• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

متوسط داستان کوتاه هفت هزار و ششصد | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,562
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
حرف هایی در عمق وجودم سکوت کرده اند، که فریاد کردنشان حنجره ام را پاره میکند و ماندنشان قلبم را.



سریع دست‌هایش را بالا برد و همان‌طور که مبل کناری‌ام را تصرف می‌کرد، گفت:
- هیچی بابا. چته؟
چیزی نگفتم و او رو به من نشست‌. انگشتان دستش را دور بازویم پیچید که نگاهش کردم. نگاهم را که دید، گفت:
- بچرخ ببینمت. می‌خوام حرف بزنم.
بی‌اختیار ابروهایم بالا پریدند و لبخندم شکلی تمسخرآمیز به خود گرفت. کشیده و پرتمسخر به حرف آمدم.
- هوم، حرف! درسته!
- همراز!
محکم و پرحرص گفت؛ دقیقا عین گذشته. خودم را جمع و جور کردم که لبخند احمقانه‌ای روی لیم جا خوش نکند. این مرد، نزده می‌رقصید، چه رسد به وقتی که روی خوشی از من نیز ببیند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,562
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #42
همه‌چیز در آخرین آدمی خلاصه می‌شود که در تنگنای شب به یاد می‌آورید؛ قلب شما آن‌جاست.



- آها. نپرسم. درسته. خب می‌گفتی عزیزم. می‌گفتی نباید هر چی که تو ذهنم سوال شده رو بپرسم.
دستی به صورتش کشید و به دسته‌ی مبل تکیه داد. این‌بار نوبت او بود که دست‌به‌سینه شود.
- تو می‌دونی قضیه از چی قراره؛ ولی می‌خوای بشنوی اون جمله‌ی «غلط کردم» رو.
چشم‌هایم برق زد. بدم نمی‌آمد هر روز پشیمانی‌اش را ببینم. گرچه پشیمانی او چیزی از عذاب‌های گذشته‌ام کم نمی‌کرد. فقط زنگ حسرت را پررنگ‌تر می‌ساخت.
لبخند کجی روی صورتم جا خوش کرد. خودم را جلو کشیدم. فاصله‌ی صورت‌هایمان کم بود. شاید حدود یک وجب.
- بدم نمیاد بشنوم!
او اما خیره‌ام بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,562
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #43
امروز داشتم یادداشت هایم را می‌خواندم، نوشته بودم که اگر «تو بدترین آدم جهان هم بشوی بازهم دوستت دارم.»



دیدم که پلک زد. نگاهم کرد؛ اما نگاهش مات بود. گویی فکرش فرسنگ‌ها از من دور بود.
- خ...خوشم میومد ازت.
با دقت نگاهش کردم. پشت سر هم پلک زد.
- خب؟ بقیه‌ش؟
نفس عمیقی کشید. داشت کم‌کم کلافه می‌شد. نگاه پایین انداخت و بلافاصله خیره‌ام شد. ناگهان، لبخندی زد و زمزمه کرد:
- می‌دونی اولین بار که دیدمت، جذب چیت شدم؟
بی‌اینکه کلامی به زبان جاری کنم، سرم را تکان کوچکی دادم که یعنی نمی‌دانم. تو بگو.
- چشمات!
بی‌اختیار پوزخند زدم و زخم.
- واسه همین چشمایی که دوست داشتی رو خون کردی؟
سکوت کرد. حالا دلخوری چشمانش به وضوح دیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,562
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #44
آنقدر همه‌ی قلبم را صرف دوست داشتن تو کرده بودم که حالا برای بیرون آمدن از تنهایی‌ام هیچکس را نمی‌توانم دوست داشته باشم.



پرصدا خندید و به سمتم خم شد. برای ثانیه‌ای گونه‌ام را کشید و سرجایش بازگشت. و من در تمام این مدت خیره‌اش بودم. حسرت این صمیمت، این گرما، این احساسات مرا خفه کرده بود و حالا تمامش را داشتم. میشد مانع شوم؟ اصلا میشد تلخی و تندی کنم؟
- هنوزم عین بچه‌ها بازی میکاپ می‌کنی؟
اخمی کردم و دهانم را نیز کمی کج.
- من هیچ‌وقت بچه نبودم.
سرخوش و شادمان، سرش را بالا و پایین کرد.
- آره، آره.
چرخی به چشم‌هایم دادم و لبخند کجی زدم:
- داشتم داستانمو تعریف می‌کردم.
خیره به لبخندم، خنده‌اش کم‌کم جمع شد. صاف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,562
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #45
داشتم به این فکر می‌کردم که زنده کردن و دوباره روح بخشیدن به قلبی که هزار تیکه شده کاری سخت که نه محال است.



به تاج تخت تکیه دادم و بالشم را که ببا روکش آبی‌رنگ مزین شده بود را در آغوشم کشیدم. او اما فاصله‌اش را با من رعایت می‌کرد. دورترسن نقطه‌ی تخت را نسبت به من انتخاب کرد و لبه‌‌اش نشست. و من دست به قتل هواهای نفسانی‌ای زدم که بیشتر از همیشه آغوشش را طلب می‌کردند. نفس کوتاهی کشیدم و بی‌مقدمه رو به اویی که منتظرانه به من می‌نگریست، گفتم:
- تعریف کن. قصه‌ی من چیزی برای گفتن نداره. هم من می‌دونمش و هم تو. تو همیشه اونی بودی که گنگ بودی تو این رابطه.
لبخند کم‌رنگی زد و بی‌اینکه حرف اضافه‌ای بزند، به حرف آمد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,562
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #46
ما شب‌ها در فکر کسانی بیداریم که بی یاد ما آسوده خوابیده‌اند.



بالأخره شک و تردیدش را به زبان آورد:
- کاری کردم؟ چی گفتم؟
پلک زدم. کمرم درد گرفته بود، همان‌طور که بالش را به پشتم هدایت می‌کردم، گفتم:
- ازم پرسیدی نظرم راجب ازدواج چیه؟ و نذاشتی جواب بدم و بلافاصله گفتی به نظر من که خیلی احمقانه‌ست. تو رسما جواب خودتو گذاشتی تو دهن من!
ناباورانه نگریستم و سپس کامل به سمتم چرخید. حالا کلا روی تخت نشسته بود.
- این ناراحتت کرده؟
ابروانم به هم پیچید و نگاهم زهرآلود شد.
- این غرورمو شکسته! من ازت آویزون نبودم. من کسی نبودم که پیشنهاد داد که با هم آشنا شیم. من اصلا تو باغ نبودم. بچه‌ها گفتن که ازم خوشت اومده.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,562
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #47
گفت: من روزهای سختی را گذراندم که بیش از حدِ توانم بود، و حالا هیچ‌چیز نمی‌تواند برای همیشه مرا زمین بزند.

درود. امیدوارم که حالتون خوب باشه. من دوباره اومدم^^ و تایم امتحاناتم تموم شده. طبق روال قبل هر روز ۱ الی ۲ پست رو می‌ذارم از داستان♡ شایدم بیشتر^_-



 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,562
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #48
آن روز برای خوب شدن حالم تو را می‌خواستم چون هنوز متوجهه بلایی که سر باورم و قلبم آمده بود نشده بودم. اما حال، برای خوب شدن حالم دست به هر کاری می‌زنم جز آمدن سمت تو!


 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,562
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #49
زندگی هرچه را می‌خواستم به من داد و بعد به من فهماند که آن چیز اهمیتی نداشت!
- ژان پل سارتر



 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,562
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #50
دلم از کسانی گرفته که نمی‌دانم درد دلم از آن هارا پیش چه کسی ببرم.


 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا