• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان استاد آرتیست: رمز کیوکای | علی جواهرزاده کاربر انجمن یک رمان

rifledark

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
52
پسندها
128
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
21
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
هوا کم کم درحال تاریک شدن بود؛ من و سوزومه از گشت و گذار خسته شده بودیم و قصد داشتیم به محل اقامت برگردیم، بین راه دوباره با مرد محافظ برخورد کردیم که درحال تعویض شیفت بود و می‌خواست برای استراحت به خونه بره.
- می‌بینم که برگشتی ایزومی!
لبخند زدم و گفتم:
- بله قربان... با دوستم سوزومه توی کیوکای گشت و گذار کردیم و حالا برمی‌گردیم به محل اقامت.
به سوزومه نگاه کرد و باهاش دست داد؛ سوزومه ادای احترام کرد و گفت:
- از دیدنتون خوشحالم جنابِ... ‌.
ادامه‌ی حرفش رو خورد؛ هردو به هم نگاه کردیم تا این‌که جواب داد:
- هریس!
سوزومه ادامه داد:
- ب... بله جناب هریس.
بعد از خداحافظی با هریس به اقامت‌گاه خودمون برگشتیم.
***
مثل همیشه عصبی بودم؛ روی پشت بوم مقر اصلی نشستم و به منظره رو به رو خیره شدم خستگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

rifledark

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
52
پسندها
128
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
21
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
خمیازه کشید و با خستگی گفت:
- خب رایف من دیگه برم بخوابم.
سرم رو تکون دادم و با گفتن شب بخیر بدرقه‌ش کردم؛ امّا خودم هم‌چنان تو فکر بودم فکرای عجیبی تو سرم می‌چرخیدن، یکی از یکی خطرناک‌تر و یکی از یکی شرورانه‌تر.
***
(یک هفته بعد)
لیدی سیلوا حالش بهتر شده بود و تونست برگرده سرکارش؛ امّا هنوز هم ضعف‌های خودش رو داشت سعی می‌کرد تا بهبودی کامل کمتر سرکار باشه و بیشتر استراحت کنه.
- خوشحالم که حالتون بهتره لیدی سیلوا.
لبخند زد و گفت:
- ممنونم رایفل؛ شنیدم تو این مدّت مراقب من بودی و در کنارش به اطلاعات مهمی رسیدی.
جواب دادم:
- بله بانوی ارشد؛ سر فرصت به طور مفصّل دربارش حرف می‌زنیم.
سربند طلاییش رو صاف کرد و کنجکاو پرسید:
- راستی ایزومی در چه حاله؟ روند آموزشش چطور پیش میره؟!
لبخند زدم و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

rifledark

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
52
پسندها
128
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
21
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
با این حرف من نفس عمیقی کشید و سرجای خودش نشست؛ نگاه عمیقی توی چشماش کردم لیدی کویین با دیدن این صحنه گفت:
- خ... خب من میرم بیرون.
بلافاصله بیرون رفت و در رو پشت سرش بست.
- پدر من همیشه دوستت داشت و بهت میگفت دخترم؛ تو عضوی از خونواده‌ی ما بودی و هنوزم هستی، به نظرت چرا ارشد شدی؟
با لحن ملایمی جواب داد:
- به خاطر آرامش و عدالت؛ برقراری قانون.
سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم و گفتم:
- از اوّل هم توی جنگ مهارت زیادی نداشتی و به خاطر پاکی و صداقتت ارشد شدی؛ درحالی که من می‌تونستم جای تو باشم ولی خودم رو درگیر نکردم.
با تأیید حرفم گفت:
- بله ولی چرا این کار رو نکردی و فقط یه دوره گرد شدی؟
خنده‌ی تلخی روی لبام نشست و گفتم:
- نمی‌خوام ارشد کسایی باشم که قدرت و تمرکز یکی مثل سیمون رو به خاطر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

rifledark

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
52
پسندها
128
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
21
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
آروم گفت:
- بمون رایفل... می‌خوام تو هم بشنوی.
لیدی سیلوا رو به ایزومی گفت:
- خب ایزومی بگو.
نفس عمیقی کشید و گفت:
- من درخواست دارم به جز یادگیری هنر؛ جنگیدن رو هم یاد بگیرم!
هردو با تعجّب بهش نگاه کردیم که ادامه داد:
- می‌دونم این درخواستم شما رو متعجّب می‌کنه امّا اگه من قراره هنرمند بشم باید بتونم از خودم دفاع کنم.
لبخند محوی زدم و گفتم:
- نمی‌خوای قضیه‌ی اون شب تکرار بشه؟
نگاهی به من کرد و گفت:
- نه نمی‌خوام تکرار بشه.
رو به روی من ایستاد و گفت:
- ازت ممنونم بابت همه چی؛ آموزش‌ها و نجات جون خودم و سوزومه، امّا من دلم می‌خواد بیشتر یاد بگیرم و بتونم از خودم دفاع کنم.
لیدی سیلوا با تأیید حرف ایزومی گفت:
- من هم موافقم؛ ممکنه جونش در خطر باشه یا قصد داشته باشه رمز کیوکای رو پیدا کنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

rifledark

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
52
پسندها
128
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
21
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
- هنوز خبری از نارین نشده؛ امّا می‌دونیم زنده‌ست و آسیب ندیده این هم می‌دونیم که دیا به چین رفته و قتل‌های درون شهر به اون ربطی نداره.
سالاسا با نعره‌ی بلندی مشت به دیوار زد و گفت:
- پس کار کیه؟
هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت؛ مستر راسل، لیدی کویین و لیدی سیلوا هم از این اوضاع شاکی شده بودن، هشت نفر و همه به طور یه شکل کشته شده بود قاتل دقیقاً می‌دونست به چه شکلی قربانی رو به قتل برسونه که درست مثل نفر قبلی باشه.
از جلسه خارج شدم؛ ایزومی بلافاصله کنارم اومد و پرسید:
- چی شد رایف به نتیجه‌ای رسیدین؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم:
- هنوز هیچی نفهمیدیم؛ ولی اگه بریم و خودمون اجساد رو ببینیم شاید یه سر نخ پیدا کنیم.
به محل کالبد شکافی رفتیم؛ نگهبان با دیدن من و ایزومی اجازه ورد داد و ما رو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

rifledark

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
52
پسندها
128
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
21
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
سوزومه بلافاصله به داخل دوید و گفت:
- رایف ایزی؛ یه قتل دیگه رخ داده.
هردو بلافاصله همراه سوزومه به محل قتل رفتیم؛ یه دختر تقریباً هجده ساله که دقیقاً ده دقیقه قبل کشته شده بود، تمام نگهبان‌ها و دانشجوهای هنرمند اون‌جا جمع شده بودن، یکی از یکی نگران‌تر و پسری که بالای سرش بود از همه بدتر!
- برید کنار ببینم چی شده.
روی یه زانو خم شدم و گفتم:
- ایزی بررسی کن.
ایزومی بلافاصله لباسش رو بالا داد؛ جای چهار ضربه‌ی شمشیر روی شکم، پهلو و پای چپش بود، دو انگشتم رو روی نبضش گفتم خوشبختانه هنوز زنده بود.
- هنوز زنده‌ست.
قلمم رو برداشتم و گفتم:
- باید همین الان درمان بشه؛ کی می‌تونه هنر احیا رو اجرا کنه؟
سه الی چهار نفر با قلم‌های خودشون جلو اومدن و به صورت هماهنگ؛ ورد احیا و شفا رو خوندن من هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

rifledark

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
52
پسندها
128
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
21
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
با یه مشت شیشه رو پودر کردم و وارد مرکز کنترل شدم؛ یهو تیغه یخی به سمتم پرتاب شد امّا رو هوا گرفتمش و با فشار دستم از بین بردمش.
- می‌دونم اون‌جایی تیانگ؛ خودت بیا بیرون.
رایحه‌ی جادوییش حس میشد؛ امّا نمی‌دونستم از کجا با احتیاط قدم برمی‌داشتم و منتظر بودم از یه جایی خودش رو نشون بده، به در خروجی که رسیدم رایحه قوی و قوی‌تر شد، تا از روی سقف یه قطره آب چکید و به سرم خورد، نگاهم به بالا گره خورد بر خلاف تصورم این سقف بود که نشتی داشت.
- بارون نمی‌باره پس چطور... اوه شت!
با تموم قدرت و سرعت به سقف مشت زدم؛ سقف سوراخ شد و به بیرون پریدم یهو چند گلوله آتیش به طرفم پرتاب شد، به سرعت پلک زدن جا به جا شدم و بهش نزدیک شدم می‌دونست بهش نزدیک میشم و قدم به قدم عقب می‌رفت.
- بهتره تسلیم شی تیانگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

rifledark

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
52
پسندها
128
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
21
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
- چطور من رو پیدا کردی؟
لبخندی گوشه‌ی لبش نشست و گفت:
- تموم دنیا دارن از یه مرد ترسناک حرف می‌زنن که شبیه به گوست متیکه ولی در اصل... یه شیطانه!
با تعجّب بهش نگاه کردم؛ شوخیش گرفته بود؟
- حتماً می‌خوای بگی تا حالا کال‌آف دیوتی بازی نکردی!
الآن بهترین فرصت حمله بود؛ حالا که سرگرم صحبت درباره‌ی بازی‌های ویدیویی بود می‌تونستم کارش رو یه سره کنم، ولی غافل از این‌که هم‌زمان با حرکت من، اون هم حرکت کرد و بر خلاف چیزی که فکر می‌کردم به جای سمت چپ، از سمت راست ضربه‌اش رو به من زد، به پایین افتادم ولی روی پاهام فرود اومدم.
- لعنت بهت.
بلافاصله از پشت سرم دو نفر دیگه روی عرشه اومدن؛ همون دختر و پسره بودن اگه یادم باشه اسمشون آمارا و رافائل بود، از رو به هم رئیس کل این گروه ال آر مون بود.
- خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا