• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سُلدا | میم.رویا کاربر انجمن یک رمان

M A H

مدیر بازنشسته + عکاس انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
723
پسندها
10,019
امتیازها
28,473
مدال‌ها
39
سن
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
لمس زبری خاک زاگرس بعد از ماه‌ها، طوری مرا خوشحال کرده بود که بی‌خستگی، با سرعت هرچه تمام حفره‌های کم عمق را با بلوط پر می‌کردم و سراغ حفره بعدی می‌رفتم .
امید داشتم از حفره‌هایی که با راستین در دل زمین زاگرس کنده بودیم، در بهار جدید بلوط جوانه بزند.
هرچند شاید سال‌ها بعد موفق می‌شدیم، نهال کوچکش را ببینیم.
- خسته نشدی؟
کمر خشکم را صاف کردم و به سمتش چرخیدم.
به درخت بلوط کهنسالی تکیه داده بود و از لیوان‌های جلویش بخار بلند می‌شد.
من هم شانه به شانه‌اش زیر سایه درخت نشستم. در اواسط پاییز بودیم و در این سرمای هوا، چای داغ می‌چسبید.
- ولی خودمونیما راستین، دوستی با من، غیر از زحمت، برات هیچی نداشت!
- آره، قبول دارم؛ از بس به زحمت انداختیم شکمم آب شده! نگاه... ‌.
هر دو به شکم نداشته‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H

M A H

مدیر بازنشسته + عکاس انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
723
پسندها
10,019
امتیازها
28,473
مدال‌ها
39
سن
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
راستین روی زانوهایش نشست و سرش را میان بازوانش قایم کرده بود.
بدنش می‌لرزید و صدا هم همچنان ادامه داشت.
اصلا نمی‌خواستم جلوی چشم‌های آن لعنتی‌ها راستین اینقدر ترسان و ضعیف باشد.
حق هم با راستین بود، می‌دانستم طبیعت وحشی و این صداها چقدر برای انسان‌های عادی می‌تواند ترسناک باشد.
عظمت این صدا می‌توانست هر انسان را به زانو بیندازد.
روبرویش نشستم و دستم را روی شانه‌اش گذاشتم. سعی کردم مقدار پایینی از انرژیم را وارد بدنش کنم تا گرمایش او را از این لرز و ترس دور کند.
- تا تاریکی هوا خیلی نمونده راستین. تا با منی هیچ حیوونی کارت نداره! پس چیزی هم برای ترس وجود نداره! بابا نزدیک غروب این صداها عادیه!
سرش را بالا گرفت، رنگ و رویش جوری پریده بود که دلم برایش می‌سوخت.
از طرفی این ترسش به چشمم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H

M A H

مدیر بازنشسته + عکاس انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
723
پسندها
10,019
امتیازها
28,473
مدال‌ها
39
سن
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
هضم اتفاقات امروز برای راستین، آنقدر سخت بود که وقتی به خانه رسیدیم، کلامی حرف نزند.
بعد از شام سبکی که، همسر اسد تدارک دیده بود. در یکی از اتاق‌ها، خوابیده بود.
می‌دانستم امشب خواب راحتی نخواهد داشت و کاری هم از دست من بر نمی‌آمد.
ادامه این رابطه شجاعت بیشتری می‌طلبید او باید از این آزمون سربلند بیرون می‌آمد.
خانه اجدادی اسد، هدیه‌ای از لاوین بود که بع نسل‌ها پیش به آنها داده بودیم.
آنها جز مورد اعتمادترین آدم‌هایی بودند که لاوین برای خودش داشت.
من قبل از راستین ارتباط زیادی با آدم‌ها نداشتم و حضور اسد در زندگی من پررنگ نبود‌.
معمولاً سعی می‌کردم کارهایم را خودم به تنهایی انجام بدم و از او و خانواده‌اش کمکی نگیرم.
خانه مثل یک پادگان بی‌روح بود و حیاطش هیچ درختی نداشت.
موقع رفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H

M A H

مدیر بازنشسته + عکاس انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
723
پسندها
10,019
امتیازها
28,473
مدال‌ها
39
سن
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
بعد از ماه‌ها، به زاگرس برگشته بودم و سنجاب درونم به استخوان‌هایم فشار می‌آورد تا تبدیل شوم.
بخاطر تقلایش، درد ریزی در بازوها و دنده‌هایم می‌پیچید و تازه بعد از سالها، شرایط اطرافیانم را درک می‌کردم.
نمی‌دانستم راستین خواب است یا بیدار. تبدیل شدن، بی‌ملاحظگی محض بود و حریف سنجاب بازیگوش و لجباز درونم نمی‌شدم.
سرانجام به امید خواب بودن اهالی، به شکل سنجاب حنایی رنگ، میان صف ماشین‌های درون حیاط، دویدم.
صدای دویدنم ریز و مثل صدای قطرات باران بود. حیاط خاکستری و پر از ماشین، سنجابم را راضی نمی‌کرد، پس به سمت دیوارهای بلند خانه خیز برداشتم و روی پشت بام پریدم‌.
تاریکی محض کوهستان را گرفته بود‌.
مثل سنجاب‌های دیگر من هم در شب‌ها چشمان قوی نداشتم.
با دلتنگی به هاله‌ی کو‌ه‌های برافراشته‌ی زاگرس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H

M A H

مدیر بازنشسته + عکاس انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
723
پسندها
10,019
امتیازها
28,473
مدال‌ها
39
سن
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
فاصله چشم‌هایمان حالا آنقدر نزدیک بود که حس و حالم را بفهمد.
من این روزها را به خودم قول داده بودم‌. پوزخند عیانی به حرف‌هایش زدم.
بلند و زنگدار برایش دست زدم؛ صدای دست‌هایم در تاریکی شب میان پشت بام اکو می‌شد.
- این فروتنیت جای تشویق داره ارژن! پسر اصلان بزرگ، ولیعهد لاوین، بالاخره تصمیم گرفت به عقب برگرده و گوش چشمی به این بنده حقیر بندازه! از روزهای خیلی، خیلی دور بگه! چی با خودت فکر کردی؟ که پریشان رو مثل یه آشغال ول کنی و حالا بعد از سال‌ها بیای و از عشق بگی؟ ممنون از لطفت سرورم! این عشق سال‌هاست فاسد شده!
چنان محکم دستم را روی پیشانیم کشیدم که ردش آتش گرفت.
- من با سنگ، رد هک شده‌ی روی پیشونیم رو‌ پاک کردم. سال‌ها پریشان را ول کنی و حالا روی زخم‌هایی که به جا گذاشتی دنبال چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H

M A H

مدیر بازنشسته + عکاس انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
723
پسندها
10,019
امتیازها
28,473
مدال‌ها
39
سن
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
در سال‌های دور، در میان شکاف یکی از دره‌های زاگرس، درختی روییده بود که هیچ یک از آدم‌ها، سنش را دقیق نمی‌دانستند.
در دل درخت، جایی به دور از دسترس انسان‌ها حفره بزرگی بود که پناهگاه من و سنجابم بود.
کسی به غیر از سنجاب‌های زاگرس و ارژن از اینجا خبری نداشتند. آن لعنتی همه چیز مرا از بر بود.
بالا رفتن از شاخه‌های تیز و باریک درخت مهارتی بود که در رگ‌های من جریان داشت.
آرام و بی سر و صدا خودم را به ورودی حفره رساندم، دلم نمی‌خواست با کوچک‌ترین صدایی توجه پرنده‌های شکارچی را به این طرف جلب کنم.
بدون بو کشیدن، بوی سنجاب بیگانه‌ای را حس کردم؛ گویا خانه‌ام بدون حضور صاحبخانه مهمان داشت.
وقتی حفره‌ای در دل خاک یا روی درختان بوی سنجاب می‌گرفت، سنجاب‌های دیگر به خودشان اجازه ورود نمی‌دادند.
من و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H

M A H

مدیر بازنشسته + عکاس انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
723
پسندها
10,019
امتیازها
28,473
مدال‌ها
39
سن
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
بین دل و غرور شکسته‌ام، مانده بودم.
خوشحال بودم از اینکه بالاخره ارژن بهم توجه نشان داده از طرفی هم دلم نمی‌خواست غروری که سال‌ها پیش شکسته بود را فراموش کنم.
بچه‌گانه وسوسه می‌شدم که پای راستین را بیشتر به زندگیم باز کنم، شاید با او ازدواج می‌کردم، سال‌ها بعدش صاحب فرزندی می‌شدم، اما مشخص نبود که او نیز مثل من از قدرت ماورایی برخوردار خواهد شد یا نه.
اصلاً مشخص نبود که حتی اگر قدرت خاصی هم داشته باشد، از وجودش خوشحال باشد و بخواهد خودش را فدای ایران کند.
همین سنجابی که نمی‌دانستم به چه دلیلی به لانه‌ام پناه آورده، نمی‌گذاشت خودم و تنها سنجاب خاصی که برای زاگرس مانده را از اهالی زاگرس دریغ کنم. من دلش را نداشتم که زاگرس نگهبانی هرچند نامهربان، به اسم پریشان نداشته باشد.
شاید ارژن، با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H

M A H

مدیر بازنشسته + عکاس انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
723
پسندها
10,019
امتیازها
28,473
مدال‌ها
39
سن
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
- جسارت من رو ببخشید ولی اجازه ندارم جوابتون رو بدم... بوی انسان کل عمارت رو برداشته، حتماً فهمیدن!
از جواب‌های بی سر و ته و منظوردارش متنفر بودم. می‌دانستم از او آبی برایم گرم نمی‌شود و او درست طبق وظیفه‌اش جواب سوال‌هایم را نمی‌داد.
من هم در تبارم، کم کسی نبودم؛ دیگر سنجابی مثل من وجود نداشت.
و اینکه حالا کسی مثل اسد به من احترام نمی‌گذاشت به خاطر در حاشیه بودن خودم بود.
در تمام این سال‌ها خودم نخواسته بودم که دیگران به من احترام بگذارند و در میان جمع بزرگان هر نژاد باشم.
دستم را به طرفش دراز کردم.
- چه مسئولیت پذیر! سوئیچ ماشینم رو بده.
از شهر با ماشین راستین آمده بودیم؛ از قبل یکی از ماشین‌هایم در حیاط مانده بود.
چند پله را پایین آمد و تا کمر جلویم خم شد و سوئیچ ماشین را مقابلم گرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H

M A H

مدیر بازنشسته + عکاس انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
723
پسندها
10,019
امتیازها
28,473
مدال‌ها
39
سن
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
در بزرگ حیاط، خودکار باز شد.
هم‌زمان با حرکت ماشین، از آینه به سمت عقب نگاه کردم.
اسد جرات کرده بود به حیاط برگردد و در را برایم باز کند. راضی از میخی که امروز برای اسد کوبیده شده بود، پوزخندی زدم و نگاهم به کوله پشتی خودم و راستین روی صندلی‌های عقب افتاد.
می‌دانستم گوشی همراهم، بلا استفاده درون کوله‌ام افتاده و همین دلیل خوبیست برای بی‌خبر رفتن راستین.
اما چرا کوله خودش را نبرده بود؟ برایش مهم نبود، من بدون ماشین و تنها اینجا مانده‌ام؟
درست است که تعداد قابل توجهی ماشین در حیاط بود اما او که نمی‌دانست که یکی از آنها مال من است.
دیروز برایش آنقدر طاقت فرسا گذشته بود که دختری را در دشت و دمن تنها بگذارد و فرار کند؟ سری به تاسف تکان دادم. من کلا شانسی از مردهای دور و برم نداشتم .
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H

M A H

مدیر بازنشسته + عکاس انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
723
پسندها
10,019
امتیازها
28,473
مدال‌ها
39
سن
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
اهرم در قدیمی را آرام بالا کشیدم و متحیر نگاهم به چشمان ترسیده و رنگ و روی پریده‌شان افتاد.
حمام و توالت سر هم بود و آنها هم بدون هیچ وسواسی روی سرامیک‌های خون آلود نشسته بودند.
تصویر مقابلم را نمی‌توانستم، هضم کنم و با ترس بیشتری به چهارچوب در تکیه دادم.
به غیر از یک دختر و پسر، دختر سفید رویی، کف حمام با چشمان بسته، دراز به دراز افتاده بود.
عبای بلند مشکی به تن داشت که هیچ زخمی در آن مشخص نبود اما کاشی‌های سفید را خونش قرمز کرده‌بود.
آرام رو به دختر و پسر که فاصله‌ای به سکته نداشتند، لب زدم.
- کشتینش؟
پسر که تا الان دختر ترسان را در آغوش داشت خودش را از او جدا کرد.
- نه به قبر پدرم! اصلاً ما رو چه به آدم کشی خانم؟ منو نامزدم و این خانم از ترس جونمون اینجا قایم شدیم. خدا خیری بده به اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا