- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #71
لبخندی زد و گفت:
- این چیه؟
آخر هفته بازی فوتبال تیم مورد علاقمه. پدرم بلیط کل ورزشگاه رو خریده، تماشای بازی رایگانه بعدش هم ما یه جشن بزرگ داریم به مناسبت تولد من، مطمئنا اگه بیاید جزء مهمون های ویژه ما هستید و بابام لطف امروزتون رو جبران می کنه."
چراغ اتاقش روشن بود و این یعنی هنوز بیدار بود. تقه ای به در زدم اما جوابی نیومد. چند دقیقه گذشت اما بازم خبری نشد. کمی نگران شدم برای همین وارد اتاق شدم و در رو بستم:
- امیرعلی.
شاسی رو تختش بود و در تراس باز بود . خوب می دونستم که حالش خرابه. درست عین پدرش، وقتی کلافه و عصبی می شد می زد بیرون و می رفت پیاده روی. شاسی رو روی دیوار زدم ، برق رو خاموش کردم و روی تختش دراز کشیدم. بوی عطر یاس تخت امیر تو دماغم پیچید و دوباره ذهنم رفت به گذشته...
- این چیه؟
آخر هفته بازی فوتبال تیم مورد علاقمه. پدرم بلیط کل ورزشگاه رو خریده، تماشای بازی رایگانه بعدش هم ما یه جشن بزرگ داریم به مناسبت تولد من، مطمئنا اگه بیاید جزء مهمون های ویژه ما هستید و بابام لطف امروزتون رو جبران می کنه."
چراغ اتاقش روشن بود و این یعنی هنوز بیدار بود. تقه ای به در زدم اما جوابی نیومد. چند دقیقه گذشت اما بازم خبری نشد. کمی نگران شدم برای همین وارد اتاق شدم و در رو بستم:
- امیرعلی.
شاسی رو تختش بود و در تراس باز بود . خوب می دونستم که حالش خرابه. درست عین پدرش، وقتی کلافه و عصبی می شد می زد بیرون و می رفت پیاده روی. شاسی رو روی دیوار زدم ، برق رو خاموش کردم و روی تختش دراز کشیدم. بوی عطر یاس تخت امیر تو دماغم پیچید و دوباره ذهنم رفت به گذشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر