• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان معاهده طلایی | برهون کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع برهون
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 201
  • کاربران تگ شده هیچ

برهون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
9
پسندها
27
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
معاهده طلایی
نام نویسنده:
برهون
ژانر رمان:
فانتزی، تاریخی، عاشقانه، درام
کد رمان:‌ 5691
ناظر: MAEIN MAEIN


خلاصه:
در انتهای روشنایی همیشه تاریکی در کمین است!
سرنوشتی ترسیم شده با خون که در پیمانی کهن ریشه دارد. معامله‌ای پر خطر و احساساتی نابجا که همچون طلسمی قلب‌ها را فریب می‎‌دهد اما حقیقت چیست؟!
شرارت و دیوانگی زهر خود را بر تمام ذهن‌ها تزریق می‌کنند. باید آن را پذیرفت، یا خون بر زمین ریخت؟
تلخی بی‌انتهای سیب طلایی که تنها برای فرد مقدس شیرین خواهد بود، دنیا را تغییر خواهد داد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Raha~

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
2,216
پسندها
14,811
امتیازها
38,678
مدال‌ها
45
سطح
24
 
  • مدیرکل
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c (1).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

برهون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
9
پسندها
27
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
من همه و هیچ هستم!
آن اشک‌های آسمان که زمین را خیس می‌کند، آن موج خروشان در میان افکار و هر کلامی که بر زبان جاری می‌شود.
من پیمان کهنی هستم که در رگ‌های خاندان تکتوس جاری است و موجودی از دنیای ظلمات مرا به تصویر می‌کشد. وجودم عشق سوخته‌ای است که اسطوره‌ای را به جنون کشاند.
من آن تقدیر مطلق و مقتدر هستم که رازهای وجودتان را شکل می‌دهم و از تماشای فتوحات خود در مسند قدرت لذت می‌برم.
مهره‌ها بر روی صفحه شطرنج بی‌اراده به حرکت در می‌آیند؛ اینک زمان بازی کیهان است...
هیچ جوان‌مردی در این قضاوت نیست!
هنگامی که حقیقت به سلطنت برسد، آشفتگی پدیدار خواهد شد؛ اما هیچ چیز از گذشته فراموش نمی‌شود.
اکنون بنشینید و تماشا کنید که چطور با طمع، روباه جنگل را به آتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

برهون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
9
پسندها
27
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
روز موعود فرا رسیده است. آسمان از جبر نیروی عظیم من سر خود را خم کرده و اشک می‌ریزد. صدای شیون و ناله ابرهای خاکستری به گوش می‌رسد و تن این انسان‌های جاهل را به لرزه در می‌آورد. باد با سرعت و شدت می‌دود تا این خبر را به گوش مادر طبیعت برساند که فاجعه‌ای در راه است!
با کمری خمیده، همچون مورچه‌ای کوچک قدم بر می‌دارد. غضب و عصیان ذهنش را به چالش می‌کشند، زانوانش هر لحظه سست‌تر می‌شوند؛ اما ترس درونش همچون ستونی در زیر آوار بنیاد تنش را به دوش می‌کشد. دیوارهای مرمرین و تیرک‌های گچی دستاویز او می‌شوند؛ با این حال زهر منتشر شده در رگ‌هایش افسون خواب را زمزمه می‌کند. گوش به زنگ منتظر اتفاقی غیر قابل پیش‌بینی است؛ ولی جز صدای باران و هو‌هوی طوفان هیچ نمی‌شنود. سایه‌ها در روشنی رعد و برق پدیدار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

برهون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
9
پسندها
27
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
آن زمزمه آهنگین ناگهان تمام دنیای او را در برگرفت. همه‌چیز، حتی درد زخم‌هایش را از یاد برد. انگار حرکت کردن را از یاد برده بود و احساسی عجیب تمام تنش را فرا گرفته بود که نمی‌دانست نامش چیست!
انگار گوش‌هایش به دهانی تبدیل شده و هر آوایی که در فضا پخش می‌شد را می‌بلعیدند. آرامشی که وجودش را احاطه کرده بود انگار به او اطمینان می‌داد که دیگر در خطر نیست. صدا که از دور به گوش می‌رسید؛ حال کمی نزدیک و واضح‌تر شده بود و علاوه بر آن، صدای کفش‌های زن بر کف مرمرین طنین خاصی در آن زمزمه ایجاد می‌کرد. کاساندر خود را به دست فراموشی سپرده بود و در دریایی آرام و موزون غرق می‌شد که مملو از نغمه سرایان کهن بود.
زنان این موجودات با ظرافت و شکننده، هم‌چون افسونگران زیبایی هستند که تمام دنیا متعلق به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

برهون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
9
پسندها
27
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
سرگشتگی و سربستگی در ذهن کاساندر جولان می‌داد. لب‌های بی‌رنگ و سنگینش از یک‌دیگر فاصله پیدا کرده بود و نمی‌توانست کلام ذهنش را آشکار کند. اثرات زهر در جسمش هویدا می‌شد. لرزش دستانش بیش از پیش شده بود و چهره آن زن غریب متدرجاََ به جهان ظلمات می‌پیوست. کاساندر که خود را در آشیانه گرگ می‌دید قصدی برای تسلیم شدن در برابر ناخوشی‌های بدنی خود نداشت.
تمسخر به صورت خمیازه‌ای از میان لب‌هایم خارج شد. چطور یک انسان می‌توانست آن‌قدر جان سخت و سمج باشد؟! فکر می‌کردم که تا به حال اجل به دنبالش خواهد آمد. اریس مقابل او بر زمین نشست. خنجر برای طرح زدن بر روی پوستش به یک حرکت کوچک نیازمند بود. لبخندی منحوسی که بر روی لبش نشسته بود؛ حتی توسط خدایان نیز قابل پاک شدن نبود و این ترس را بر قلب بی‌قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

برهون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
9
پسندها
27
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
هنگامی که چشمانش را باز کرد، چنان انرژی مضاعفی را در وجود خود احساس می‌کرد که انگار پس از قرن‌ها از خواب بیدار شده است. سبکی بدن و آرامش خیالش بسیار محال بود و این بیش از پیش او را به شگفتی وا داشت. اگر به جای سقف پر نقش و نگار کتابخانه سلطنتی آینه‌ای مقابلش قرار می‌گرفت، ممکن بود با آن لبخند حتی خودش را نشناسد. نفسش را محکم به بیرون پرتاب کرد و از روی فرش قرمز ابریشمی که در میان قفسه‌‌ها انداخته شده بود بلند شد.
- پس بالاخره تصمیم گرفتی بیدار بشی!
کاساندر با بهت و ترسی ناگهانی که از صدای اریس درون قلبش تزریق شده بود، چنان گردنش را به سمت صدای او چرخاند که نوای اعتراض مهره‌های گردنش به گوش رسید و با چشمان گرد شده به او که انگشت اشاره‌اش را به زیر چانه می‌کشید خیره شد. نمی‌توانست آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

برهون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
9
پسندها
27
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
کاساندر انگار توسط تاریکی بلعیده شده بود. افسانه‌هایی از هزاران سال پیش که در کتاب‌های تاریخی نگاشته شده بود، در مغزش تکرار می‌شد. بی‌اختیار به انتهای کتابخانه که فاصله چندانی نداشت نگاه کرد. قسمت مهروموم شده خانواده سلطنتی که توسط یک در از بخش دیگر جدا می‌شد و جواهر قرمز در بالای دروازه که بیش‌تر از همیشه می‌درخشید. می‌دانست که نیاکانش به سهولت چنین جایگاهی را تصاحب نکرده‌اند؛ زیرا قدرت همیشه خواهان تاوان است. این قانون من است، اگر خواهان فرمانروایی هستی؛ بدلی به همان اندازه تقدیم خواهی کرد.
پشت آن در رازهای اجدادش پنهان بود که برای قرن‌ها هیچکس اجازه ورود به آن‌جا را نداشت؛ ولی برای او چنین موضوعاتی تنها داستان‌های ترسناک دوران کودکی بود که در بزرگسالی خنده‌دار جلوه می‌کرد. کاساندر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا