• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان وهمِ ماهوا | سارا بهار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع GHOGHA
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 1,405
  • کاربران تگ شده هیچ

GHOGHA

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
837
پسندها
5,715
امتیازها
22,273
مدال‌ها
20
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
***
با وحشت از جا می‌پرم و با تنی شسته‌ شده در عرق، روی تخت می‌نشینم. نور چشمانم را می‌زند؛ اما مجبور به باز نگه داشتن‌شان هستم تا بتوانم تشخیص دهم کجا هستم و این خانه و اتاق کیست که روی تختش خوابِ کابوس‌وارم مرا تا مرز مرگ رساند.
اولین چیزی که می‌بینم صورت روشنِ خانمی میانسال؛ اما به‌شدت زیبا با موهای مشکی بلند و چشمانِ سرمه‌ کشیده و آهویی‌اش که شال و شومیز خاکستری‌‌‌اش با سیاهیِ موها و سرمه‌ی چشمانش هارمونی زیباتری را خلق کرده اند است. او روی صندلی‌ای نشسته و سخت مشغول مطالعه‌ی کتابی‌ست.
بی‌هیچ حرفی چشمم را از او گرفتم و از جا بلند شدم.
قلبم محکم خود را به در و دیوار می‌کوبید؛ گویا قصد فرار داشت! احساس می‌کردم هنوز در کابوسم حضور دارم. زبانم از ترس بند آمده بود. تنها چیزی که می‌خواستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHOGHA

GHOGHA

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
837
پسندها
5,715
امتیازها
22,273
مدال‌ها
20
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
بغضم به من اجازه‌ی انتخاب نداد و من تماماً فرو ریختم، چنان زیر گریه‌ای عمیق زدم که زن زیبا مرا آنی به آغوش کشید و پا به پای من، عمیقاً اشک ریخت!
نمی‌دانستم از آن زن زیبا بترسم و دنبال راه فراری باشم و یا نه! اصلاً موضوع چه بود؟ چه برسرم آمده بود؟ چه خبر بود و در چه منجلابی اسیر شده بودم؟
زن گریه می‌کرد؛ خیلی شدید و دردناک گریه می‌کرد، طوری که قلبم پاره‌پاره می‌گشت از گریه‌اش!
سعی کردم خودم را از آغوشش بیرون بکشم، اشک‌های مرواریدی‌اش را با تردید، پاک کردم. دلم نمی‌خواست گریه کند. اصلاً دلم نمی‌خواست، حتی نمی‌دانم چرا دلم نمی‌خواست! با صدای گریانی دست‌هایش را دو طرف صورتم گذاشت و زمزمه کرد:
- دخترم ماهوا!
متعجب از این کلمه‌ی «دخترم» که مُدام آن را در گوشم نجواکنان بولد می‌کرد، بریده‌بریده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHOGHA

GHOGHA

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
837
پسندها
5,715
امتیازها
22,273
مدال‌ها
20
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
***
«2 ماه بعد»
ماگ نسکافه‌ام را روی میز می‌گذارم و تیکه‌ای از ترامیسوی خوشمزه‌ی درون بشقاب، در دهانم قرار می‌دهم. طعمش لذیذ است؛ اما هیچ‌گونه احساس لذتی را در من ایجاد نمی‌کند. گویی که قرن‌هاست مُرده‌ام و یا به‌قولِ کافکا: «اما عقیده‌ی واقعیِ خودم این است که این وضع تازه است؛ وضعیت‌هایی شبیه این داشته‌ام، اما نه مثل این یکی! انگار که از سنگ ساخته شده‌ام، انگار که سنگ گورِ خود هستم! هیچ روزنه‌ای برای تردید یا یقین، برای عشق یا نفرت، برای شهامت یا دل‌واپسی، به‌طور خاص یا کلی، وجود ندارد! فقط امیدی مبهم که ادامه دارد اما؛ نه بهتر از نوشته‌های روی سنگ گورِ خود... .»
آهی می‌کشم، آهی که نمی‌توانم تشخیص دهم از غم است یا حسرت! دو ماه گذشته است. شب‌ها کنار خانواده‌ای که هیچ از آن‌ها نمی‌دانم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHOGHA

GHOGHA

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
837
پسندها
5,715
امتیازها
22,273
مدال‌ها
20
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
صدای زنگ موبایلم باعث می‌شود بخواهم خودم را جمع و جور کنم و از شر اشک‌های نشسته روی صورتم خلاص شوم. آن‌قدر صورتم با اشک‌ شسته شده که دست‌هایم کفاف نمی‌دهند و برای هرچه سریع‌تر پاک کردنشان، دنبال شالی که سرم نیست و دستمال کاغذی نمی‌گردم و طره‌ای از موهای خروشانم را می‌گیرم و صورتم را با آن پاک می‌کنم. هنوز هم می‌خواهم بایستم، غرق شوم و زار بزنم؛ با تمام توان سریع خودم را به موبایلم که روی گوشه‌ی میز گذاشته شده می‌رسانم و بی‌آن‌که نگاهم به شماره بیفتد، تماس را متصل می‌کنم و موبایل را به گوش‌ام می‌چسبانم.
- سـلام عزیزم، چطوری؟
صدای گیلا هست. ما هردو روانشناسیم. باهم زیاد صمیمی نیستیم؛ اما همکار و دوستان خانوادگی هستیم و حتی مادرم او را مُدام به صرف شام دعوت می‌کند. سعی می‌کنم صدایم را صاف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHOGHA

GHOGHA

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
837
پسندها
5,715
امتیازها
22,273
مدال‌ها
20
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
اولین ایمیل از مراجعی به‌نام «فریال» است.
چشمانم را روی هم می‌گذارم و باز می‌کنم، خسته هستم و می‌خواهم استراحت کنم؛ اما به‌سختی با خستگی‌ام دهن‌به‌دهن می‌شوم و او را پس می‌زنم و سپس شروع به خواندنِ ایمیلِ فریال می‌کنم:
« سلام خانم دکتر. بی‌‌هیچ مکثی میرم سر اصل مطلب؛ فکر کنم یک‌سال پیش بهت گفته بودم عاشق پسرخالم حامدم و قبل ازدواج‌مون با این‌که خانواده‌م زیادی سخت‌گیر و سنتی هستن مخالف بودن باهم در ارتباط باشیم؛ اما ما عاشق هم بودیم و دوره نامزدی رو، دور از چشم خانواده باهم تلفنی حرف می‌زدیم و حتی یواشکی هم رو می‌دیدیم. حالا که از ازدواج‌مون 7/8 ماهی گذشته، حامد مُدام کتکم می‌زنه و همش میگه به‌جز من با کیا در ارتباط بودی؟! من ان‌قدر عاشقش بودم که به‌خاطرش خلاف میل خانواده‌م عمل می‌کردم؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHOGHA

GHOGHA

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
837
پسندها
5,715
امتیازها
22,273
مدال‌ها
20
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
چشمم به کمد است که مبادا از درونش، کسی یا چیزی، بیرون بیاید! با هر قدمی‌ که به سمت کمد برمی‌دارم، قسمت بیشتری از شجاعتم فرو می‌ریزد و زیرِ کفش‌های آل‌استار‌ِ سیاهم له می‌شود.
به کمد که می‌رسم دربش بسته‌ است. سعی می‌کنم تمامِ توانم را برای حفظ خونسردی‌ام به‌کار ببرم و تا حدودی موفق هم می‌شوم. دست راستم را که به سمت کمد دراز می‌کنم، ضربه‌ای به درب اتاق می‌خورد و از جا می‌پرم. در باز می‌شود و درحالی‌که منتظر دیدنِ هیولایی بسیار هولناک‌تر از تصورات هستم، قامت دلوین نمایان می‌شود. چشمانش ذوق زده است و سلامش با دیدنِ صورت رنگ و رو پریده‌ام، در دهانش خشک می‌‌شود. با نگرانی جلو می‌آید و می‌پرسد:
- چی‌شده خواهری؟
لب می‌گشایم که بگویم هیچ نشده، که ناگهان دوباره صدایی از درونِ کمد، حواس هردویمان را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHOGHA

GHOGHA

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
837
پسندها
5,715
امتیازها
22,273
مدال‌ها
20
سن
24
سطح
14
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #27
برعکس تمامِ تصوراتی که در هم‌چون مواقعی در فیلم‌ها و سریال‌ها داشتم؛ هیچ راه‌پله‌ای منتهی به زیرزمین وجود نداشت. بلکه فقط اتاقی بود تماماً خاک گرفته که احساسی مابینِ آشفتگی و وهم به انسان القاء می‌کرد. در وسط اتاق وهم انگیز، یک سنگ بزرگ واقع شده بود. سنگی همانند یک تخت بزرگِ سنگی!
اتاق با نور مشعل‌هایی که روی دیوارها بند گشته بود روشن بود. در همین حین دلوین درحالی‌که آب دهانش را فرو می‌برد و از صدایش به سادگی وحشتش مشخص میشد گفت:
- میگم... این‌جا که هیچ راه ورود و خروجی جز کمد اتاق تو نداره، پس این... این مشعل‌ها رو کی روشن کرده؟!
با آن‌که در این مدت، چیزهای بدی را به چشم سر دیده بودم و از سر گذرانده بودم؛ اما وحشت‌زده تر از دلـوین بودم.
با حالی زار لب زدم:
- نمی‌دونم دلوین.
دلـوین به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHOGHA

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا