- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 2,093
- پسندها
- 16,750
- امتیازها
- 42,373
- مدالها
- 21
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #341
نگاهم روی تاپ کوتاه صورتیرنگش که هم ظرافت اندامش را نمایش میداد و هم سفیدی تنش را، چرخید. لبخندی از سر لذت زدم.
- حالا شالتو هم بذار روی مانتو.
با نگاه گنگی که از سر نفهمیدن منظور کارم بود، شال را روی مانتو گذاشت. زبانم را روی لبم کشیدم.
- حالا اون موها رو آزاد کن!
خندید. کش موهایش را بیرون کشید و فرفریهایش چون همیشه با پرواز در هوا، دل مرا هم با خود بردند.
- آفرین دختر خوب!
دستانم را باز کردم.
- الان بیا بغلم که دلم برات بدجوری لک زده.
بیشتر خندید و خود را به میان دستانم رساند. من او را تنگ در آغوشم گرفتم. نفس گرمش که به تنم خورد، «جانم» گفته و سرم را میان ابریشمهای سیاهش فرو کرده و از عمق جان نفس کشیدم.
- الان که مامان و پری مشغول ناهارن، من و تو وقت داریم با هم استراحت کنیم...
- حالا شالتو هم بذار روی مانتو.
با نگاه گنگی که از سر نفهمیدن منظور کارم بود، شال را روی مانتو گذاشت. زبانم را روی لبم کشیدم.
- حالا اون موها رو آزاد کن!
خندید. کش موهایش را بیرون کشید و فرفریهایش چون همیشه با پرواز در هوا، دل مرا هم با خود بردند.
- آفرین دختر خوب!
دستانم را باز کردم.
- الان بیا بغلم که دلم برات بدجوری لک زده.
بیشتر خندید و خود را به میان دستانم رساند. من او را تنگ در آغوشم گرفتم. نفس گرمش که به تنم خورد، «جانم» گفته و سرم را میان ابریشمهای سیاهش فرو کرده و از عمق جان نفس کشیدم.
- الان که مامان و پری مشغول ناهارن، من و تو وقت داریم با هم استراحت کنیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش