- تاریخ ثبتنام
- 2/7/25
- ارسالیها
- 29
- پسندها
- 215
- امتیازها
- 990
- مدالها
- 2
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #21
وقتی ادگار از ماشین پیادهشد، هیدر هم به اطاعت از او کولهاش را برداشت و پیادهشد. ادگار بدون اینکه منتظر او بماند مسیر خانه را در پیش گرفت. هنوز هوا روشن بود، ولی با خرد شدن برفهای زیر پای او که تا مچ پا فرو میرفت، میتوانست به تنهایی در شب برایش خطرناک و دلهرهآور باشد. درختهایی بلند و سر به فلک کشیده، صدای قارقار پرندگان و مهی که نصف جنگل را پوشاندهبود، بیشتر ترس را به دلش میانداخت. به دنبال ادگار پشت سرش حرکت میکرد و مسیر را دنبال میکرد. سعی میکرد تا حد امکان فاصلهی بینشان به اندازهی دومتر حفظ کند، تا زیادی نزدیک مرد مخوف که از همین الان به بعد نام پدر را یدک میکشد نباشد. هوا به قدری سرد و طاقتفرسا شدهبود، درحالی که دستانش را بغل گرفتهبود باز هم از یخبندان جنگل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.