• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه آواره از گرسنگان | امیراحمد کاربر انجمن یک رمان

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
***
( یک هفته بعد)

پا‌هایم از شدت درد می‌سوختند و نفس‌هایم به مانند گرانِر، راب، راگرا و بقیه سرباز‌های پادگان شدیداً به شماره افتاده بودند.
کاپیتان هر روز صبح تا نیمی از شب وادارمان می‌کرد تا در دور میدان تمرین دویدن انجام دهیم یا به بهانه‌های مختلف مدام همگی‌مان را تنبیه بدنی می‌کرد اما از بین همه من، گرانر و نوچه‌هایش را بیشتر تحت فشار قرار می‌داد، شاید چون من و آن سه نفر برای انجام ماموریت مهم سازمان انتخاب شده بودیم و باید برای آن آمادگی جسمی لازم را به دست می‌آوردیم.
کاپیتان: طبق همیشه بعد از کوفت کردن ناهار دوی صد متر می‌رین! اگه کسی حین تمرین مقابلم ضعف نشون بده چی میشه؟
همگی یک‌صدا، با سرعت و بدون اتلاف وقت بلند پاسخ می‌دهیم:
- آدم میشه!
کاپیتان: چطوری؟
بلند‌تر از قبل پاسخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
***
صدای تند سرآشپز را می‌شنوم که بلند و محکم خطاب به همگی‌مان می‌گوید:
- هر کس فقط یه غذا می‌گیره!
به ناگاه از کوره در می‌رود و کفگیرش را به هوا بلند می‌کند، دست یکی از سربازان چاق و گرسنه که به قصد برداشتن یا شاید هم لمس کردن تکه نان دایره‌ای شکل به بدنه میز فلزی نزدیک شده است را با ضربه محکمی پس می‌زند و با نیشخند تمسخر‌آمیزی خطاب به او فریاد می‌کشد:
- مگه حرفم رو نشنیدی خیکی؟! گفتم هر کس فقط یه غذا می‌گیره نه بیشتر!
هم‌زمان با این حرف‌ها صدا‌های خنده و قهقهه برای لحظه‌ای کوتاه در فضای اطرافم تکرار می‌شود.
سربازی که توسط سرآشپز تمسخر شده بود دندان‌هایش را محکم روی هم فشار می‌دهد و دهانش را باز می‌کند تا خشمگینانه چیزی بگوید اما به زحمت عصبانیتش را مهار می‌کند، به محض به دست آوردن سهمش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
ناگهان صدای زنانه‌ای را می‌شنوم که خطاب به من می‌گوید:
- ببخشید؟ هِی؟
سرم را بالا می‌آورم و نگاهی به منبع صدا می‌اندازم، زنی بیست و نه ساله مقابلم ایستاده است و در حالی که سهم غذایش را در دست گرفته با چهره‌ای جدی به من زل زده است.
مو‌های زرد‌رنگ، نوع نگاه و چشمان آبی‌رنگش من را به یاد همکارم الینا می‌اندازد. لحظه‌ای کوتاه گمان می‌کنم که خود او مقابلم ایستاده است.
ناباورانه و در حالی که با دقت سرتاپایش را برانداز می‌کنم زیر ل*ب می‌گویم:
- الی...نا؟!
پس از مدتی لبخندی محو به لبانش می‌نشاند و می‌گوید:
- ایرادی نداره که... .
وقتی پلک زدم متوجه شدم که در حال توهم زدن بوده‌ام و اثری از آن زن نیست! یک مرتبه کجا غیبش زد؟!
از جایم بلند می‌شوم و به دنبال چهره آشنای آن زن اطرافم را بررسی می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
راب و راگرا یک‌صدا و خنده‌کنان پاسخ می‌دهند:
- آره رئیس.
گرانر به محض پایان حرفش دستش را به طرف ظرف پلاستیکی غذایم دراز می‌کند تا آن را بردارد.
دیگر کلافه شده‌ام، از وقتی که وارد این پادگان شدم او مدام دارد حقم را ضایع می‌کند. هر روز هفته سهم غذایم را می‌دزدد و کسی هم نمی‌تواند مانع او شود. اگر بخواهم این گونه ادامه بدهم به حتم از گرسنگی و سختی‌های این پادگان می‌میرم.
از کوره در می‌روم، سهم غذایم را در دست می‌گیرم و در حالی که سعی دارم آن‌ها را از گرانر و نوچه‌هایش دور کنم معترضانه با صدای آمیخته به تنفرم می‌گویم:
- دستت رو بکش آشغال!
گرانر به محض شنیدن سخنم از جایش بلند می‌شود و با چهره‌ای اخم‌آلود و برافروخته می‌گوید:
- اوه اوه اوه... نشنیدم، چی زِر زِر کردی؟!
بی‌توجه به نگرانی‌ام بلند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
بی‌توجه به خشم و عصبانیتم با صدایی آمیخته به بی‌خیالی می‌گوید:
- وگرنه چه غلطی می‌کنی؟ مثل دفعه قبل ازم کتک می... .
فریاد زنان ظرف غذایم را به سمت صورتش پرتاب سپس با دستان مشت شده‌ام به طرفش حمله‌ور و با او گلاویز می‌شوم.
هم‌زمان با درگیری‌مان صدای داد و فریاد، تشویق و غوغای عظیمی سکوت اطرافم را در خود خفه می‌کند.
ناگهان در میانه جنگ و دعوایمان و با ناپدید شدن صدا‌ها به مانند گرانر لحظه‌ای کوتاه دست از دعوا می‌کشم و نگاهی به سرباز‌ها می‌اندازم که همگی خبر‌دار سرجایشان ایستاده‌اند و نگرانی شدیدی چهره‌شان را تسخیر کرده است.
چرا همگی به یک باره سکوت کردند؟! ناگهان فکری آزار‌دهنده آتش نگرانی‌ام را روشن می‌کند.
تنها زمانی که کاپیتان یا دستیارش سرجوخه مقابل آن‌ها ظاهر می‌شدند دست به چنین کاری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
کاپیتان بلند فریاد می‌کشد:
- چه برخوردی؟ بلند بگو ستوان اشتاینِر، چه برخوردی؟
اشتاینِر به محض شنیدن حرف‌های کاپیتان لحظه‌ای کوتاه از شدت نگرانی دست و پایش را گم می‌کند اما سریع خودش را جمع و با پنهان کردن نگرانی‌اش پاسخ می‌دهد:
- تنبیه‌های بدنی و هر چیزی بدتر از آن که اجرا کردن‌شان در اختیار و نظر فرمانده پادگان یا افراد تحت امر او خواهد بود.
کاپیتان: چیزی که دیده بودم درست بود ستوان اشتاینِر؟ این دوتا گوساله واقعاً داشتن قانون رو زیر پا می‌ذاشتن؟ قانونی که بار‌ها اون رو شنیده بودن؟!
اشتاینِر سریع پاسخ می‌دهد:
- بله کاپیتان!
کاپیتان چند قدم دیگر به ما دو نفر نزدیک می‌شود و می‌گوید:
- احترام به نظم تویِ پادگانِ من حرف اول رو می‌زنه و کسایی که بخوان این حرف رو زیر پا بزارن بد می‌بینن، درست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
سخنش نفرت و خشمم را فوران می‌کند اما نه من، نه گرانر و نه هیچ‌کدام از سرباز‌ها جرئت نمی‌کنیم روی حرف سرجوخه و کاپیتان حرفی بزنیم. اگر این کار را می‌کردیم به مراتب تنبیه‌های وحشتناک‌تر و بدتری نصیب‌مان میشد.
به مانند گرانِر و همه سرباز‌ها با ترتیب و نظم خاصی نفس‌نفس‌زنان بشین و پاشو می‌روم و سعی می‌کنم نگاهم را از چشمان اخم‌آلود کاپیتان بدزدم.
برخی زیر ل*ب ناسزا می‌گویند و برخی هم با نفرت به من و گرانِر چشم‌غره می‌روند.
***
( دو ساعت بعد)
با به اتمام رسیدن تنبیه بدنی‌مان سرجوخه با فریاد بلندی خطاب به همگی می‌گوید:
- با نظم و ترتیب به طرف میدان تمرین!
همگی بلند پاسخ می‌دهیم:
- بله قربان!
نفس‌نفس‌زنان در حالی که سعی دارم نسبت به سوزش و درد شدید کَف، زانو و ماهیچه‌های پا‌ها و دست‌هایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
خواستم همراه با گرانِر از در ورودی سالن خارج شوم اما درست در چند قدمی آن هر دو‌ با شنیدن صدای تند و تهدید‌آمیزِ کاپیتان سر جایمان متوقف شدیم:
- وایسید سر جاتون ببینم!
ترس و اضطراب دلم را خالی کرده بود، هر گاه کسی را میانِ راه متوقف می‌کرد اتفاقی به مراتب بدتر از تنبیه بدنی برای آن شخص می‌افتاد.
به مانند گرانِر سر و بدنم را با سرعت به سمت کاپیتان و سرجوخه چرخاندم، خبردار مقابلشان ایستادم و در حالی که سعی داشتم نگرانی‌ و شمارِ نفس‌هایم را پنهان کنم منتظر حرف‌هایشان شدم.
کاپیتان چند قدم جلو آمد، از زیر ماسک دو چشم سیاه‌رنگش نگاهی به من و گرانِر انداخت سپس با لحن تمسخر‌آمیز و تندی گفت:
- شما دوتا گوساله ماموریت مهم‌تری بر عهده دارید که اگه به خوبی انجامش بدید اون‌وقت شاید کمتر مثل سگ ازم کتک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا