دیدنمدهوش
تا جمال تو بدیدم م**س.ت و مدهوش امدم
عاشق لعل شکر بارش گهر پوش امدم
بغضدیدن
گفت تا امروز بدیدی من دلی را بشکنم؟
بغض کردم خودخوری کردم نگفتم بارها....
شببغض
بغض سکوت همه شب هام بـ یکبار شکست
اشک سرازیر شد و ماندم و او شاد رفت
شبشب
روزی گفتی :شبی کنم دلشادت
وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی که از آن روزچه شب ها بگذشت
وز گفته خود هیچ نیامد یادت...
شب
ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بیتابی بسیار و دگر هیچ
چنگتار:
نالان از تو شد، چنگ و عود و من
تار موی تو، تار و پود من
صبرشب
ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بیتابی بسیار و دگر هیچ
صبر
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را