- ارسالیها
- 2,817
- پسندها
- 7,624
- امتیازها
- 30,973
- مدالها
- 27
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #21
آشیانهای امن تمنا میکند پاهای سنگ دیدهام. در میان ابرهای بارانی، نخلهای خرمایی و شب های مهتابی.
روان پریشانم بر روی صحنهای از بازی که قرار بود بال و پر گشوده و از امید سخن بگوید تمسخری بیش نبود.
مشتاق یادی عمیق بود، بیان واژههایی که میخواست با نور هم آغوش باشد و من غرق مرداب تاریکی نفرین شدهی خود بودم.
روان پریشانم بر روی صحنهای از بازی که قرار بود بال و پر گشوده و از امید سخن بگوید تمسخری بیش نبود.
مشتاق یادی عمیق بود، بیان واژههایی که میخواست با نور هم آغوش باشد و من غرق مرداب تاریکی نفرین شدهی خود بودم.
آخرین ویرایش