- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 304
- پسندها
- 1,819
- امتیازها
- 11,933
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #81
مردمک چشمهایم، روی لبانش یخ میزند.
نه میتوانم پلک بزنم، نه تکان بخورم.
جانداری را چگونه برق میگیرد؟ همانطور، خشک شدهام. هلیا، همانند همیشه، زودتر به خودش میاد و حسابی حال پسرک را میگیرد؛ طوری که کم مانده املت و دمودستگاهش را بر سرش بکوبد. پسر که فرصت عکس و امضا گرفتن از صیف را از دست رفته میبیند، با چهرهای درهم، عقبعقب میرود و دور میشود.
هلیا غرغرکنان، دوباره سنگک را برمیدارد.
- هر چی فضوله، گیر ما میوفته. نمیدونم اینا با چه فکری همچین داستانایی میسازن.
نگاهش که به سیمای برق گرفتهام میافتد، با برافروختگی دوباره سنگک را در بشقاب میاندازد و گوشه لبش را محکم بالا میکشد.
- نـــــچ! من باید زهرمار بخورم نه املت. خب تف به روح اون قباد بیاد که پای...
نه میتوانم پلک بزنم، نه تکان بخورم.
جانداری را چگونه برق میگیرد؟ همانطور، خشک شدهام. هلیا، همانند همیشه، زودتر به خودش میاد و حسابی حال پسرک را میگیرد؛ طوری که کم مانده املت و دمودستگاهش را بر سرش بکوبد. پسر که فرصت عکس و امضا گرفتن از صیف را از دست رفته میبیند، با چهرهای درهم، عقبعقب میرود و دور میشود.
هلیا غرغرکنان، دوباره سنگک را برمیدارد.
- هر چی فضوله، گیر ما میوفته. نمیدونم اینا با چه فکری همچین داستانایی میسازن.
نگاهش که به سیمای برق گرفتهام میافتد، با برافروختگی دوباره سنگک را در بشقاب میاندازد و گوشه لبش را محکم بالا میکشد.
- نـــــچ! من باید زهرمار بخورم نه املت. خب تف به روح اون قباد بیاد که پای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش