- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #251
بابا: با زبون خوش میری تو اتاق یا به زور متوسل شم؟
آروین: ما که کاری نکردیم. حداقل بذارید توضیح بدیم.
بابا: ساکت! دیگه نشنونم صدات رو!
آروین: اما این بی انصافیه عمو!
بابا که حسابی از کوره در رفته بود، تن صداش رو برد بالا:
- می دونی بی انصافی چیه؟ بی انصافی اینِ که کاری کنی که این ترکه رو بندازم کنار و به جاش کمربندم رو باز کنم! گفتم برو تو اتاق، زود!
جمله آخر رو با چنان دادی گفت که دیگه آروین تسلیم شد و بی هیچ حرفی دنبال سر امیر رفت تو اتاق. بابا همیشه خیلی با احترام با زن عمو برخورد می کرد ولی اون روز به قدری عصبی بود که زن عمو مهتاب که خواست واسطه بشه، با همون تن صدای بالا رفته بابا که ازش خواست دخالت نکنه مواجه شد! بعدهم بابا در رو از تو قفل کرد و بدون توجه به غلط کردم ها و...
آروین: ما که کاری نکردیم. حداقل بذارید توضیح بدیم.
بابا: ساکت! دیگه نشنونم صدات رو!
آروین: اما این بی انصافیه عمو!
بابا که حسابی از کوره در رفته بود، تن صداش رو برد بالا:
- می دونی بی انصافی چیه؟ بی انصافی اینِ که کاری کنی که این ترکه رو بندازم کنار و به جاش کمربندم رو باز کنم! گفتم برو تو اتاق، زود!
جمله آخر رو با چنان دادی گفت که دیگه آروین تسلیم شد و بی هیچ حرفی دنبال سر امیر رفت تو اتاق. بابا همیشه خیلی با احترام با زن عمو برخورد می کرد ولی اون روز به قدری عصبی بود که زن عمو مهتاب که خواست واسطه بشه، با همون تن صدای بالا رفته بابا که ازش خواست دخالت نکنه مواجه شد! بعدهم بابا در رو از تو قفل کرد و بدون توجه به غلط کردم ها و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر