متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تلاطم تاریکی | نسترن جوانمرد کاربر انجمن یک رمان

از روند این رمان لذت میبرید؟


  • مجموع رای دهندگان
    7

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
89
پسندها
476
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #41
وقتی کلاس تمام شد، کیفم را برداشتم و از در کلاس بیرون آمدم. راهروی دانشگاه شلوغ بود، صحبت دانشجوها، خنده‌ها و شوخی‌هایشان، تذکر و شوخی‌های سنگین‌سنگین اساتید در هم می‌پیچید. حس سبکی داشتم و در عین حال سنگینی باری را روی دوش‌هایم حس می‌کردم! آخرین ترم دانشگاه حس عجیبی داشت...
کیفم را روی شانه‌ام جابه‌جا کردم و نفس عمیقی کشیدم. روزهای زیادی برای بودن و درس خواندن در این دانشگاه پافشاری‌های زیادی کرده بودم. روزهایی که هیچ شباهتی به وضع فعلی‌ام نداشت و تنها آرزوی بزرگی که در دلم پرورش می‌دادم بودن در اینجا بود!
گوشی‌ام زنگ خورد. نگاهی به صفحه انداختم، با دیدن اسم شاهرخ لبخندی زدم و موبایل را کنار گوشم گذاشتم.
صدای پر انرژی و همیشه صمیمی‌اش طنین انداز روحم شد:
- سلام به تیچر خانم گل گلاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : nastaranjavanmard

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
89
پسندها
476
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #42
برگشتم و ناباورانه به ماشین کوروش خیره شدم. همان جیپی که در نواجوانی رویایش را در سر می‌پروراند. و وقتی که توانست از دانشگاه فارغ التحصیل شود، پدرمان برایش خرید.
کوروش ماشین را جلوتر آورد و درست مقابل پاهایم ترمز زد.
- نمی‌خوای واسه‌ی ناهار داداشتو همراهی کنی؟
برای چند لحظه خشکم زد. سرم را چرخاندم و دیدم که شاهرخ از آن‌طرف خیابان تماشایمان می‌کند. لبم را گزیدم، میان دوراهی مانده بودم. او متوجه دودلی‌ام مانده بود، از آن فاصله دیدم که چشمانش را روی هم گذاشت و لبخند ملیحی زد. شاهرخ همین بود! مردی همیشه همراه که خودش را فدا می‌کرد!
دو قدم سنگین را به سمت ماشین برادرم برداشتم و در ماشین نشستم. وقتی در را بستم، کوروش با تاخیر ماشین را راه انداخت و با نگاهی نافذ اما لحنی شیطان گفت:
- مزاحمت که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : nastaranjavanmard

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
89
پسندها
476
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #43
نمی‌دانم مردمک‌های عسلیِ تیره‌اش واقعاً لرزان بود یا من زیادی حساس شده بودم.
- چیزی شده؟ خوبی کوروش؟
برای لحظه‌ای سکوت کرد. انگشتانش روی فرمان کمی سفت‌تر شدند. نمی‌دانم چرا اولین چیزی که به ذهنم آمد افرا بود. دستم را روی دهان گذاشتم و ناباور گفتم:
- نکنه... نکنه با افرا دعوات شده؟ آره کوروش؟
نگاهش میان من و خیابان به گردش در آمد. خیلی زود خودش را جمع و جور کرد و با لحن عادی گفت:
- دیوونه شدی پناه؟ چرا باید چیزی شده باشه؟
مشکوک و دودل نگاهش کردم. اخمی کردم. به صندلی تکیه کردم و آهسته گفتم:
- نگاهت یه جوریه. به‌جز این تو هیچ‌وقت آدمی نبودی که برای ناهار از شرکت بزنی بیرون و بیای بامن وقت بگذرونی.
خنده‌ی خسته‌اش حس مشکوک زنانه‌ام را بیشتر قلقلک داد. حالا دیگر مطمئن بودم که کوروش چیزی را از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nastaranjavanmard

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
89
پسندها
476
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #44
صدای آرام موسیقی که از بلندگوهای رستوران پخش می‌شد، میان سکوتی که بر میز ما حکم‌فرما بود، گم می‌شد. کوروش مشغول خوردن غذا بود، اما نگاهش گاهی به بیرون خیره می‌ماند و انگشتش آرام روی لبه میز ضرب می‌گرفت. می‌دانستم چیزی او را آزار می‌دهد، اما هر بار که سعی می‌کردم او را به حرف بیاورم، به‌راحتی طفره می‌رفت.
چنگالم را کنار بشقاب گذاشتم و گفتم:
- کوروش، تو امروز یه‌چیزیت هست. می‌دونم که چیزی شده. نمی‌خوای بهم بگی؟ غیر از نگرانی یه چیزی توی دلم داره وول می‌خوره از فضولی!
اوهم قاشقش را آرام کنار بشقابش گذاشت و کمی خودش را عقب کشید. لبخند خسته‌ای زد و گفت:
- باور کن چیزی نیست که بخوام نگرانش باشی. فقط یه روز شلوغ بود برام. همین!
می‌خواستم باز هم اصرار کنم که موبایلش روی میز شروع به لرزیدن کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nastaranjavanmard

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
89
پسندها
476
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #45
خواستم بگویم چه چیزی مهم‌تر از حال خواهرت برایت وجود دارد اما وقتی نگاه کوروش را دیدم، ترجیح دادم ساکت بمانم. تنها سری تکان دادم و دویدم به سمت ورودی بیمارستان‌. اما چیزی درونم گفت که بایستم و به عقب نگاهی بکنم. از دور دیدم که آن دو مشغول صحبت شدند. هر دو لحن آرام اما پرتنشی داشتند. احساس کردم چیزی می‌دانند که همه‌ی ما از آن بی‌خبریم.
کوروش دستانش را به کمر زده بود، خیره به زمین بود و با عصبانیت صحبت می‌کرد. و اردوان باهمان آرامشِ همیشگی‌اش درحال آرام کردنش بود.
به سختی خودم را قانع کردم تا پیش آن‌ها بر نگردم. اما نگاه‌های رد و بدل شده بین کوروش و اردوان، انگار فریاد می‌زد که چیزی بیشتر از یک دزدی ساده پشت این اتفاق است.
پاهای چسبیده به زمینم را کندم و به سمت آسانسور رفتم...
***...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nastaranjavanmard

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
89
پسندها
476
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #46
- چطوری می‌خوای پیداش کنی دیوونه؟ بدون هیچ نشونه ‌و آدرسی!
کوروش پوزخند زد. سرش را تکان داد. اردوان واقعاً ساده بود.
- کسی که ده سال پیش اونارو تا یک قدمی فلاکت رسوند ما بودیم اردوان، یادت رفته؟ حالا هم مطمئناً می‌تونیم پیداش کنیم. سایه کمکمون می‌کنه...
نیشخندی زد و نگاه منظور داری به اردوان انداخت:
- البته اگر توهم یکم تلاش کنی!
***

اتاق بیمارستان بوی داروی تلخ و کمرنگی از الکل می‌داد. صدای خش‌خش ملحفه‌ها و گاهی قدم‌های عجول پرستاران در راهرو فضا را پر می‌کرد. نور آفتاب از پنجره کوچک اتاق روی موهای افرا افتاده بود، اما او همچنان رنگ‌پریده و خاموش روی تخت نشسته و مثلاً خوابیده بود. انگار نوری که به صورتش می‌تابید، راهی برای گرم‌کردن وجودش پیدا نمی‌کرد.
کوروش در رفت و آمد بود. با دقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nastaranjavanmard

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
89
پسندها
476
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #47
کوروش بالاخره دستش را عقب کشید، اخمی کم‌رنگ روی پیشانی‌اش نقش بست اما چیزی نگفت. با نیم‌نگاهی به من سر تکان داد. به افرا نزدیک شدم و دست سالمش را گرفتم. همان‌طور که دست دیگرم را روی شانه‌ی دیگرش می‌گذاشتم لبخند زدم:
- معلومه که میشه، بیا قربونت برم.
تمام بدنش یخ بود. سرد تر از زمانی که مرگ مادرش را فهمید. احساس می‌کردم چیزی او را سنگین و وادار به تلخی کرده‌...
کوروش پشت صندلی چرخ‌دار ایستاد، بدون هیچ حرفی. اما صورتش درهم و عبوس بود! لحظه‌ای که افرا روی صندلی نشست و از درد صورتش جمع شد، کوروش کمی خودش را جلو آورد. صدایش آرام بود اما بازهم عشق را می‌توانستم احساس کنم:
- افراجان، اگر درد داری می‌تونیم بیشتر بمونیم.
افرا دست گرفتار در گچش را در بغل گرفت و لب گزید:
- نه، فقط بریم.
دیگر چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nastaranjavanmard

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
89
پسندها
476
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #48
به سمتش چرخیدم. بلافاصله نگاهش را گرفت و دوباره به سقف خیره شد. چرا؟
- می‌دونم خسته‌ای، من از تو ترسیده‌ترم افرا! اما... چرا تو بیمارستان این‌طور رفتار کردی؟ چرا من رو پس زدی؟
برای لحظه‌ای سکوت کرد:
- کوروش، نمی‌خوام درباره‌اش حرف بزنم.
حرفش مثل خنجر در دلم نشست، اما سعی کردم آرامش خودم را حفظ کنم. بلند شدم و پرسیدم:
- حداقل بهم بگو چی توی ذهنت می‌گذره. شاید... شاید از من ناراحتی. هوم؟
او بالاخره به من نگاه کرد، اما در نگاهش چیزی شبیه به خستگی عمیق موج می‌زد.
- کوروش، لطفاً. می‌خوام تنها باشم. این‌قدر سوال و جواب نکن!
دلم لرزید، اما چیزی نگفتم. از روی تخت پایین آمدم و به‌آرامی از اتاق بیرون رفتم... شاید سیگار می‌توانست جلوی خرد شدنم را بگیرد!
در تاریکی هال، روی مبلی نشستم به جایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nastaranjavanmard

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
89
پسندها
476
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #49
پسر لبخند مضحکی زد و دوباره خم شد:
- ایشون وقت هم‌صحبتی ندارند عالیجناب.
پوزخندی که اردوان زد، با آن نگاهی که سرتاپای پسر را از نظر گذراند لبخند روی لبم آورد. او هنوز هم تغییری نکرده بود. او هنوز هم همان اردوانی بود که ده سال پیش، برای هم نشینی با او در این زیرزمین دعوا می‌شد!
- بچه جون. زمانی که تو داشتی کشکتو می‌مکیدی، من توی این زیرزمین جیب آدمارو درو می‌کردم. برو بگو اردوان و کوروش اومدن، خود سایه می‌فهمه.
پسر نگاه نااطمینانش را اول به اردوان و بعد به من دوخت:
- بله عالیجناب. بفرمایید...
ما را به سمت بار برد. هردوی ما پشت سکو نشستیم. اردوان نگاهی به اطراف کرد:
- اینجا دیگه مثل سابق نیست. نه آدماش، نه فضا...
و من اضافه کردم:
- و نه ما!
دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما همان پسری که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nastaranjavanmard

nastaranjavanmard

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
89
پسندها
476
امتیازها
2,678
مدال‌ها
5
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #50
- می‌خواستیم ببینیمت سایه. برای یه مسئله‌ی مهم.
او سری تکان داد و به سمت اتاقی شیشه‌ای اشاره زد:
- برای حرف‌های مهم باید جایی باشیم که موش‌های گوش‌دار نباشن، درسته؟
بدون حرف همراهی‌اش کردیم.
- کوروش؟ باید اعتراف کنم که هیچ فرقی نکردی. هنوزم همون پسر جذاب و خون‌گرمی، راستی با اف...
می‌خواست بی‌اعتنایی‌اش را به اردوان ثابت کند. اما اردوان بی‌تفاوت‌تر و سردتر از هروقت دیگری میان حرفش پرید و گفت:
- سایه! ما اینجا نیومدیم برای زنده کردن گذشته. ازت کمک می‌خوایم، و کارمون هم خیلی واجبه.
سایه ابرویی بالا انداخت و دامن پیراهن چسبش را بالا گرفت. از پله‌های اتاق بالا رفت. بدون تعارف، پشت میز نشست و نگاهمان کرد:
- خب، گوش به فرمان شمام! بفرمایید.
نشستیم و با اشاره‌ی اردوان شروع به تعریف کردم. از آتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nastaranjavanmard

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا