• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سایه انتقام | کیانا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع بی حس
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها بازدیدها 2,391
  • کاربران تگ شده هیچ

بی حس

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
86
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #21
صدای خشن پسری زیر گوشم شنیدم:
- داری چه غلطی می‌کنی؟
- ولش کن آرش!
داد زدم:
- ولم کن! تو چطور دایی هستی، که خواهر خودش‌و کشته؟ هان؟
- بابا این چی می‌گه؟
- این‌و به درخت می‌گن.
- ماهلینه دختر تارا.
پسره رو به عقب هل دادم. از اون خراب شده بیرون زدم. باورم نمی‌شد. یه دایی‌و پسردایی داشته باشم. با حرص‌و نفرت قهقهه زدم. تیام نباید از چیزی خبر دار می‌شد. به خونه رسیدم خودم‌و روی تخت پرت کردم. به ساعت نگاهی کردم.۱۶:۳۰دقیقه بود. وای شام درست نکردم. از اتاق بیرون زدم. تیام‌و در حال تلویزیون دیدن دیدم.
- ساعت خواب.
جوابی ندادم. وارد اشپزخونه شدم بسته گوشتی در اوردم. کوکو درست کردم.تیام‌و صدا زدم پشت میز نشستیم.
- می‌خوام شانلی‌و ماهان‌و دعوت کنم؟
- باشه، برای شب چیزهایی که می‌نویسم‌و تهیه کن.
لیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] FROSTBITE

بی حس

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
86
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #22
《ماهان》
- سلام، داداش امشب مهمون داریم.
- کی هستند؟
- تیام‌و ماهلین.
- باشه، چیزایی که نیاز داری‌و می‌گیرم.
گوشی‌و قطع کردم.سر راه خرید کردم. وارد خونه
شدم. به تیام سلام کردم ولی ماهلین‌و ندیدم:
- ماهلین خانوم نیومدند؟
- ماهلین جایی کار داشت میاد.
- اهان.
روی کاناپه نشستم برای ماهلین تایپ کردم:
"کجایی عروسک"
همون لحظه انلاین شد نوشت:
"به شما ربطی نداره"
هه یه ربطی نشونت بدم وایسا و تماشا کن.
"اخه بده شام جایی دعوت بشی تو نباشی"
کمی طول کشید تا جواب بده:
"تو از کجا می‌دونی"
جوابش‌و ندادم گوشی‌و پرت کردم. روی میز با صدای تیام به خودم اومدم:
- چیزی شده؟
- نه!
دیگه سوالی نپرسید.یک ساعت بعدش ماهلین اومد‌. حالش یه جوری بود. تو خودش بود.
- ماهلین خوبی؟
- ها، اره خوبم.
شام صرف شد. کنار ماهلین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] FROSTBITE

بی حس

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
86
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #23
از شرکت بیرون زدم‌.ماشین‌و روشن کردم.با دیدن دختری که داشت با یه مرد صبحت می‌کرد نگاه کردم. خیلی شبیه ماهلین بود. بهشون دقت کردم اره خودش بود ولی اون مرده کی بود؟یکی‌و مامور کردم تا حرفاشون رو گوش بده.کسی که فرستاده بودم سمتم اومد.
- اقا انگار پسر دایی‌شون هستند.
ماهلین که پسر دایی نداشت منتظر شدم ادامه ی حرف‌شو بگه.
- اما دختره می‌گفت پدرت قاتل خانواده‌م هست.
با این حرف متعجب شدم. یعنی دایی‌ش خانواده‌شو کشته بوده.
《ماهلین》
داد زدم:
- دیگه نمی‌خوام ببینمت! با خودت چی فکر کردی، که میگی از من خوشت اومده.
- ماهلین جان...
- اسم من‌و به زبونت نیار.
بهش تنه‌ای زدم. سوار ماشین شدم با سرعت از اون پارک خارج شدم. بام تهران رفتم. با تمام توانم جیغ زدم. وقتی سبک شدم همون‌جا نشستم. نشستن کسی‌و کنارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] FROSTBITE

بی حس

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
28
پسندها
86
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #24
برام یه مسیج اومد:
"سلام عزیزم."
دیگه به این پیام دادن‌هاش عادت کرده بودم‌.
"چی می‌خوای؟"
" اون دختره کی‌ بود؟ باهاتون؟"
" اوه، لادن‌و میگی؟"
"اسمش لادنه؟"
"اره، برای چی پرسیدی؟"
"فقط خواستم بگم بهش اعتماد نکن!"
"اون دختره خوبیه،"
"به ظاهرش نگاه نکن؛"
باحرص گوشی رو پرت کردم روی زمین با خودم گفتم آخه به اون چه ربطی داره؟لادن چرا باید بد باشه. به نظر من دختر خوبیه، شانلی بهم زنگ زد:
- سلام، ماهی خواستم یه چیزی بگم؟
- سلام، بگو؟
- می‌خواستم‌ بگم! من حس خوبی به لادن ندارم.
وای شانلی تو دیگه چرا؟ خدایا چرا همه به لادن حس خوبی ندارن، اخه من که چیز بدی ازش ندیدم.
- بنظر من که اون دختر خوبیه، تو حساس شدی.
با لحن دلخوری لب زد:
- خداحافظ.
- شانلی، ناراحت شدی؟
- نه،
بعد گوشی‌و قطع کرد. هوف روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا