- تاریخ ثبتنام
- 5/9/24
- ارسالیها
- 96
- پسندها
- 744
- امتیازها
- 3,713
- مدالها
- 6
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #51
که جلوم را گرفت و گفت:
-تو رو خدا مینا. لطفاً باهام این کارو نکن.
یه کمی منتظر موند تا حرفی بزنم که با حرف نزدن من دستشو زیر چونم گذاشت سرم رو به سمت بالا هدایت کردی و با قفل شدن نگاهمون در هم و با دیدن اون نگاهش که یک بار فقط اون رو به این شکل دیده بودم اون هم برای وقتی بود که تصادف کرده بودم و سرم خونریزی کرده بود و از ترس از دست دادنم مثل ابر بهار اشک میریخت اونم مرد به اون گندگی. از این حالش اون هم بعد از این همه سال بعد اون کارها و رابطه ای رو که خودش تموم کرد در تعجب بودم اون اشکها و صدای لرزون و بغض مردونهاش برای چیه؟
اون که الان باید خوشحال باشه از اینکه تونسته دلم رو بشکونه حرفهاش رو زده بدون اینکه به من توجه کنه که چه جوری با حرفهاش داشتم میشکست.
نمیدونم چی شد...
-تو رو خدا مینا. لطفاً باهام این کارو نکن.
یه کمی منتظر موند تا حرفی بزنم که با حرف نزدن من دستشو زیر چونم گذاشت سرم رو به سمت بالا هدایت کردی و با قفل شدن نگاهمون در هم و با دیدن اون نگاهش که یک بار فقط اون رو به این شکل دیده بودم اون هم برای وقتی بود که تصادف کرده بودم و سرم خونریزی کرده بود و از ترس از دست دادنم مثل ابر بهار اشک میریخت اونم مرد به اون گندگی. از این حالش اون هم بعد از این همه سال بعد اون کارها و رابطه ای رو که خودش تموم کرد در تعجب بودم اون اشکها و صدای لرزون و بغض مردونهاش برای چیه؟
اون که الان باید خوشحال باشه از اینکه تونسته دلم رو بشکونه حرفهاش رو زده بدون اینکه به من توجه کنه که چه جوری با حرفهاش داشتم میشکست.
نمیدونم چی شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.