• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رمان عصیانگر قرن (جلد دوم) | فاطمه السادات هاشمی نسب نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
وقتی در آن‌طرف‌تر نگاهش به جسد یک ببرینه افتاد، سکوت کرد و حرفش را خورد. غم‌زده به ببرینه خیره ماند. پیتر... مُرده بود. چرخید تا کارولینا را پیدا کند. وقتی او را پشت سر خود کنار تاشین دید، آسوده نفس عمیقی کشید. شیرون‌ها با کنار رفتن تاون از جلوی دریچه، بیرون آمدند و به خون‌آشام‌ها پیوستند. روباه‌‌‌های بنفش بعد از آن‌ها و در آخر، ببرینه‌ها بازگشتند. تاون خیره به کارولینا نگاه کرد، چرا ذوقی در نگاهش نمی‌دید؟ مگر نمی‌خواست آن‌ها را نجات بدهد؟ همان‌طور که ببرینه‌ها از دریچه می‌گذشتند تاون گفت:
- کارولینا من... .
کارولینا پلک زد و لبخند ملیحی بر لب نشاند.
- تاون، هایدرا هستم. از آشنایی با شما خوشبختم.
تاون سکوت کرد و غمگین به کارولینا و بعد به تاشین نگاه کرد. سرش را تکان داد و غم‌زده گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
تاشین ذوق‌زده جلو آمد و مصمم گفت:
- منتظر چی هستی؟ دستش رو بگیر و جسم خودت رو داشته باش. تا کارولینا بتونه برگرده!
البته این جمله‌ی آخر را در دل خودش گفت. هایدرا مستأصل سرش را تکان داد و چشم‌هایش را بست. لبخند بر لب دست تاون را گرفت. لحظه‌ای، انگار تمام وجودش یخ بست و بعد، چشم که گشود کارولینا را جلوی خود دید که جسمش بر زمین افتاده بود. دست‌هایش را بالا آورد، چشم‌های جدید را لمس کرد، دماغش را لمس کرد. لب‌هایش را و در نهایت بدنش را. او خودش بود! با بغض به تاون خیره شد و لب زد:
- خودمم.
تاون سرش را تکان داد، خون‌سرد گفت:
- اطلاعات ظاهری جسمت توی فلس روحت بود.
هایدرا تشکر کرد و خیره به کارولینا منتظر ماند تا بهوش آید. ثانیه‌هایی بعد؛ کارولینا با یک نفس بسیار عمیق به هوش آمد. به همه نگاه کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/8/21
ارسالی‌ها
302
پسندها
1,311
امتیازها
8,433
مدال‌ها
9
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
سخن نویسنده:
ممنون که سه سال منتظر تموم شدن این رمان موندین.
رمان بعدی من جادوی کهن هست که به زودی پارت‌گذاری اون رو شروع می کنم. از دستش ندید.
این رمان تقدیم می‌کنم به تمام افرادی که ناامید می‌شن، می‌ترسن ولی هرگز شکست نمی‌خورن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

YEGANEH SALIMI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,801
پسندها
9,585
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
سطح
19
 
  • #64
BEAC1DE7-7244-42BE-8113-B78F011EE26F.jpeg
 
امضا : YEGANEH SALIMI

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,362
پسندها
25,691
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
سطح
34
 
  • مدیر
  • #65
پایان رمان.jpg
 
امضا : حصار آبی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] GHOGHA

موضوعات مشابه

عقب
بالا