- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #351
معلوم بود با یه زن داره صحبت می کنه. ولی خب نمی شد فهمید که محتوای کلامش چیه که اخمهای بردیا رو بهم نزدیک کرده. یکتا خانم نگاه مشکوکی به بردیا انداخت که باعث شد بردیا میز رو ترک کنه و بره تو اتاقش. یک ربعی طول کشید که از اتاقش بیاد بیرون، اخم غلیظی همچنان روی صورتش بود و آماده شده بود که بره!
یکتا خانم: بردیا داری میری زهرا رو هم برسون دانشگاه.
- نه من خودم میرم.
بردیا نگاهی به ساعتش انداخت و چیزی نگفت.
یکتا خانم: خب این چه کاریِ؟ بردیا که داره میره، ماشین هم که خالیه تو روهم میرسونه.
- قبل از اینکه برم کلینیک یه کاری دارم که باید انجامش بدم، فکر کنم دیرشون بشه، زنگ میزنم آژانس بیاد.
بردیا این رو گفت و حتی واینساد که من یا مادرش حرفی بزنیم. اما همین که در رو باز کرد که بره زنگ اف اف...
یکتا خانم: بردیا داری میری زهرا رو هم برسون دانشگاه.
- نه من خودم میرم.
بردیا نگاهی به ساعتش انداخت و چیزی نگفت.
یکتا خانم: خب این چه کاریِ؟ بردیا که داره میره، ماشین هم که خالیه تو روهم میرسونه.
- قبل از اینکه برم کلینیک یه کاری دارم که باید انجامش بدم، فکر کنم دیرشون بشه، زنگ میزنم آژانس بیاد.
بردیا این رو گفت و حتی واینساد که من یا مادرش حرفی بزنیم. اما همین که در رو باز کرد که بره زنگ اف اف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.