- تاریخ ثبتنام
- 28/8/18
- ارسالیها
- 10,178
- پسندها
- 41,262
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 46
سطح
42
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #31
سایلس آرام و مبهوت زمزمه کرد:
- لایرا این یکیم داره... تکون میخوره؟
و لایرا، با گلو خشک و قلبی که داشت از سینهاش بیرون میزد، آهسته سر تکان داد، خیلیخیلی آهسته. نه شانس بود و نه یک اتفاق ساده. حالا دیگر رسماً دو تا بودند. اگر بقیهی جسمهایی که میان روستاییان پخش شده بود را نیز فاکتور میگرفت.
یکی داخل صندوقِ ته انبار و دیگری روی میز خانهشان.
در چوبی خانه با صدای آشنای لولای قدیمی باز شد و پدرشان داخل خانه شد. بوی خاک گرم و عرق کار مزرعه همراهش بود. دستمال دور گردنش را باز کرد، روی صندلی انداخت و با خستگی یک روز کامل کار، نفس بلندی بیرون داد.
چشمش که به لایرا و سایلس و نگاههای خشک و بیحرکتشان افتاد، لبخند محوی زد.
- روح دیدین؟
سایلس نگاهش را به پدرش قفل کرد. لایرا...
- لایرا این یکیم داره... تکون میخوره؟
و لایرا، با گلو خشک و قلبی که داشت از سینهاش بیرون میزد، آهسته سر تکان داد، خیلیخیلی آهسته. نه شانس بود و نه یک اتفاق ساده. حالا دیگر رسماً دو تا بودند. اگر بقیهی جسمهایی که میان روستاییان پخش شده بود را نیز فاکتور میگرفت.
یکی داخل صندوقِ ته انبار و دیگری روی میز خانهشان.
در چوبی خانه با صدای آشنای لولای قدیمی باز شد و پدرشان داخل خانه شد. بوی خاک گرم و عرق کار مزرعه همراهش بود. دستمال دور گردنش را باز کرد، روی صندلی انداخت و با خستگی یک روز کامل کار، نفس بلندی بیرون داد.
چشمش که به لایرا و سایلس و نگاههای خشک و بیحرکتشان افتاد، لبخند محوی زد.
- روح دیدین؟
سایلس نگاهش را به پدرش قفل کرد. لایرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.