• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان گژنام | ریحانه علیزاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zxcvbnmlp
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 196
  • کاربران تگ شده هیچ

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
47
پسندها
89
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
پارت _۹


لورا _محض اطلاعت نمی خوام برام تصمیم بگیری که کی ازدواج بکنم و چیکار باید بکنم ،من نمی خوام ازدواج بکنم و مثل تو به خاطر یه پسر از سازمان استعفا بدم ، من کارم و شغلم و دوست دارم ،اعضای سازمان مثل خانواده ی منن ،تو هم بهتره از این لقمه ها برام نگیری ،چون تو گلوم جا نمیشه ،خوبه منو آلبرتو و میشناسی که به هم چقدر وابستگی داریم بعد میای این حرف رو میزنی ؟

اولگا که دیگر نمی خواست قضیه را کش بدهد سرش را برخلاف لورا چرخاند و به او بی اعتنایی کرد ، سر بحث زندگی برای لورا دوست و آشنا فرقی نداشت، نمی خاست بگزارد کسی زندگی اش را به بازی بگیرد ،انگار به ادوارد رفتار لورا خوشش نیامد چون نوشیدنی ها را به یکی از خدمه ها سپرد تا برایشان بیاورد
اولگا از لورا خاست تا با او برقصد و خوش بگزرانند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
47
پسندها
89
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
پارت_۱۰

با اینکه م**س.ت شده بود با آرامش راه کلاب تا خانه را رانندگی کرد ،وقتی رسید وارد لابی آپارتمان شد و طبقه ۷را کلیک کرد ،دقیقه ای منتظر ماند تا اینکه به طبقه مورد نظر رسید ،کلیدش را درون در چرخاند و وارد شد ،خانه تاریک بود ولی درون تاریکی سایه ای دید بیشتر شبيه سایه یک مرد مخوف بود دستش را آرام روی سلاح همیشه در حال آماده باشش که پشت کمرش بود گذاشت و نزدیک شد ،وقتی مرد مخوف سر بلند کرد لورا تعجب کرد و با لکنت گفت

لورا _لئو تو ....تو اینجا چیکار میکنی؟

لئوناردو که به خاطر سر کاری گذاشتن لورا عصبانی بود با دیدنش دست راستش مشت شد ولی تغییری در چهره اش نداد ولی در ازایش گفت

لئوناردو _خوش گذشت؟

لورا دستش را از روی اسلحه برداشت ،کمی بعد حق به جانب دست به کمر گفت

لورا _من گفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
47
پسندها
89
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
فصل دوم : شبگون زمردی



پارت _۱۱


طبق معمول هر روز کنار زمین تمرین افراد سیا در حال نرمش بود ،نرمش صبحگاهی به او نشاط و تندرستی می‌داد کلاه سویشرت زرد رنگش را روی سرش کشیده بود تا باد به کله اش اصابت نکند و سرما نخورد با قدم هایی آرام و یکسان دور زمین می‌دوید، زمان زیادی نداشت یک ربع دیگر جلسه تشکیل می‌شد ولی خبری از اولگا و وینی نبود ،معلوم نیست کجا غیبشان زده ،یا اصلا معلوم نیست کی از آن جهنم دره بیرون رفتند، حتی جواب تلفن هایشان را هم نمی دادند
با وارد شدن ماشین لئوناردو از فکر بیرون آمدو به او چشم دوخت
لئوناردو با یک پیراهن سفید و یک جلیقه مشکی از ماشین بوگاتی اش بیرون آمد و درب آن را قفل کرد

با غرور سمت ساختمان سازمان قدم برداشت ولی با دیدن لورا لحظه ای مکس کوتاهی کرد و بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
47
پسندها
89
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
پارت _۱۲


لورا باشه ای گفت و نگاهش ناخواسته دوباره روی پسر غريبه افتاد ،ديويد دیگر داشت مو های سفیدش بیشتر می‌شد، او مرد خیلی خوب و مهربانی بود و با لورا مثل دختر خود رفتار می‌کرد، لورا هم اورا خیلی دوست داشت ،دیوید از جایش بلند شد و گفت

دیوید _لازمه این آقا رو به شما معرفی بکنم

دست روی شانه مرد بیگانه گذاشت و گفت

دیوید _ آرت بیول یکی از جاسوس های سازمان که خیلی توی کارش وارده

وینی قیافه متعجب هارا به خود گرفت و گفت

وینی_ببخشید ولی انگار ما ایشونو توی سازمان ندیدیم

دیوید _بله درسته چون آرت از شعبه سازمان استرالیا اومده و قراره به ما توی این عملیات کمک کنه

لورا ناخواسته نگاهش سمت لئوناردو نشست که کنجکاو آرت را نگاه می‌کرد

دیوید _لورا، قراره امروز همراه وینی و اولگا و آرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
47
پسندها
89
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
پارت _۱۳


با حرف ویلیام همه ساکت به هم نگاه می‌کردند، ویلیام با آرامش سمت آرت قدم برداشت و کنارش ایستاد و از جیبش پارچه لول شده ای را بیرون آورد و کنار دستش گذاشت ،آرت موشکافانه نگاهش به سمت ویلیام رفت

آرت _این چیه

ویلیام _خودت ببین

دستش را جلو برد و پارچه را برداشت ،لولش را باز کرد که چهار عدد قرص سیانور را در آن دید ،ویلیام بلا فاصله گفت

ویلیام _هر وقت دیدید توی دردسر افتادید ،باید خودتون و بکشید تا اطلاعاتی دست چینی ها ندید

لورا و اولگا نگاهی وحشت کرده به هم کردند ، آخر این سازمان حتی به افراد خودش هم رحمی نمی کند بعد اسم عملیات هایش را هم وظیفه می‌گذارند

ویلیام _لئوناردو بقیه توضیحات با تو

لئوناردو از جایش برخاست و لبه های جلیقه اش را به هم نزدیک کرد و سمت تخته آماده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
47
پسندها
89
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
پارت _۱۴


لورا از اول هم متوجه شده بود که لئو روی آرت حساس شده و از جانب او احساس خطر می‌کند ولی به نظر لورا او دیگر دارد زیادی به خودش سخت می‌گیرد، ولی فقط یکی از تنها سوال هایی که می‌تواند مغز لورا را درگیر کند این است که مگر آرت چه کسی است و چه کرده ؟

لئوناردو _پس جناب شما اینجا چه غلطی می‌کنید؟

آرت عصبی مشتی روی میز زد و از لای دندان های چفت شده اش غرید

آرت _آقای محترم لطفا احترام خودتون و نگه دارین

ديويد که از بگو مگو های آن دو خسته شده بود با آرامش و شمرده شمرده گفت

دیوید _ بچه ها ...بشینید ....از رئیس خجالت بکشید ... آرت توهم کوتاه بیا ...مگه ما حرف هامونو نزدیم ...این یه دنده بازی ها دیگه چیه؟

آرت ادامه داد

آرت _فکر کردید با یه بچه دبیرستانی طرفید، قرارمون این نبود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
47
پسندها
89
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
پارت _۱۵


یاد حرف آرت افتاد ،یعنی او خانواده دارد ، ولی مگر افراد سازمان همه بی‌کس نیستند

اولگا _اِ لورا تو اینجایی ؟همه جا رو دنبالت گشتم

با صدای دوستش به عقب برگشت و نگاهش کرد ،اولگا با احتیاط از لای برف ها گذشت و کنار دست لورا نشست و گفت

اولگا _چقدر سرده ؟آدم و میسوزونه

دستانش را دور خودش حلقه کرد و دندان هایش را به لرزه انداخت ،لورا لبخندی زد و خودش را به اولگا نزدیک کرد و او را بغل کرد ،اول اولگا متعجب شد ولی بعد او هم لبخندی روی لب هایش جا توش کرد و خودش را در بغل لورا فشرد ،لورا بوسه ای روی مو های اولگا زد و مو هایش را نوازش کرد

اولگا _ممنون

لورا _ من باید از تو ممنون باشم توخیلی خوبی ،من خیلی تو رو دوست دارم ،از رفتار اون شبم معذرت میخوام واقعا نمی خواستم ناراحتت کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا