- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #341
***بردیا***
از دستش عصبی بودم، اما چرا؟ چرا خاطرات بدی که از سمیرا داشتم دوباره اومده بود جلو چشمام؟ وقتی فهمیدم با همتی قرار داره حس بدی نسبت بهش پیدا کردم، به بهونه مادربزرگش رفتم دنبالش اما جواب پیامم رو که داد مغزم به جوش آورد. نمیدونم چرا از ماشین پیاده شدم و رفتم تو دانشکده. شاید میخواستم مطمئن بشم که با این پسرِ هست یا نه؟ وقتی دیدم باهم دارند میاند تو دانشکده اونقدر بهم ریختم که خیلی جلو خودم رو گرفتم که از خجالت این مردک سیریش درنیام! مادربزرگش رو بهونه کردم تا با خودم ببرمش کلینیک. سوار ماشین که شد کم مونده بود سرش داد بزنم و ازش توضیح بخوام اما یه لحظه به خودم اومدم. اون دختر هیچ تعهدی به من نداشت که الان ازش توضیح بخوام! دم در وردی کلینیک باهاش خداحافظی کردم. اصلا حالم خوب...
از دستش عصبی بودم، اما چرا؟ چرا خاطرات بدی که از سمیرا داشتم دوباره اومده بود جلو چشمام؟ وقتی فهمیدم با همتی قرار داره حس بدی نسبت بهش پیدا کردم، به بهونه مادربزرگش رفتم دنبالش اما جواب پیامم رو که داد مغزم به جوش آورد. نمیدونم چرا از ماشین پیاده شدم و رفتم تو دانشکده. شاید میخواستم مطمئن بشم که با این پسرِ هست یا نه؟ وقتی دیدم باهم دارند میاند تو دانشکده اونقدر بهم ریختم که خیلی جلو خودم رو گرفتم که از خجالت این مردک سیریش درنیام! مادربزرگش رو بهونه کردم تا با خودم ببرمش کلینیک. سوار ماشین که شد کم مونده بود سرش داد بزنم و ازش توضیح بخوام اما یه لحظه به خودم اومدم. اون دختر هیچ تعهدی به من نداشت که الان ازش توضیح بخوام! دم در وردی کلینیک باهاش خداحافظی کردم. اصلا حالم خوب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.