• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سووتاوی فیراق | صدف چراغی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sadaf_che
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 49
  • بازدیدها 855
  • کاربران تگ شده هیچ

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
شبدر:
-‌ سلام هنرمندجانم، به خوبیت.
ایشون سمیه‌جان هستن، بقیه‌ی سؤال‌ها رو جواب میدن. داشت یادم می‌رفت که یه تماس مهم دارم، زود برمی‌گردم.
سمیه جان، تور این لباس رو براشون توضیح بده.
سمیه:
-‌ چشم خانم.
با دور شدن شبدر به آن سه نفر نگاه می‌کند.
سمیه:
-‌ چقدر لباس‌ها بهتون میاد دخترا!
پریچهر:
-‌ سلام، پریچهر.
نغمه:
-‌سلام، نغمه.
لادن:
-‌ منم لادنم.
سمیه:
-‌ خوش‌وقتم از آشناییتون. خب، تور رو خیلی ساده بخوام بگم، یه تور بلند که تا روی زمین کشیده میشه و سنگ‌های ریز روش کار شده و متأسفانه عکسش رو نداریم، چون اولین کار دوخته شده از طرح خانم‌ والا هستش.
پریچهر متعجب لب می‌زند.
پریچهر:
-‌ اولین طرح؟
سمیه:
-‌ بله اولین طرح. میشه بپرسم نسبتتون با ایشون چیه؟ آخه تا حالا ندیدم کار اولیه رو سریع به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
- حتماً، فقط لادن ‌خانم کدومتون هستین؟
لادن که عقب‌تر ایستاده‌بود، با شنیدن اسمش نزدیک می‌شود.
لادن:
-‌ منم، مشکلی پیش اومده؟
- گفتن که برای لباس عروستون تشریف بیارید همین‌جا، سی‌ درصدِ مبلغ رو تخفیف دارین.
لادن:
-‌ جدی میگین؟ واقعاً ممنونم!
- خواهش می‌کنم، خوشحال شدم از دیدنتون!
پریچهر:
-‌ تشکر! خدانگهدار.
لادن:
-‌ خداحافظ، باز هم مرسی!
نغمه: خسته نباشید.
- خوش‌اومدین! به سلامت!
با خروج از مزون نغمه با خستگی به پریچهر نگاه می‌کند.
نغمه:
-‌ الان کجا بریم؟
لادن:
- بریم خونه، دارم از گرسنگی می‌میرم.
پریچهر:
- منم موافقم، بریم خونه.
خیلی زود ماشین جلوی خانه توقف می‌کند و نغمه و لادن جلوتر از پریچهر وارد می‌شوند و از شدت خستگی روی مبل کنار در ورودی می‌نشینند.
پریزاد با شنیدن صدای در از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
پریزاد:
- قول بچه‌گیت بود، معلومه که خبر داشتم.
پریچهر:
- قول بچه‌گی؟
پریزاد:
- اون موقع که به دنیا اومدی قرار شد لباس عروست رو خودش بدوزه.
لادن:
- از حست بگو پری.
نغمه:
- لادن؟
لادن:
- آخه تو شانس رو ببین، حالا خاله‌های ما رو نگاه کن.
پریزاد:
- لادن‌جان؟
لادن:
- جانم خاله.
نغمه:
- حالا جواب بده لادن‌خانم!
لادن:
- نه خاله، شما که تاج‌ سرین، منظورم دختر‌های مامانبزرگمه.
پریچهر:
- حالا نمی‌خواد خجالت بکشی و ساکت شی.
لادن:
- کی؟ من و خجالت؟
نغمه:
- ساکت شدنش واسه‌ی خجالت نیست، داره با چشم تیکه‌های کیک رو اندازه می‌گیره که بزرگ‌تر رو برداره.
پریچهر با ابرویی بالا رفته به‌ لادن نگاه می‌کند.
پریچهر:
- لاد... گوشیم داره زنگ می‌زنه، جواب بدم برمی‌گردم.
پریزاد:
- برو مامان جان.
پریزاد با بسته شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
پریزاد:
- پریچهر؟
پریچهر:
- داره دیرم میشه مامان، قول میدم وقتی برگشتم همه چی رو تعریف کنم و لباس هم بهت نشون میدم، باشه قربونت برم؟
پریزاد:
- خیلی خب، برو به سلامت.
با عجله لباس‌هایش را می‌پوشد و سریع از خانه خارج می‌شود، با رفتن پریچهر لادن و نغمه نیز آماده برگشتن به خانه‌هایشان می‌شوند.
پریزاد:
- کجا دخترا؟ یه خرده استراحت کنین بعد برین.
نغمه:
- خیلی زحمت دادیم، ممنون خاله‌ پریزاد.
پریزاد:
- شما رحمتین، این حرف‌ها چیه؟ می‌موندین خوشحال می‌شدم.
لادن:
- ما هم اینجا خیلی بهمون خوش می‌گذره، منتها الان کار داریم و مجبوریم بریم.
پریزاد:
- اتفاقاً چون کار دارین می‌ذارم برگردین. کی برای ادامه خرید‌ها می‌رین؟
لادن:
- صبح‌ها گرمه، به احتمال زیاد فردا عصر می‌ریم.
پریزاد به در تکیه می‌دهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
- چی بگن؟ هر چی هم که میگن باز حرف خودش رو می‌زنه. بهش میگم مادرجون همین دیروز حمید اینجا بود، طوری روش رو برمی‌گردونه انگار با دیوار حرف زدم. مهتاب هم برگشت گفت که پسرهاتون قبل از اینکه بیان خونه‌ی خودشون میان به شما سر می‌زنن‌.
- خب بعدش؟
- بغض کرد، حمید و داداشاش و آقاجونم توی حیاط بلال کباب می‌کردن، برگشتنی فکر کردن دعوامون شده، فکر کن طوری نقش بازی کرد اونا هم که می‌شناسنش باور کردن.
- حرص نخور قربونت برم! اون هم پیر شده و دل نازک.
- نمیگم خوب نیست، اتفاقاً خیلی هم مهربونه، همین ماه پیش دست تنها رب پخت، برای هر کدوممون جدا فرستاد، اما نمی‌دونم چرا یهو عوض میشه و اینطوری می‌کنه.
- به دل نگیر! تو که می‌دونی کارهاش از روی قصد نیست.
- می‌دونم. مرسی پریچهر، الان که حرف زدم آروم‌تر شدم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
- بهم حق بده، اگه اینجا بود اینقدر همه چی قاطی نمی‌شد، چون کار داره نمی‌تونه بیاد اینجا بمونه و باید سریع برگرده، برای همین دارم کارهای عروسی رو تنهایی و اینقدر زود انجام میدم که سریع‌تر بریم سر زندگیمون. من هم دلم می‌خواد موقع خرید لباس عروس یا دسته گل پیشم باشه که حداقل یه خرده خاطره‌ی خوب داشته‌ باشیم.
- با سیوان حرف زدی؟
- حرف زدم، همین صبح همه‌ی این‌ها رو گفتم، میگه همین الان میام، خب اگه اون بیاد کی کارهای اون طرف رو درست می‌کنه؟ خونه از یه طرف، کارهای روستا و شرکت هم باید سامون بده، معلوم نیست وقتی بیاد چند روز کارها باز عقب میفته.
- ببی.. گوشیت داره زنگ می‌زنه، سیوانِ؟
نفسش را محکم بیرون فوت می‌کند.
- آره.
- جواب نمیدی؟
- نه، عصبیم، نمی‌خوام باهاش بحث کنم، آروم شم بعدش حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
- حوصله ندارم حرف بزنم، خستم، البته اگه بتونی درک کنی.
خودش نیز می‌دانست که دروغ می‌گوید و دلش برای صدای سیوان و ناز دادنش تنگ شده‌است، اما چه کند که دلخور بود و لجباز.
- درک می‌کنم. قول میدم خیلی زود میام پیشت و همه‌ چی رو جبران می‌کنم، باشه؟
آخرین بار که حرف زدیم گفتی چندتا از خریدهات مونده، چیزهایی که می‌خواستی رو گرفتی؟
- وقت نداشتم، تا الان هم شیفت بودم؛ می‌دونی که، یه نفری باید همه‌ی کارها رو انجام بدم.
- من که گفتم بیام قبول نکردی، بی‌خبر خواستم بیام، نمی‌دونم از کجا به گوشت رسید که جون خودت رو قسم دادی که نیام.
پریچهر؟
خوابیدی؟ شبت بخیر هناس*! هر وقت بیدار شدی اینترنتت رو روشن کن.
پیام‌های سیوان را بی‌پاسخ می‌گذارد و اینترنت موبایلش را روشن می‌کند، به محض روشن کردن اینترنتش دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
پریچهر با دیدن حرکات سیوان، عجیب دلتنگش می‌شود و خودش را بابت بی‌محلی این مدتش در دل سرزنش می‌کند.
- سیوان صبر کن! چی‌کار می‌کنی؟ من نگفتم که بیای، اون هم الان و با این خستگیت.
سیوان پیراهن مچاله شده میان انگشتانش را روی تخت می‌اندازد و منتظر به پریچهر نگاه می‌کند.
- اما اگه بخوای همین الان می... .
- نمی‌خوام عزیزم! خب؟ الان هم برو بخواب، خسته‌ای.
- نه، خوبم. پس عکس‌ها رو بفرست که ببینم.
- اما خس... .
- منتظرم، دوست دارم حداقل این یه چیز رو با هم انتخاب کنیم.
- باشه، پس چند دقیقه دیگه می‌فرستمشون.
- پریچهر!
- جانم؟
- ببخشید که پیشت نیستم، اما بهت قول میدم دیگه هیچ‌وقت تنهات نذارم!
چند ساعتی را مشغول انتخاب گیفت و کارت مورد نظرشان بودند و در انتها مکعب کوچک شفاف، که شمعی معطر داخل آن قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
لادن:
- خیلی زحمت کشیدین، باور کنین این همه تدارک نیاز نبود، ما که غریبه نیستیم.
پریزاد:
- رحمتین شما، کاری نکردم که.
نغمه‌جان، حمید چی‌ شد؟ بهش زنگ زدی؟
نغمه موبایلش را روی عسلی می‌گذارد و به پشتی مبل تکیه می‌دهد.
نغمه:
- توی راه بود، یه ساعت دیگه می‌رسه.
نغمه رو به پریزاد می‌کند:
- راستی، گیفت و کارتتون خیلی قشنگ بود!
لادن:
- آره، عالی بود! مبارکتون باشه عزیزم!
پریچهر:
- مرسی بچه‌ها! ببخشید دیگه، قرار بود با هم بریم خرید.
لادن:
- فدای سرت، این چه حرفیه؟
نغمه:
- خاله‌!
پریزاد:
- جانم؟
نغمه:
- لباستون رو انتخاب کردین؟
پریزاد:
- به شبدر سفارش دادم، یه کت و دامن مشکیه.
پریچهر:
- شبیه همون طرحی که کنار لباس عروس یاسی رنگ بود، فقط دامنش یکم بلندتر، رنگش هم که فرق می‌کنه.
نغمه:
- مبارکتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

sadaf_che

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/8/24
ارسالی‌ها
49
پسندها
182
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
پریچهر خریدها را به آشپزخانه می‌برد و از همان جا جواب می‌دهد:
- زغال یادش رفت، گفت میره که بخره.
لادن با ابرویی بالا رفته به پریچهر نگاه کنید.
لادن:
- زغال واسه‌ی چی؟
پریچهر:
- شب بدون بلال و سیب‌ زغالی نمیشه که.
نایلون‌های میوه را داخل سینک می‌ریزد و مشغول شستن آن‌ها می‌شود که نغمه از درون حال صدایش را بلند می‌کند:
- بیام کمک؟
پریچهر:
- نه، مرسی عزیزم! چندتاست، الان تموم میشه.
مشغول شستن میوه‌هاست که باز هم صدای زنگ بلند می‌شود.
پریچهر:
- دوباره زنگ زدن؟
لادن:
- آره، بابات چقدر زود برگشت. بشینین خاله، من میرم.
پریزاد:
- دستت درد نکنه!
شخص پشت در گویا عجله دارد که لحظه‌ای میان مشت‌هایش وقفه نمی‌اندازد، لادن در حال را باز رها می‌کند و با کفش های تابه‌تا به‌سمت در قدم تند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا