- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #241
با کمک دیوار خودم رو به کاناپه توی حال رسوندم و ولو شدم روش. گرمی انگشتاش روی مچم باعث شد چشمام رو باز کنم، داشت نبضم رو چک می کرد. با انگشت شصت و سبابه اش زیر پلکام رو پایین کشید و بعدم بدون اینکه چیزی بگه رفت تو اتاقش. با احساس بوی الکل و خنکی روی دستم چشمام رو دوباره باز کردم. سرنگ رو تو رگ دستم خالی کرد و بازم بدون اینکه حرفی بزنه نبضم رو چک کرد و بعد از چند دقیقه رفت. دیگه تا عصر که برگرده خونه، همون پرستاری که برام گرفته بود، بالای سرم بود.
پرستار: چرا کپسول هات رو نخوردی پس؟
- می خورم، حالا دیر نمیشه!
پرستار: چرا دیر میشه. دکتر مشکور سفارش کرده سر وقت داروهات رو مصرف کنی!
- اسمت چیه؟
پرستار: مهدی.
- قبلأ ندیدمت؟ خیلی قیافه ات آشناست.
لبخند روی لبش مطمئنم کرد قبلا دیدمش.
-...
پرستار: چرا کپسول هات رو نخوردی پس؟
- می خورم، حالا دیر نمیشه!
پرستار: چرا دیر میشه. دکتر مشکور سفارش کرده سر وقت داروهات رو مصرف کنی!
- اسمت چیه؟
پرستار: مهدی.
- قبلأ ندیدمت؟ خیلی قیافه ات آشناست.
لبخند روی لبش مطمئنم کرد قبلا دیدمش.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر