نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سووتاوی فیراق | صدف چراغی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sadaf_che
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 677
  • کاربران تگ شده هیچ

sadaf_che

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
41
پسندها
131
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #41
شبدر:
-‌ سلام هنرمندجانم، به خوبیت.
ایشون سمیه‌جان هستن، بقیه‌ی سؤال‌ها رو جواب میدن. داشت یادم می‌رفت که یه تماس مهم دارم، زود برمی‌گردم.
سمیه جان، تور این لباس رو براشون توضیح بده.
سمیه:
-‌ چشم خانم.
با دور شدن شبدر به آن سه نفر نگاه می‌کند.
سمیه:
-‌ چقدر لباس‌ها بهتون میاد دخترا!
پریچهر:
-‌ سلام، پریچهر.
نغمه:
-‌سلام، نغمه.
لادن:
-‌ منم لادنم.
سمیه:
-‌ خوش‌وقتم از آشناییتون. خب، تور رو خیلی ساده بخوام بگم، یه تور بلند که تا روی زمین کشیده میشه و سنگ‌های ریز روش کار شده و متأسفانه عکسش رو نداریم، چون اولین کار دوخته شده از طرح خانم‌ والا هستش.
پریچهر متعجب لب می‌زند.
پریچهر:
-‌ اولین طرح؟
سمیه:
-‌ بله اولین طرح. میشه بپرسم نسبتتون با ایشون چیه؟ آخه تا حالا ندیدم کار اولیه رو سریع به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sadaf_che

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
41
پسندها
131
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #42
- حتماً، فقط لادن ‌خانم کدومتون هستین؟
لادن که عقب‌تر ایستاده‌بود، با شنیدن اسمش نزدیک می‌شود.
لادن:
-‌ منم، مشکلی پیش اومده؟
- گفتن که برای لباس عروستون تشریف بیارید همین‌جا، سی‌ درصدِ مبلغ رو تخفیف دارین.
لادن:
-‌ جدی میگین؟ واقعاً ممنونم!
- خواهش می‌کنم، خوشحال شدم از دیدنتون!
پریچهر:
-‌ تشکر! خدانگهدار.
لادن:
-‌ خداحافظ، باز هم مرسی!
نغمه: خسته نباشید.
- خوش‌اومدین! به سلامت!
با خروج از مزون نغمه با خستگی به پریچهر نگاه می‌کند.
نغمه:
-‌ الان کجا بریم؟
لادن:
- بریم خونه، دارم از گرسنگی می‌میرم.
پریچهر:
- منم موافقم، بریم خونه.
خیلی زود ماشین جلوی خانه توقف می‌کند و نغمه و لادن جلوتر از پریچهر وارد می‌شوند و از شدت خستگی روی مبل کنار در ورودی می‌نشینند.
پریزاد با شنیدن صدای در از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا