• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان همسایه حیاط مشترک | پریا . ظ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع pariya_z
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 152
  • بازدیدها 7,245
  • کاربران تگ شده هیچ

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #131
- کدنویسی درست‌تره. علاقه داری؟
- نه فکر نمی‌کنم. حس می‌کنم خیلی سخته.
- سخت هست اما خب پای علاقه که میاد وسط سختیش رو می‌بره.
چندثانیه به سکوت بینمون گذشت و بعدش من گفتم:
- چرا همه چیز رو به مامانتون و لیلاخانوم نمی‌گید؟
دست از تایپ کشید انگار از تغییر بحث تعجب کرد. بعد از چند ثانیه دوباره شروع به نوشتن کرد و گفت:
- لزومی نمی‌بینم.
- اما اینجوری همه‌چی به ضررتون میشه. درسته ما قول و قراری باهم داریم ولی هرچی فکر می‌کنم این قول و قرار بیشتر از این‌که براتون نفعی داشته باشه ضرر داره.
- چرا! برای منم سود خودش رو داره.
- میشه بگید چه سودی؟
- نوچ!
من می‌دونستم سودش رو بهروز به حسابش میزنه و انقدر ساده‌ام که انتظار هم دارم خودش بیاد این رو بهم اعتراف کنه. نگاهش کردم و بازم ته دلم انگار یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #132
ساعت حدودای نه صبح بود که بیدار شدم. نیم‌خیز شدم و نگاهی به اتاق انداختم. لحاف تشک کاوه وسط اتاق بود، یعنی کی رفته که بیدار نشدم؟ بلند شدم و لحاف و تشک رو داخل کمد آینه گذاشتم. صدای باز و بسته شدن در حیاط باعث شد از اتاقم بیرون بیام و به داخل خونه سرک بکشم. کسی خونه نبود. یه چیزی خوردم و به اتاقم برگشتم تا طبق برنامه درسم رو بخونم.
حدوداً دو ساعتی گذشته بود که در اتاقم باز شد و یه‌لحظه ترسیدم. برگشتم و تو چارچوب در ثریاخانوم رو دیدم و بلند شدم.
- سلام.
- سلام ترسوندمت انگار.
- ن... نه! نمی‌دونستم برگشتید.
نگاهش سمت تختم رفت و دوباره اومد رو چشم‌هام و بعد از چند ثانیه مکث گفت:
- بابت دیشب... معذرت می‌خوام. تند رفتم.
راستش خیلی تعجب کردم و واقعاً نمی‌شد تعجبم رو نشون ندم! مگه می‌شه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #133
- نمی‌دونم راستش فکر نکنم به اون کلاس نیازی داشته باشم.
- حالا این جلسه اول رو برو اگه خوشت نیومد یا دیدی به دردت نمی‌خوره ادامه نده.
داشتم فکر می‌کردم که ادامه داد:
- به کاوه هم همون موقع گفتم نگران چیزی نباش. آدرس رو بلدی که!
- بله قبلاً اونجا رفتم.
- کی رفتی؟ مادرش گفت کمتر از دو هفته‌اس اونجا باز شده. فکر نکنم برای کلاسی چیزی رفته باشی!
- نه اونجا برام زحمت کشیده بودن تولد گرفتن.
صورت ثریاخانوم کلاً علامت سوال شد و گفت:
- بردیا؟
- باران! اما خب همه زحمت کشیده بودن.
- اهوم. پس مشکلی نیست اونجا رو خودت بلدی.
- بله. من میرم بالا فعلاً.
- باش برو ممنون.
- خواهش می‌کنم.
***
ساعت نه و نیم صبح روز دوشنبه بود. دیشب کاوه اصلاً به خونه برنگشت با اینکه قبلاً هم به‌خاطر مشغله کاریش اینجوری پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #134
بلند شدم که سریع گفت:
- موهات خیلی بلنده. حتما خشکشون کن مریض نشی.
دستم سمت سرم رفت. اصلاً معلوم نبود کجا حوله از سرم افتاده که نفهمیدم.
- باشه حتماً. من میرم یه چیزی درست کنم، کاری داشتید صدام کنید.
- ممنونم.
- خواهش می‌کنم.
اومدم بیرون و رفتم پایین و برای ناهار دست به کار شدم. وسط‌هاش رفتم و به ثریاخانوم هم سر زدم. خوابیده بود و آروم اومدم بیرون تا بیدار نشه.
ظهر وقتی نوید برگشت و جریان رو فهمید خیلی ناراحت شد. ناهار رو کنار هم خوردیم، نوید گفت کاوه برای شام برمی‌گرده با این‌که از رفتن به آموزشگاه منصرف شده بودم اما ثریاخانوم ازم خواست حتما برم و بدقولی نکنم. حدودای ساعت 3:30 آژانس گرفتم و حدودا پنج دقیقه مونده به ساعت چهار اونجا بودم. بردیا هنوز نیومده بود اما تا خودم رو معرفی کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #135
- نه ممنونم. خودم تاکسی می‌گیرم.
- بیا بالا. الان کسی از آموزشگاه تو این حالت ببینتمون حرف درمیارن.
کمی اطراف رو نگاه کردم و برخلاف میلم سوار شدم.
- ببخشید، ممنونم.
- خواهش می‌کنم. می‌دونم این اطراف رو خوب بلد نیستی منم داشتم می‌اومدم بیرون کاری نداشتم.
تو کل مسیر ساکت بودیم. من حتی جرأت نداشتم بردیا رو نگاهش کنم مبادا بحث قبلی رو دوباره شروعش کنه. کلا نگاهم رو به بیرون بود. بعد از طی شدن مسیر، جلوی خونه کاوه وایساد. سرم رو سمتش چرخوندم و گفتم:
- بازم تشکر ممنونم. تو زحمت افتادید.
- خواهش می‌کنم زحمتی نبود. جلسه بعدی رو که میای؟
بعد از کمی فکر کردن گفتم:
- به نظرم کلاس مفیدی بود. بله احتمال زیاد میام. چه روزی تشکیل میشه؟
- پنج‌شنبه صبح ساعت ده تا دوازده. البته فعلاً تایمش اینه ممکنه عوض...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #136
ساعت سه بعدازظهر و هیچ‌کس غیر از من خونه نبود. صدای تلفن خونه بلند شد. سمتش رفتم و جواب دادم؛ کاوه بود بهم گفت برای شام همه باهم می‌ریم بیرون و چیزی درست نکنم. تلفن رو که گذاشتم یاد پریدخت خانوم و سارا افتادم و بعدش وقتی به خودم اومدم که شماره خونه پری خانوم رو گرفته بودم و پشت‌سرهم بوق ممتد می‌خورد، می‌دونستم سارا هم جواب نمیده با اینحال شماره سارا رو هم گرفتم و با پیام "دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد" مواجه شدم. آه عمیقی کشیدم و گوشی رو سرجاش گذاشتم. همین که بلند شدم گوشی زنگ خورد و سریع بلندش کردم.
- بله؟
- بارانم. سلام!
- سلام عزیزم چطوری؟
- چقدر با تلفن حرف می‌زنید؟ می‌دونی چند دیقه‌اس من دارم می‌گیرمت. جان جدت یه گوشی بخر!
خندیدم و گفتم:
- ببخش. حتماً بعد کنکورم می‌گیرم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #137
با تعجب سرم رو بلند کردم و گفتم:
- دنبال خونه می‌گردید؟ چرا؟
- آره زن‌داداش! والا دیگه زشته بیشتر از این مزاحمتون نباشیم.
- چه مزاحمتی؟ خودتون می‌دونید کاوه اکثر مواقع خونه نیست. منم به‌خاطر کنکورم از اون اتاق خیلی کم بیرون میام و عملاً اونجا زندگی می‌کنم. راحت باشید لطفاً. خونه‌ها معمولاً برای یکسال اجاره داده می‌شن. چرا هزینه اضافی می‌کنید؟
یه‌لحظه سرم رو چرخوندم کاوه انقدر مهربون داشت نگاهم می‌کرد که دوباره ضربان قلبم بالا رفت. نمی‌فهمم چرا جدیداً انقدر سست‌عنصر شدم من؟
- چی بگم زن‌داداش. لطف دارید شما.
نوید یه مدلی کاوه رو نگاه کرد انگار یه چیزی هست و من خبر ندارم. ثریاخانوم رو نگاه کردم که عصبی میز رو نگاه می‌کرد. منو رو آوردن و تا گذاشتن روی میز، ثریاخانوم سریع گفت من چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #138
- ساعت چند؟
- چهار اینا.
- برگشتنی بهم خبر بده خودم میام دنبالت.
- باشه.
سرش رو نزدیک گوشم آورده بود تا صداش رو بهتر بشنوم وقتی سرم رو بلند کردم ثریاخانوم خیلی بد داشت نگاهم می‌کرد جوری که ناخوداگاه انگار کار بدی کرده باشم سرم رو انداختم پایین.
اون شب بعد از رستوران که به خونه برگشتیم، ثریاخانوم یک‌راست سمت اتاقش رفت و در رو بست. کاوه هوس چای کرده بود و نوید هم دست به کار شده بود. منم از فرصت استفاده کردم و رفتم حموم و وقتی بیرون اومدم با کاوه‎‌ای که وسط اتاق خوابیده روبرو شدم. فکر نمی‌کردم حالاحالاها بیاد بالا و آروم و روی نوک پا از کنارش حرکت کردم و چراغ رو خاموش کردم. همین که رو تخت نشستم کاوه گفت:
- موهاتو خشک نمی‌کنی؟
نگاهش کردم، پشتش به من بود
- با حوله نمش رو گرفتم خودش خشک می‌شه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #139
گوشه‌های دامنش که یه حالت پفکی داشت رو آروم بالا آوردم و چرخیدم.
- عروسک شدی! وای رنگ روشنش با موهای مشکیت خیلی قشنگ شده! حتی با این کفش‌ها هم قشنگه چه برسه کفش پرنسسی بپوشی!
باران بیشتر از خودم ذوق کرده بود. خندیدم و گفتم:
- تو چی؟ از چیزی خوشت نیومده؟ دست خالی بیرون نریم.
خنده رو لبش ماسید.
- وا؟ نکنه می‌خوای نیاریش؟
- آخه فعلاً جایی نمیرم که، به‌نظرم لزومی نداره بخرمش.
- چی رو جایی نمیری؟ تولد سهیل چی پس؟ اصلاً شرط میذارم اینو نپوشیدی راهت نمیدم.
اخم کرد و دست به سینه روشو کرد اونور. مردد از تو آینه دوباره خودم رو نگاه کردم. لباس خیلی قشنگی بود. برگشتم و دوباره باران رو نگاهش کردم.
- باشه اخم نکن می‌خرمش.
خندید
- آفرین همینه.
موقع حساب کردن وقتی فروشنده قیمت رو گفت از خرید پشیمون شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

pariya_z

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
15/12/24
ارسالی‌ها
152
پسندها
537
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #140
تو همون لحظه در تو روم باز شد و ثریاخانوم روبروم وایساده بود.
- کدوم شام؟ تو پختی؟
- سلام! من نه خونه نبودم الان برگشتم اما نوید یه چیزی درست کرده.
پوزخند زد و گفت:
- فکر کردی بوی نیمرو رو حس نمی‌کنم؟ شام؟ خونه بابات نیمرو غذای لاکچریتون بوده که می‌گی شام؟ آره برو بخور به یاد ایام قدیم دلت روشن شه. من هیچ‌وقت تو زندگیم شام نیمرو نخوردم.
در رو تو روم محکم بست. با این‌که از خونواده فقیری نبودم اما نیمرو رو خیلی وقت‌ها برای شام می‌خوردیمش مخصوصاً اگه بابام درست می‌کرد. باز هم حرف‌هاش خیلی عجیب و غیرمنطقی بود! نفس عمیقی کشیدم و همین که برگشتم و سرم رو بالا گرفتم کاوه رو دیدم. خیلی آروم گفت:
- دروغ می‌گه! حساسیت داره واسه همون نمی‌خوره.
خنده‌ام گرفت که متقابلاً خودشم خندید و گفت:
- مگه نگفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا