- تاریخ ثبتنام
- 22/12/23
- ارسالیها
- 52
- پسندها
- 128
- امتیازها
- 523
- مدالها
- 2
- سن
- 21
سطح
1
- نویسنده موضوع
- #41
هوا کم کم درحال تاریک شدن بود؛ من و سوزومه از گشت و گذار خسته شده بودیم و قصد داشتیم به محل اقامت برگردیم، بین راه دوباره با مرد محافظ برخورد کردیم که درحال تعویض شیفت بود و میخواست برای استراحت به خونه بره.
- میبینم که برگشتی ایزومی!
لبخند زدم و گفتم:
- بله قربان... با دوستم سوزومه توی کیوکای گشت و گذار کردیم و حالا برمیگردیم به محل اقامت.
به سوزومه نگاه کرد و باهاش دست داد؛ سوزومه ادای احترام کرد و گفت:
- از دیدنتون خوشحالم جنابِ... .
ادامهی حرفش رو خورد؛ هردو به هم نگاه کردیم تا اینکه جواب داد:
- هریس!
سوزومه ادامه داد:
- ب... بله جناب هریس.
بعد از خداحافظی با هریس به اقامتگاه خودمون برگشتیم.
***
مثل همیشه عصبی بودم؛ روی پشت بوم مقر اصلی نشستم و به منظره رو به رو خیره شدم خستگی...
- میبینم که برگشتی ایزومی!
لبخند زدم و گفتم:
- بله قربان... با دوستم سوزومه توی کیوکای گشت و گذار کردیم و حالا برمیگردیم به محل اقامت.
به سوزومه نگاه کرد و باهاش دست داد؛ سوزومه ادای احترام کرد و گفت:
- از دیدنتون خوشحالم جنابِ... .
ادامهی حرفش رو خورد؛ هردو به هم نگاه کردیم تا اینکه جواب داد:
- هریس!
سوزومه ادامه داد:
- ب... بله جناب هریس.
بعد از خداحافظی با هریس به اقامتگاه خودمون برگشتیم.
***
مثل همیشه عصبی بودم؛ روی پشت بوم مقر اصلی نشستم و به منظره رو به رو خیره شدم خستگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.