام می‌‌لغزد.​
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme Amade

Fateme Amade

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
16
 
ارسالی‌ها
2,817
پسندها
7,624
امتیازها
30,973
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
دستم را بگیر شاید در همین حوالی جانم پر کشید به سوی نیستی. کوه قاف میزبان افسانه‌ایِ سیمرغِ شیدایی چو من است. برای اولین بار ناخن در بدن فرو کرده و سینه‌ام را شکافتم، تا رنج کبود مرا، آسمان‌ها تماشا کنند. در خلسه‌ی تقدیر، آویزان بر آن قله‌ی بلند، تخم حجری از سرای بی‌کران، در گلویم خنده‌وار می‌دوید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme Amade

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا