ماندم جدا ز کویت و کارم به جان رسیدتو همه بود ونبودی
توهمه شعر وسرودی
چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل، بی تو هرگز نستیزم
نه چنان گرفت خانه به دل من آرزویتماندم جدا ز کویت و کارم به جان رسید
دیگر به آستان تو مشکل توان رسید
شکوفه زد درخت دل به عشق بی مثال تونه چنان گرفت خانه به دل من آرزویت
که دگر به خانه رفتن کنم آرزو ز کویت
به هوای رنگ و بویت چه روم به طوف بستان
نه شکوفه راست رنگت نه بنفشه راست بویت
ناصح از بیماری عشق از چه بیم آری مراشکوفه زد درخت دل به عشق بی مثال تو
کجای سرنوشتمی که مردم از خیال تو
بار ☆محبت☆ازهمه باری گرانتر استناصح از بیماری عشق از چه بیم آری مرا
خوشتر از صحت بود این گونه بیماری مرا
تا در این بیماریم از بی پرستاری چه باک
میکند بیماری از شفقت پرستاری مرا
سرخ است اگر دلم ، تو خونش کردیمهربانی همچون باران باش
که در ترنمش علف هرز و گل سرخ یکیست
من به دنبال کسی میگردم که دلش چون یاس استزندگی باید کرد گاه یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ، گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد، گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس