• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چیناچین | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 367
  • بازدیدها 12,374
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,093
پسندها
16,750
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #341
نگاهم روی تاپ کوتاه صورتی‌رنگش که هم ظرافت اندامش را نمایش می‌داد و هم سفیدی تنش را، چرخید. لبخندی از سر لذت زدم.
- حالا شالتو هم بذار روی مانتو.
با نگاه گنگی که از سر نفهمیدن منظور‌ کارم بود، شال را روی مانتو گذاشت. زبانم را روی لبم کشیدم.
- حالا اون موها رو آزاد کن!
خندید. کش موهایش را بیرون کشید و فرفری‌هایش چون همیشه با پرواز در هوا، دل مرا هم با خود بردند.
- آفرین دختر خوب!
دستانم را باز کردم.
- الان بیا بغلم که دلم برات بدجوری لک زده.
بیشتر خندید و خود را به میان دستانم رساند. من او را تنگ در آغوشم گرفتم. نفس گرمش که به تنم خورد، «جانم» گفته و سرم را میان ابریشم‌های سیاهش فرو‌ کرده و از عمق جان نفس کشیدم.
- الان که مامان و پری مشغول ناهارن، من و تو وقت داریم با هم استراحت کنیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,093
پسندها
16,750
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #342
بعد از ناهار، هر چهارنفرمان در سالن برای چای خوردن و صحبت کردن جمع شدیم. من و مهری کنار هم روی مبل دونفره نشسته بودیم و من در هوای بغل کردنش سیر می‌کردم، اما در حضور مادر و‌ پریزاد که لحظاتی پیش با سینی چای آمده و هر دو روبه‌روی ما نشسته‌ بودند، نمی‌توانستم به خواسته‌ی دلم برسم. وقتی مادر «بفرمایید» گفت. مهری کمی خود را پیش کشید و خم شد. فنجانی را از درون سینی که پریزاد روی میز گذاشته‌ بود، برداشت و با دو قند در کنارش درون نعلبکی قرار داد؛ برگشت، مقابلم گرفت و «بفرمایید» گفت. جوابش را با لبخند خرسندی دادم و نعلبکی را گرفتم. مهری فنجان خودش را برداشت و برای تکیه زدن دوباره برگشت. من برای آنکه شوق بغل کردنش را اندکی بخوابانم. فنجانم را روی عسلی کنارم گذاشتم. دستم را روی پشتی مبل به صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,093
پسندها
16,750
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #343
خرسند ابرویی برای پریزاد بالا‌ انداختم و فنجانم را همراه نعلبکی به طرف مهری گرفتم‌ تا درون سینی قرار دهد. مهری همین کار‌ را کرد و پریزاد با صدای بلندتری او‌ را مخاطب ساخت.
- دختر! یعنی چی هرچی آقا بخواد؟ تو باید تصمیم بگیری نه مهرزاد، اسمش روشه، جشنِ عروسی. تو عروس اون جشنی، تو چی می‌خوای، اونو بگو!
مهری که به عقب برگشته و باز به مبل تکیه زده‌ بود، آرام گفت:
- خب من هم همون چیزی رو که آقا گفتن می‌خوام، تصمیم خوبی گرفتن.
پریزاد که خود را پیش کشیده‌ بود، لحظه‌ای مات میان ما دونفر ماند و بعد همراه با عقب رفتن گفت:
- این یعنی چی؟
دست در گردن مهری انداخته و این بار کمی هم او را به خودم‌ نزدیک‌ کردم، با ابرویی که به نشانه‌ی پیروزی بالا داده‌ بودم به پریزاد چشم دوختم.
- یعنی همین که شنیدی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,093
پسندها
16,750
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #344
پریزاد باز خود را پیش کشید و معترضانه با تکان دستش گفت:
- جمع کن مهرزاد این بازیا رو! می‌خوای توی خونه جشن بگیری بدون هیچی؟ حتماً موزیک هم نباشه! بعد عمری منتظر عروسی داداشم نموندم که الان همه‌ی نقشه‌هامو به باد بدی.
دستم را کمی بالا آوردم.
- چته پری؟ آروم باش! من نگفتم موزیک نباشه، خواستید هماهنگ می‌کنم، فقط دلم نمی‌خواد جشن شلوغ باشه، پس توی همین خونه می‌گیرم، یه خورده وسایلو جابه‌جا کنیم همه جا میشن، فقط عمواینا و دایی‌اینا رو میگم بیاد.
پریزاد محکم روی دسته‌ی مبل زد.
- مهرزاد! تو چرا این‌قدر زورگویی؟ چرا باید حرف فقط حرف خودت باشه؟ بدبختی اینه طرز فکرت هم عهد بوقیه.
به مهری اشاره کرد.
- من کار ندارم چطوری این دخترو گول زدی که رو حرفت حرف نزنه، ولی من و مامان دل نداریم؟ من دلم یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,093
پسندها
16,750
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #345
بعد از آنکه بحث‌هایمان جمع و جور شد، مادر و پریزاد برای استراحت به اتاق‌هایشان رفتند. من برای دوش گرفتن رفتم و مهری برای مرتب کردن وسایلمان. بعد از آنکه به اتاق برگشتم، او کارهایشان را تمام کرده و به حمام رفت. کاری جز اینکه روی تخت دراز بکشم و با چشم دوختن به سقف فکر کنم نداشتم. تا مهری برگردد به همه‌چیز فکر کردم، به زندگی‌مان، فرزندانمان، عروسی‌مان و درنهایت به این فکر کردم آیا مهری با رضایت قلبی نظرات مرا درمورد جشن قبول کرده یا از سر اجبار؟ باید حتماً از او می‌پرسیدم.
مهری با سر حوله‌پیچ داخل شد و رو به طرف او کردم.
- عافیت باشه خانوم!
لباس‌هایی که در آغوش داشت را گوشه‌ای به زمین گذاشت.
- وای آقا بیدارتون کردم؟
- نه بیدار بودم... .
نگاهم روی کپه‌ی لباس‌ها نشست که لباس‌های کثیف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,093
پسندها
16,750
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #346
وقتی در انتهای کار لباسشویی شروع به چرخش کرد، رو به مهری کردم.
- یاد گرفتی؟
مهری چشم از چرخش لباس‌ها گرفت و‌ رو به من کرد.
- آره آقا، فقط وقتی کارش تموم شد شیلنگش کجاست آبشو خالی کنیم؟
به خاطر جای نشستم لوله‌ی تخلیه از دید مهری پنهان بود. کمی جابه‌جا شدم.
- ببین مثل مال خودمون نیست که بخوای خودت لوله رو تکون بدی، اینجا رو نگاه...
به جایی که لوله به فاضلاب وصل شده‌ بود اشاره کردم و ادامه دادم:
- خودش وصل شده به چاه، فقط باید تخلیه رو بزنی.
مهری فقط سر تکان داد و گفتم:
- حالا تا کار ماشین تموم بشه همین‌جا هستم بهت یاد میدم.
سر تکان داد و دوباره نگاهش را روی ماشین نشاند. هر دو روی دوپا نشسته و به دیوار تکیه زده بودیم. زانوهایمان فاصله‌ای از هم نداشت و اگر درست می‌نشستیم صورت‌هایمان مماس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,093
پسندها
16,750
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #347
انگشتانی را که با پارچه‌ی لباس بازی می‌کرد درهم‌ فرو‌کرد و باز پیچاند. دستم را برای آرام کردنش روی دستش گذاشتم.
- مهرآواجان! عزیزم! من بهت قول میدم تو عروس برازنده‌ای برای من میشی، از چیزی نترس، بودنت کنار من باعث افتخار منه، تو زن منی، من می‌دونم تو چقدر خوب یاد گرفتی همه چی رو، چرا اینقدر به خودت سخت می‌گیری؟
با همان نگاهی که به پایین دوخته‌بود با صدای لرزانی گفت:
- آخه آقا... .
ساکت که شد، گفتم:
- آخه چی حرفتو بزن!
صدایش بیشتر لرزید.
- می‌دونید شما‌ با من خیلی‌خیلی مهربون بودین. من پارسال این‌قدر خوشحال نبودم که الان هستم. اون موقع‌ها من هیچی‌ سرم‌ نمی‌شد، فقط می‌خواستم شوهر کنم تا از خونه‌ی عموم برم، چون خاله‌بتول بهم‌ گفته بود، ولی شما‌ منو بردین خونتون همه‌چی رو‌ یادم دادین،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,093
پسندها
16,750
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #348
سرش را بلند کرد و در چشمانم زل زد.
- ولی مادر‌ و خواهرتون ناراحتن!
هنوز دستانم پشت گردنش مانده، اما فاصله‌ی صورت‌هایمان کمتر از یک انگشت بود. قسمتی از موهایش از پیچش حوله از کنار گوشش بیرون مانده‌ بود. یکی از دستانم را جلو آورده، آن را کامل کشیدم تا بیرون بیاید و با نوازش آن رشته‌موهای خیس بین دو انگشتم گفتم:
- مامان که راضیه، پری رو هم زیاد جدی نگیر، من و تو باید خوش بگذرونیم، در همون حد که بقیه با عروس برازنده‌ی مهرزادخان آشنا بشن کافیه!
- اگه من نتونم خوب باشم؟
نفسش به صورتم می‌خورد و خیره به چشمان خیسش گفتم:
- چرا نتونی؟
دو دستم را دو طرف صورتش گذاشتم و با انگشت‌های شستم، اشک زیر چشمانش را پاک‌ کردم و ادامه دادم:
- می‌تونی، من بهت میگم، قبول نداری حرفمو؟
سرش را به نشانه تأیید تکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,093
پسندها
16,750
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #349
چرخ‌خیاطی مادر را به همراه میزش، کنار پنجره‌های سالن، نزدیک پریز برق، جایی که هوای خنک کولر به آن‌جا برسد، قرار دادم. مادر نیز کوهی از پارچه‌ ملحفه‌ای کنار میز چرخ‌خیاطی روی زمین گذاشت. ایستادم تا اگر مادر کار دیگری دارد، انجام دهم. مادر مشغول وصل کردن سیم برق چرخ بود که مهری هم بعد از تمام شدن کارش با لباس‌ها به کنارم آمد. نگاهی به او که با چشمان باز به کار مادر دقیق شده‌ بود، انداختم.
- کارت تموم شد؟
به طرفم برگشت و با تکان دادن سر تأیید کرد و گفت:
- مادر چی می‌خوان بدوزن؟
من که اطلاعی نداشتم، شانه‌ای بالا انداختم، رو به مادر کردم و با اشاره به پارچه‌ها گفتم:
- مامان اینا واسه چیه؟
مادر ظرف سوهان آبی‌رنگی را که همراه پارچه‌ها آورده‌ بود و می‌دانستم لوازم خیاطی‌اش درون آن است را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,093
پسندها
16,750
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #350
مادر «خداروشکر»ی گفت. یکی از قرقره‌هایی که کنار گذاشته و سفیدرنگ بود را برداشت.
- سه تا بالش غلتکی و سه تا چهارگوش هم دادم براتون درست کنن، دلم می‌خواست اونا‌رو چون مال عروسه قرمز باشه، اما پریزاد زرد انتخاب کرد.
نخی از قرقره جدا کرد و با پیچاندن دور دوک رو به مهری کرد.
- زرد دوست داری؟
مهری لبخند دندان‌نمایی زد و با سرتکان دادن گفت:
- آره ممنونم.
نگاهم به حوله‌‌ای که هنوز روی سر مهری پیچانده مانده، اما شل شده‌ بود، افتاد. به نظرم منظره‌ی خوبی نداشت. به اتاق برگشتم تا ببینم هدبندهایش کجاست که به جای حوله برای بستن موهایش ببرم. به جای آن‌ها روسری کوتاهش را پیدا کرده و به سالن برگشتم. مهری در حال نخ کردن سوزن چرخ‌خیاطی با نخ کرم‌رنگ بود. تا به او‌ برسم او با گفتن «این‌طوری خوبه؟» رو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا