- تاریخ ثبتنام
- 9/3/25
- ارسالیها
- 320
- پسندها
- 653
- امتیازها
- 4,233
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #71
- ممنون ولی این...
با رفتنش وسط حرفم به سمت یکی از فروشندهها، حرفم نیمه تمام میماند. جلوی جمع که نمیشود چیزی گفت ولی برای خودم زمزمه میکنم:
- آقای شایگان!
به نحو عجیبی بیشتر از عصبانی بودن، از دستش خندهام گرفته است. واقعا نمیدانم پیش از کارهایش فکر هم میکند یا نه، به عمد و حسابشده انجامشان میدهد ولی آرامم میکند.
توقع داشتم با گفتنم، او هم حس بدی بگیرد؛ خالی شدن گلفروشی خیلی مشکوک به نظر میرسید اما واکنشش عادی و بچهگانه بود، با ذوق و چشمهای درخشان من را تا شیرینیفروشی آورد! شبیه کودکی که دست مامانش را میگیرد تا برایش شیرینی بخرد.
ماندهام میداند چهقدر محتاج این واکنشهای پرت و عادیاش هستم یا نه... باعث میشود فکر کنم خب، پس آنقدرها هم...
با رفتنش وسط حرفم به سمت یکی از فروشندهها، حرفم نیمه تمام میماند. جلوی جمع که نمیشود چیزی گفت ولی برای خودم زمزمه میکنم:
- آقای شایگان!
به نحو عجیبی بیشتر از عصبانی بودن، از دستش خندهام گرفته است. واقعا نمیدانم پیش از کارهایش فکر هم میکند یا نه، به عمد و حسابشده انجامشان میدهد ولی آرامم میکند.
توقع داشتم با گفتنم، او هم حس بدی بگیرد؛ خالی شدن گلفروشی خیلی مشکوک به نظر میرسید اما واکنشش عادی و بچهگانه بود، با ذوق و چشمهای درخشان من را تا شیرینیفروشی آورد! شبیه کودکی که دست مامانش را میگیرد تا برایش شیرینی بخرد.
ماندهام میداند چهقدر محتاج این واکنشهای پرت و عادیاش هستم یا نه... باعث میشود فکر کنم خب، پس آنقدرها هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.