- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 285
- پسندها
- 1,779
- امتیازها
- 10,013
- مدالها
- 10
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #71
نوای بلبل هنوز در فضا میپیچد که عربده هلیا از عمق خانه، چهارستون بدنم را میلرزاند.
- هوی! مگه سر آوردی نسناس؟
خاله انگشت از زنگ جدا میکند و دوباره در صورتم لبخند میزند. بوی حنای در هوا پخش شده میگویند تازه رنگی به گیس زده. صدای لخلخ دمپاییها روی موزاییک حیاط شنیده و هلیا در آستانه در ظاهر میشود؛ با حرص بازوی مادرش را عقب میکشد.
- آخه مادرِ من! تو زبون داری که میای پیشواز مردم؟
انتظار دیدنم را ندارد. سر که بالا میگیرد چهره عبوسش جایش را به شگفتی میدهد.
- بهبه! آفتاب از کدوم ور تابیده که اول صبحی چشم ما به جمال شازده خانم روشن شده؟
دستانم را از شقیقه جدا و مانتوی در تنم را صاف میکنم. از بعضی اخلاقهایش متنفرم. خوب میدانست حالم از اسم شاهدخت بهم میخورد؛ ولی چپ و راست...
- هوی! مگه سر آوردی نسناس؟
خاله انگشت از زنگ جدا میکند و دوباره در صورتم لبخند میزند. بوی حنای در هوا پخش شده میگویند تازه رنگی به گیس زده. صدای لخلخ دمپاییها روی موزاییک حیاط شنیده و هلیا در آستانه در ظاهر میشود؛ با حرص بازوی مادرش را عقب میکشد.
- آخه مادرِ من! تو زبون داری که میای پیشواز مردم؟
انتظار دیدنم را ندارد. سر که بالا میگیرد چهره عبوسش جایش را به شگفتی میدهد.
- بهبه! آفتاب از کدوم ور تابیده که اول صبحی چشم ما به جمال شازده خانم روشن شده؟
دستانم را از شقیقه جدا و مانتوی در تنم را صاف میکنم. از بعضی اخلاقهایش متنفرم. خوب میدانست حالم از اسم شاهدخت بهم میخورد؛ ولی چپ و راست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش